از گلوگاه کوچک آثار من / گفت‌و‌گوی علی اتحاد با مهدی مقیم‌نژاد

 

معرفی مقاله:

این گفت‌و‌گو به زندگی و نگاه مهدی مقیم‌نژاد به عکاسی می‌پردازد.

تا همین چند سال پیش، که چندان هم دور و بعید نیست، اوضاع در عالم عکاسی به گونه‌ای بود که “فتومونتاژ” در قیاس با عکاسی معمول و سرراست، ژانری فرعی با علاقمندان محدود و خاصش به حساب می‌آمد. اما زمانه به گونه‌ای چرخید که حالا دیگر به یمن ابزارهای آسان‌سازِ امروزی در حوزه‌ی عکاسی دیجیتال، فتومونتاژ (و اصولاً هر شکلی از دخالت و تحریف در دل تصویر)، پیروان بی‌شماری یافته و کار را به جایی رسانده که انگار از این پس باید عکاسی همین‌جوری و سر راست و “هیچی ندار” را ژانری فرعی در عکاسی به حساب بیاوریم!

این ژانر در ایران نیز از همان نخستین تجربه‌های قجری‌اش تا زیباترین تجلیات مدرنیستی‌اش در آثار احمد عالی و تا بازیگوشی‌های فتوشاپی این سال‌های کاربرانش،تاکنون‌علاقمندان متعددی را به سمت خود کشیده. مهدی مقیم‌نژاد از جمله هنرمندان پیگیر و جدی این حوزه است که ضمن آگاهی و تسلط به خاستگاه‌های نظری این ژانر، آن را قریب ۱۵ سال در شکل عملی در چارچوب خواسته‌های شخصی‌اش دنبال کرده. از اولین تجربه‌‌هایش در فائق آمدن بر سختی‌های اجرایی چنین کاری در عکاسی آنالوگ، تا روش‌های آسان شده‌تر این ایام که به هنرمند امکان و مجال تخیل‌پردازی بیشتری را می‌دهد.

 

بخشی از گفت‌و‌گو:

على اتحاد: قرار است گفت وگوی پیش رو بیشتر حول زندگی شخصی تو و مسیر کاری‌ات باشد. بنابراین با پرسشی همیشگی شروع می‌کنم: چه‌طور وارد دنیاى هنر شدی؟

مهدی مقیم‌نژاد: فكر مى‌كنم این پرسش همیشگی می‌تواند همواره پاسخی راهگشا در دل خودش داشته باشد زیرا یافتن زمینه‌هاى ورود هر هنرمند به دنیاى هنر در درك آثارش مؤثر است. از چگونگى علاقه‌مند شدن به هنر حرف نمى‌زنم چون بیش و كم این را مقوله‌اى غریزى مى‌بینم تا اكتسابى. یك میل درونى كه شما را به سمت و سویى مى‌كشاند. ولى از این راه مى‌توانم وارد موضوع شوم كه ما چگونه و با چه شكلى از دنیاى هنر مواجه شدیم.

من در یک خانواده‌ی متوسط بدون سابقه‌ی هنری در شهر بابل به دنیا آمدم.اگرچه بابل نسبت به دیگر شهرهای همتایش همواره فضای روشنفکری پویایی داشت اما از نظر امکانات به‌هرحال با تهران قابل مقایسه نبود. بنابراین مواجهه‌ی ما با هنر در آن‌زمان خیلى مسئله‌اى نیست كه با آن‌چه ما امروز بدان اشتغال داریم نزدیك باشد.این مواجهه هرچه بود با دنیاى هنرهاى تجسمى یا Visual Arts نبود. در واقع نکته‌ی تعیین کننده ما امكاناتى بود كه وجود داشت و یا مى‌توانست در اختیار قرار بگیرد. و این امكانات بیشتر به حوزه متن برمی گشت. ما در وهله‌ی اول، شعر خواندیم، بعد داستان و رمان. حیطه‌ی ادبیات تا سال‌ها ادامه داشت. به خاطر دارم در دوران راهنمایى شعرهاى كلاسیك مى‌خواندم. بعد به شعرنو رسیدم. بعد هم در دوره‌ی دبیرستان به سراغ داستان و رمان رفتم. هنوز هم فكر مى‌كنم دوران دبیرستان از بهترین زمان‌هایی است كه آدم می‌تواند با فرصت و تمركز كافى رمان بخواند.

یعنی بدون مزاحمت رمان را از ابتدا به انتها برساند…

بله! فكر مى‌كنم اولین مواجهه‌ی هنری من و خیلى از هم‌نسلانم با دنیاى هنر از طریق متن و ادبیات میسرشد. در حیطه‌ی تصویر، در دسترس ترین رسانه، سینما بود. البته در مورد سینما هم باید بگویم كه راه اتصال ما با سینما، نه خود فیلم‌ها، بلكه متونى بود كه در مورد فیلم‌ها نوشته مى‌شد.

نكته‌ی دیگرى هم هست. به هرحال طى آن دهه‌ها، تلویزیون ایران به دلیل تمام مسائلى كه رعایت مى‌كرد به سینماى متفاوت جهان مى‌پرداخت كه بتواند پخش برنامه‌ها را بیشتر كند و همین مسئله، كمك زیادى به شكل‌گیرى هنرمندان كرد چون فیلم‌هایى را نشان مى‌داد كه تقریباً تلویزیون هیچ جاى دنیا نشان نمى‌داد.

با تو موافقم. ما شاید اولین‌بار فیلم‌هاى كوروساوا را در تلویزیون ایران دیده باشیم…اما در مورد خودم باید بگویم که تا سال‌ها نقد فیلم مى‌خواندم. این روند مقوله‌ی جذابی بود که به تیغی دولبه می مانست: از جهتى شعور و دانش ما نسبت به سینما بالا مى‌رفت (داخل پرانتز بگویم كه من آرشیو خیلى ارزشمندى از شماره‌هاى ۱ تا ۱۰۰ مجله‌ی فیلم را در اختیار دارم) اما از طرف دیگر، موازنه بین كار عملى و تئورى را به‌هم مى‌زد. در شرایطى این حرف را مى‌زنم كه در دهه‌ی شصت دفاتر انجمن سینماگران جوان در سراسر ایران پركارترین سال‌هاى خودشان را پشت سر مى‌گذاشتند. …

سبد خرید ۰ محصول