احساسی از گذشته / هانی‌بال الخاص

احساسی از گذشته / هانی‌بال الخاص

به آمریکائی‌های مقیم تهران از طرف لانۀ جاسوسی (سفارت سابق) اخطاریه می‌آمد که در این دو سه روز مذهبی، پائین‌تر از خیابان طالقانی (تخت جمشید سابق) نروند. گالری‌های نقاشی از خیابان جمهوری و انقلابو سمیه به حدود خیابان مستوفی (وزرا یا ایران آمریکای سابق) منتقل می‌شدند. خیابان‌های شرقی و غربی مثل دکتر حسین فاطمی (آریامهر سابق) و استاد مطهری (تخت طاوس سابق) با سرعت روزافزون پا به پای جهش به سوی «تمدن خیلی گنده» صفت جنوب شهری به خود می‌گرفت. پدران تهرانی به فرزندان خود شعار می‌دادند، «جهت به سوی شمال جوان». آشنایی با خیابان‌های امام خمینی، مولوی و شوش برای روشنفکران گالری‌برو مبحثی بود در حدود فسیل‌شناسی.

ترمینال جنوب

برای رسیدن به ترمینال جنوب واقع در بخش خیام شهر تهران، جنوب‌تر از خیابان مولوی، از ایستگاه راه‌آهن خیابان شوش را به طرف مشرق ادامه می‌دهی و در خیابان یادآوران باز به جنوب می‌روی. در وضع عادی ترافیک از میدان انقلاب تا آنجا یک ساعت طول می‌کشد. وقتی به ترمینال می‌رسی می‌دانی که هنوز شهر ری و نازی‌آبد جنوب‌تر از این محل قرا گرفته‌اند. با در نظر گرفتن جمعیت شهر تهران و حومه‌هایش می‌توان مرکزیتی برای این ترمینال جنوب قائل شد. به دور این ساختمان بزرگ با معماری معاصر، بافتی کاملاً جدا از اطرافش، چه جنب و جوشی برقرار است! در خیابان و در طول پیاده‌روئی که تو را به درون ساختمان می‌رساند دکه‌های جگرکی، چای و تخم‌مرغ، نوار فروشی، خرده فروشان، و کاسبان فراوانند. روستائیان، شهریان در انتظار، جنگ‌زدگان و مسافران آواره چه فضای پرحرکتی را برقرار می‌کنند، چه داستان‌های کوتاه، چه طراحی‌های زیبا و متنوع، چه برخوردهایی از طنز و درد درگیری‌های رند یا ساده می‌توان یافت.

دو نقاش نقاشی دیواری

پیاده‌رو پل مانند که تمام می‌شود به ساختمان ترمینال وارد می‌شوی. بلافاصله در طرف راست و چپ در این غروب سال ۱۳۵۹ دو نقاش را می‌بینی که پس از سال‌ها تجربه و مبارزه با گالری‌های شمال تهران پس از کشیدن و چشیدن خروارها درد و زجر از مباحث با سفسطیون کم عمق هنری و روبه‌رو بودن با مشقت‌های زندگی یک نقاش، با ایمانی برجا و وفاداری راستین به انقلاب و جمهوری اسلامی مشغول نقاشی‌اند – منوچهر صفرزاده و بهرام دبیری. به امید این‌که تصویرهای چاپ شده همراه این نوشته جزئیات محتوی را نشان دهد، کلاً می‌گویم که هردو نقاش یکی از بهترین پرده‌های هنری خود را در یکی از مناسب‌ترین محیط‌ها ارائه داده‌اند. هر دو پرده سرشار است از امید مستضعفان به رهبری امام و آمادگی و از جان گذشتگی‌شان در اجرای کار سازندگی. حرکت هردو پرده از طرف راست است به طرف چپ، از توجه به شهر تا توجه به ده، از اهمیت مستکبرین به اهمیت مستضعفین. رنگ‌های هر دو پرده روشن است و روح‌بخش. صفرزاده از تمام اندوخته‌ها و حتی از تجربه‌های ذهن‌گرایانۀ سابق خود برای بیانی زنده و پویا بهره گرفته است. اغراق و استیل او در اندام‌ها کمتر و گرایش به واقع‌گرایی بیشتر شده است، دبیری هنوز در حالت نیمه‌تمام بر یک‌نواختگی چهره‌ها بخصوص تشابه نیم‌رخ‌ها به هم و سطوح کم تحرک فائق نشده ولی فضای شاعرانه و پرتخیل او دیگر روشنفکرانه با طنزآلود نیست. دشت‌ها و مزارع خوش ترکیب، روستاهای خالی از جوان ولی سرشار از عواطف، پرده را بسیار موفق کرده است. از حرف‌های خودشان، از رابطه‌شان با مردم در حین نقاشی در چنین محیطی بنویسیم:

منوچهر صفرزاده:

«محیط بسیار دوست‌داشتنی است. روزی در حدود هزار نفر از دهاتی‌ها به تهران می‌آیند و می‌روند. مردم دهات این نقاشی را آسان‌تر می‌پذیرند. با صداقت حرف می‌زنند. ایرادهای بجا می‌گیرند. با عبارات (خسته نباشی»، «زنده باشی»، «دستت درد نکند» ما را مدام تشویق می‌کنند. چند روز پیش دو نفر اینجا سفره پهن کردند. نان و پنیر و ماست نهارشان بود. مرا هم دعوت کردند. ضمن صحبت یکی‌شان گفت، «خوب آقا اینجا من می‌بینم که امام پشتش را به طاغوت کرده و رویش را به ما، ولی دارد به ما چیزی می‌گوید و این را من نمی‌فهمم که امام چه می‌گوید؟ «قبل از من دومی جواب داد، خوب معلومه امام به ما چه می‌گوید، می‌گوید من امیدم به شماست. دیدم به جای جواب قلمبه‌ای که در ذهنم آماده کرده بودم جواب او چه توضیح ساده و خوبی بود. بعد از آن شد جواب خود من به همین سؤال. کارکردن در میان مردم واقعاً چقدر زیباست. من فکر می‌کنم وقتی که مسائل‌شان را برایشان تعریف می‌کنی لذت می‌برند. می‌آیند و می‌ایستند و با حضورشان سرنوشت نقاشی را تعیین می‌کنند. تا موقعی که شباهتی را درنیاورده‌ای یا ناتمام مانده ایراد می‌گیرند. ….

۰ دیدگاه

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

ارسال دیدگاه

سبد خرید ۰ محصول