
این مقاله به زندگی آنیش کاپور، مجسمهساز مشهور هندی، میپردازد. به چگونگی زندگی او در کودکی و مسیری که برای رسیدن به جایی که در حال حاضر هست، انجامید. او که در دههی هفتاد میلادی به انگلستان آمد، همیشه تحت تأثیر زادگاه خود بوده است و این را شاید بتوان در رنگهایی که در آثارش استفاده میکند به وضح دید. علاوه بر این، در این مقاله به مجموعهای از مهمترین آثار او پرداخته شده که در سراسر دنیا به نمایش درآمدهاند.
بخشی از مقاله:
آنیش كاپور در ۱۹۵۴ در شهر بمبئی هند به دنیا آمد. پدرش هندو و مادرش از یهودیان مهاجر از بغداد بود. کاپور در ۱۹۷۰ به اسرائیل رفت و در یك مزرعه اشتراکی مشغول به كار شد. پس از مدتی در رشته مهندسی در دانشگاه نامنویسی كرد اما در کمتر از ۶ ماه منصرف شد، به مزرعه بازگشت و به نقاشی روی آورد. در ۱۹۷۳ به انگلستان رفت و ابتدا در كالج هنری هوُرنسی و سپس در مدرسه هنر و طراحی چِلسی آموزش دید. از دوره کالج، شروع به ساخت مجسمه کرد و چنانکه خود میگوید برای همیشه در آن گیر افتاد. کاپور آموزهها را به سرعت جذب میكرد و شیفته آوانگاردیسم بود. آثار کسانی چون یوزِف بوُیس، دانلِد جاد، سوُل له ویت، پُل تِك، والتر دِ ماریا و جنبش فلوکسوس راههای كلیدی در دنیای هنر را به او نشان داد. او بخصوص از اجراهای مفهومی و رازآلود پُل نیگو که تعریف تازهای از جسمیت به دست میداد تأثیر بسیار گرفت. در دوران تحصیلش در چلسی شیفته مارسل دوشان شد. «همیشه رازآلود بودن آثار او برایم جالب بود؛ مثلاً شیشه بزرگ اثر واقعاً مرموزی است».
بعد از حجمهای خالی و گرداب گونهها كه اغلب به رنگهای تیره مثل آبی و مشكی و قرمز بودند کاپور مجموعه تیرگی سفید را بهوجود آورد. سطح بعضی از کارهای این دوره از جنس سنگ آهک به شدت صیقلی شده بود و این سطوح صاف و صیقلی آغازی بود برای فصل جدیدی از مجسمه های آینهای. این آثار بسته به منظره بیرونی تغییر میکردند و با محیط اطرافشان ارتباطی فعال داشتند و این تغییرات لحظهای عنصر زمان را به مجسمهها وارد میکردند: نوعی فرّاریت جیوهای. منتقدان این جنس “جیوهای” (مرکوریال) را هم از جهت نسبت تاریخی آن با جادوگری و هم ارتباط آن با خدای مرکوری (هرمس) که به طور سنتی با “مرزها” در ارتباط است صفت برازندهای برای ماده اولیه کاپور میدانستند. آینهها گاهی در سالنهای گالری کار گذاشته میشد و بازتاب دنیای بیرون را سر و ته و چپ و راست و خرد و تکهتکه میکرد، و گاهی در فضای باز و در ابعاد غول آسا تکهای از آسمان را به زمین و میان عابران خیابانهای نیویورک میآورد.
کلیدواژهی فهم آثار کاپور به شهادت نقدهای فراوان و ستایشآمیزی که بر آثارش نوشته شده است: اعجاب و وهم انگیزی است. آثار او معمولاً ترکیبی از صراحت و بیواسطگی معذبکننده شیئی هستند که حضور فیزیکی تحمیلکنندهای به فضا دارد با تبادرات ذهنی مبهم. رنگها شُکه کنندهاند و شکلها غریب. تکنیک بسیار آزموده شده هنر معاصر در استفاده از شُک و رازآلودگی برای قاپیدن نگاه مخاطب و نگه داشتن او را کاپور در مقیاسهای جدید به کار میگیرد. خودِ او آنچه انجام شده را کافی نمیداند و در عمل هم نشان داده که میتواند این مرز را گسترش دهد و آن را به نهایت برساند؛ او معتقد است: «به نظر من ابهام یكی از مشخصههای تأثیرگذاری است كه در هنر معاصر دستِكم گرفته شده است». آنهم با این پیشزمینه که در عالم نظری امر شگفت بسیار ستوده شده است. آنچه تودوروف درباره خارقالعادهگی میگویدـ چیزی که از دید او در مرز بین امر جالب و امر وهمی قرار گرفته است ـ شاید مشخصه بارز آثار کاپور باشد. کاپور در هر کار جدیدش بیینده را در برابر شیئی خیرهکنندهتر و اعجاببرانگیزتر قرار میدهد.