پگاه پزشکی
که نفرین بر این تخت و این تاج باد! / بر این کُشتن و شور و تاراج باد
در نوشتار پیش رو به کاراکتر کتایون پرداخته ام. کتایون یا ناهید، بزرگترین دختر قیصر رم، به عنوان ماهرویی خردمند، روشندل و شادکام در شاهنامه معرفی می شود. ورودش به داستان همزمان با رسیدن به سن ازدواج است. در نتیجه
پدرش قیصر، مردان بلندمرتبه و نژاده را به دربار احضار میکند تا کتایون از بین آنها همسری انتخاب کند. در ازدحام مردانی که در انجمن هستند، از قضا گشتاسپ، ولیعهد ایران، هم حضور دارد. گشتاسپ به سبب آرزدگی از پدرش
لهراسپ در تبعیدی خودخواسته به رم عزیمت کرده و حالا با هویت ساختگی در گوشهای از ایوان نشسته است. کتایون به محض دیدن گشتاسپ به سوی او می رود و تاج خود را بر سر او میگذارد. و به این شکل اعلام می کند که گشتاسپ را به عنوان همسر خود انتخاب کرده.
شیوه همسرگزینی کتایون و انگیزه پنهان در پس انتخابش درخور تأمل است. جای تعجب نیست که قیصر با آگاه شدن از اینکه قرار است مردی بینام و نشان در جایگاه دامادش قرار بگیرد، به خشم آمده و در واکنشی آنی تصمیم میگیرد کتایون و گشتاسپ را بکشد. هرچند با نصیحت وزیرش از این کار صرف نظر میکند. اما در عوض کتایون را طرد می کند. کتایون هم با فروش پارهای از جواهراتش بعد از ازدواج با گشتاسپ، اسباب لازم برای زندگی مشترکشان را فراهم میکند.
«دکتر خالقی مطلق» یکی از ویژگیهای شخصیتی کتایون را اهمیت ندادن او به قدرت می داند. به ویژه زمانی که پای ازدواج و خوشبختی در میان باشد. حتی خود گشتاسپ هم از این انتخاب کتایون بهتزده می شود و از او میپرسد: که چرا علیرغم اشتیاق و خواسته پدرش، او را که مردی تنگ دست و غریب بوده، به مردان نامدار ترجیح داده؟ کتایون در پاسخ میگوید:
چو من با تو خرسند باشم به تخت / تو افسر چرا جویی و تاج و تخت؟!
در اینجا به رویایی که کتایون پیش از حضور در جمع خواستگارانش دیده بود، باید اشاره کنم. محتوای رویا از این قرار است: کتایون در میان انبوه مردان، مردی بیگانه و بلندقامت را می بیند و به او در خواب دسته گلی می دهد. در واقع زمانی که کتایون در ایوان قصر با گشتاسپ روبهرو میشود، متوجه میشود که این فرد، همان شخص بیگانهای است که در خواب دیده بود.
چُن از دور گُشتاسپ را دید گفت / که “آن خواب سر برگشید از نهفت!”
واژه نهفت به معنای پوشیده و پنهان است. و پوشیدگی و نهفتگی از ویژگیهای اصلی ضمیر ناآگاه هم محسوب میشود. زمانی که از انتخاب صحبت می کنیم، لازم است فاصلهای گذاشته شود بین انتخابهای آگاهانه شخص و انتخابهایی که برخاسته از ضمیر ناآگاه شخص هستند. تردیدی نیست که در سطح آگاهی، کتایون اولویتی برای منزلت شاهنشاهی و قدرت و ثروت قايل نیست. خوشبختی را در مؤلفههای دیگری جست وجو می کند. کتایون در جایگاه زن، سوژگانیتی مجزا از اندیشه و اشتیاق و هدف پدرش دارد؛ دست به انتخابی میزند که مبتنی بر نگرش و خواستههای شخصی خودش است. او به صراحت نشان میدهد که قصد ندارد ابژه برآورنده آرزوهای پدر باشد. حتی اگر این امر محروم شدن از تأیید و حمایت پدر را به دنبال بیاورد. ولی در سطح ناآگاه چطور می توانیم به این قضیه نگاه کنیم؟ فروید در سال ١٩٠٠ رویاها را به منزله شاهراه دستیابی به ضمیر ناآگاه افراد توصیف کرد. رویاها با ضمیر ناآگاه ارتباط تنگاتنگی دارند. در واقع اگر ما ضمیر ناآگاه را منزلگاه آرزوها، ترسها و امیال آنی شخص قلمداد کنیم، رویاها بازنمایی کننده نمادین بخش کوچکی از این مکنونات درونی هستند. این رویاها و آرزوها بسیاری از مواقع با خواستههای آگاهانه فرد در تقابل قرار می گیرند.
