
بخشی از مقاله:
من چیزی درباره دیزایننمی دانم. اما به هرشکل، عقاید راسخی در مورد آن دارم. اعتقادات خیلی محکمی هم نسبت به روی جلد رمانم، ستونی از آسمان (of the sky Pillar) داشتم: از آن بیزار بودم.
تناقض اینجا بود. من خواسته بودم که شرکت ناف، برت بردز را برای طراحی روی جلد به کار گمارد. روی جلد رمان قبلیام دریاجویان (The sea beggars)، را که برنده جایزه هم شد وی طراحی کرده بود. داستان در دوران شورش هلند علیه اسپانیا در قرن ۱۶ اتفاق افتاده بود. روی جلد، یک دختر زیبا در لباس تماما هلندی را تصویر میکرد. دختر به طور جذابی به سمت خواننده متمایل بود. پرتقالی در یک دستش و یک کشتی در دست دیگرش – بردز همچو بازماندهای از تاریخ هلند بود و دیزاین او همه شور و هیجان آن زمان را در خود داشت.
روی جلد Pillar از نظر من فاجعه بود. Pillar در عصر برنز در استونهنج (Stone henge ) به وجود آمده بود. این کاملا واضح بود که بردز هیچ دیدگاه شخصیای از منبع آن نداشت. این مسئله برای او مبهم بود، به همین دلیل او استونهنج را شبیه Neolithic Disnyland (دیسنیلند دوران نوسنگی) ساخته بود. از طریق ویراستارم در ناف فهمیدم که آن دیزاین را دو بار برای اصلاحات پس فرستاده بودند و بیشترین و بدترین موارد اصلاح در وسط روی جلد بود، در ترکیب انسانی عجیب و غریب که در برابر سنگهای عظیم کوچک جلوه میکرد، با لباس بلند زنانه بدن نما که سمبولی از شخصیت فردریک در هالیوود بود. به نظر میرسید که کار باید دوباره از سر گرفته شود.
– از طرفی دیگر، اولین روی جلد بسیار عالی شده بود. این مسئله ذهنم را واقعاً مشغول کرده بود …