در واقع رویای کتایون او را به مسیری رهنمون ساخت که در ظاهر مردی متفاوت از پدرش قیصر را انتخاب کند. ولی در عمل او با این انتخاب الگویی قدیمی را تکرار کرد. همان اصطلاحی که فروید به آن «نِوروز سرنوشت » میگوید. و اشاره دارد به الگوهای تکرارشونده زندگی که در آن فرد خودش را قربانی اتفاقات می داند. زیرا در ظاهر اتفاقات برخلاف خواست خودش رخ دادند و بر او تحمیل شدند. حال اینکه در نهان این الگو برآمده از اشتیاقی ناآگاه در درون خود سوژه است. اشتیاقی که باعث می شود شخص ناخواسته خودش را در این جبر تکرار قرار بدهد. و داستان هم بعدتر به ما آن را نشان میدهد. در واقع مردی که کتایون انتخاب میکند، بعدها نه تنها به پادشاهی میرسد، بلکه در راه حفظ تاج و تختش هر بهایی را حاضر است بپردازد. حتی اگر به قیمت جان فرزندش تمام بشود. ولی کتایون در شاهنامه تنها کسی نیست که علی رغم رضایت پدر، مردی را به عنوان همسر انتخاب میکند. به سودابه، رودابه و منیژه هم میتوان اشاره کرد. ولی شاید تفاوت کتایون با موارد نامبرده در این باشد که سوژگانیت او در داستان بعد از ازدواج هم استمرار پیدا می کند. و این سوژگانیت در صحنههای کوتاه ولی تأثیرگذاری که کتایون در داستان حضور دارد، به چشم می خورد.
رودابه بعد از تولد رستم حضور کمرنگی در داستان پیدا میکند. تنها بعد از مرگ رستم و فرامرز است که ما شاهد سوگواری او هستیم؛ یا سودابه بعد از ازدواج کنشگریش معطوف به اغواگری و دسیسه چینی می شود؛ یا منیژه که بعد از ازدواج با بیژن دیگر نامی از او برده نمیشود. ولی ما به نگرش و نحوه اندیشیدن کتایون در جایگاه همسری و مادری دسترسی بیشتری داریم. اسپندیار دلسرد و ناامید از وعدههای بیفرجام پدرش به سوی مادر می آید و از آرزوی خودش برای به زیرافکندن پدر از تخت پادشاهی می گوید. همچنین به کتایون وعده می دهد که بعد از نشستن بر تخت او را شهربانوی ایران میکند. در آنجا کتایون با قاطعیت و صراحت با دیدگاه پسر مخالفت می کند و تلاش می کند او را از این تصمیم بازدارد:
یکی تاج دارد پدر بر پسر / تو داری دگر لَشکر و بوم و بر
چُن او بگذرد تاج و تختش تو راست / بزرگی و اَورَنگ و بختش تو راست!
اکنون به بررسی نام کتایون می پردازم. نام کتایون در پیوند با شخصیت و سوژگانیتش قابل توجه است. در شاهنامه نخستین بار نام کتایون برای یکی از برادران فریدون به کار میرود. دختر قیصر رم هم پیش از ازدواج ناهید نامیده
می شد. در واقع این گشتاسپ هست که بعد از ازدواج او را کتایون صدا می زند. هرچند در داستان علت این نامگذاری برای ما روشن نمیشود. بر این اساس می توان گفت کتایون نامی مردانه-زنانه است. برخلاف شخصیتی نظیر گردآفرید
که به فاعلیتش قالبی مردانه میدهد و حتی در پوشش مبدل مردان در میدان رزم پیکار می کند؛ یا شخصیتی نظیر همای چهرزاد که مادرانگی خودش را انکار می کند و به منظور استمرار پادشاهیش نوزادش را در آب رها میکند، اما کتایون در فضایی که اندیشه مردانه محوریت داشته و زنان چندان صدای مستقلی نداشتند، میتواند استقلال اندیشه خویش را حفظ کند و آن را در پیوند با جایگاه همسری و مادری قرار بدهد. هرچند به نظر میرسد که بعد از بر تخت نشستن گشتاسپ و بازگشتش به ایران، جایگاه مادرانه کتایون در داستان بر جایگاه همسریش پیشی میگیرد. و ما دیگر شاهد مکالمه مستقیمی بین او و گشتاسپ نیستیم. با این وجود در هیاهوی جنگ سردی که میان پدر و پسر حاکم
است، صدای افکار کتایون به گوش کسی نمیرسد. زمانی که کتایون از تصمیم اسپندیار برای عزیمت به زابلستان و پیکار با رستم آگاه میشود، هراسان سعی می کند که او را منصرف کند و درباره عواقب شوم احتمالی این تصمیم هشدار می دهد:
زِ گیتی همی پندِ مادر نیوش! / به بد تیز مشتاب و بر بد مکوش!
ولی متوجه می شود که پسر عزم خودش را جزم کرده و از این سفر رویگردان نخواهد شد. همچنین از اسپندیار تقاضا میکند که پسرانش را همراه با خودش نبرد؛ یا حداقل لشکری همراهش داشته باشد. اسپندیار این توصیههای مادر را
هم نمیپذیرد. سرانجام آخرین صحنه حضور کتایون در داستان کنار تابوت اسپندیار است. و ضجهها و شیونهای سوگوارانهاش که این بار شاید بلندتر از صدای کلماتش به گوش میر سد.