ویلیام کنتریج یک هنرمند اهل آفریقای جنوبی است متولد ۱۹۵۵ که به ویژه برای استفاده از تکنیکهای سنتی طراحی مانند زغال، شناخته میشود. آثار او معمولاً در پی فهم روندهای تاریخی در اجتماعی است که در آن زندگی میکند، بهویژه با تمرکز بر دوره پسا آپارتاید در آفریقای جنوبی. کنتریج در آثارش بهطور مداوم به دنبال درکی همه جانبه از حافظه تاریخی است و این پرسشها را با استفاده از طراحی، انیمیشن و ویدئو بررسی میکند.
در آثار او، روند طراحی به روشی برای بازگو کردن خاطرات جمعی و ثبت تاریخ تبدیل میشود. این رویکرد برای درک بهتر آنچه او در آثارش انجام می دهد ضروری است.
نمایشگاه اخیر ویلیام کنتریج با عنوان A Natural History of the Studio که از ۱ مه تا ۱ آگوست ۲۰۲۵ در گالری Hauser & Wirth نیویورک در حال برگزاریست، علاوه بر اینکه فرصتی برای بازخوانی و تامل در جایگاه طراحی در کارنامه هنری اوست، فرصتی برای بازاندیشی در مدیوم طراحی نیز میتواند باشد. این نمایشگاه برای نخستینبار مجموعه نه قسمتی فیلمهای «سلفپرتره به مثابه یک قهوهجوش»۱ را به همراه بیش از چهل و پنج طراحی مرتبط با آن و چندین مجسمه به نمایش گذاشته. این آثار بازتابی از تأملات شخصی و مواجهههای شاعرانه او با مکان و پیکر انساناند که غالبا بر بنیان طراحی با زغال شکل گرفتهاند. شاعرانه از این جهت که او مانند شاعر مدام در حال کلنجار با زبان و مدیوم بیانی خود یعنی طراحی است و از مسیر این کلنجار است که شاکله فکری و هنری او شکل میگیرد. در این نمایشگاه دو طبقه از یک ساختمان به یک ذهن یا استودیویی در حال تفکر و انباشته از تصاویر بدل شده و مکانی دیگر مروریست فشرده بر فعالیت چاپ دستی او.
طراحی؛ اندیشیدن با دست
طراحی، مدیومی است که در آثار کنتریج، انتخابی زیباییشناختی در گستردهترین معنای آن است. یعنی انتخاب مسیری است برای شناخت، که نقطه عزیمت آن برای هنرمند و مخاطب، دریافتهای حسیاش از خلل فرمها و متریالهاست. بر خلاف آنچه غالبا در پرداختن به هنرمندانی چون او گفته میشود، مانند اینکه انتخاب مدیوم صرفا زیباییشناسانه نیست و لذا برای اعتبار بخشیدن به آن مفاهیمی علوم اجتماعی و سیاسی به عاریه گرفته میشود، من در اینجا تاکیدم در فهم کردن او و هنرش در حدود ساحت زیباییشناختیست. رویکردی که در طی متن سعی خواهم کرد آن را روشنتر کنم.
کنتریج در گفتگوها و نوشتههای متعدد خود بارها به طراحی بهمثابه یک زبان اندیشیدن و ثبت ناپایدار فکر اشاره کرده است. این دیدگاه او به طراحی بهعنوان یک شیوه از اندیشیدن و شناخت، ریشه در خصلتی دارد که او آنرا عدم قطعیت مینامد. کنتریج طراحی را فرایندی از عدم قطعیت میداند. به عبارت دیگر، طراحی از نظر او باید فضایی برای اشتباه، تغییر مسیر و تردید باقی بگذارد. تردیدی که در اینجا حلقه پیوند طراحی کردن و اندیشیدن میشود و او آنرا به موقتی بودن ربط میدهد. به این واقعیت که جهان را نه به عنوان حقایق، که آنرا «به عنوان فرآیندی از آشکار شدن ببینید، جایی که همان چیز در یک زمینه متفاوت، معنای بسیار متفاوت یا شکل بسیار متفاوتی دارد.»
این نگاه، روح غالب در مهمترین آثار کنتریج در مجموعه انیمیشنهایی است که بر اساس تکنیک معروفش “Drawings for Projection” ساخته شدهاند. روشی که در آن هر بار تغییراتی روی همان صفحه طراحی ایجاد میکند و اثرات پاککردنها را در انیمیشن حفظ میکند. این تکنیک، به تعمد طراحی را به حافظهای بصری تبدیل میکند؛ نوعی بایگانی از تغییرات، شکستها و تلاشها که خود بخشی از فرآیند تفکر و خلق است.
کنتریج در تبیین نگاهش به طراحی، بر پیوند میان طراحی و بدن نیز تاکید دارد. او تاکید میکند هنر و طراحی برایش اندیشیدن از طریق ایدهها نیست، بلکه عملی میان متریالها و ابزار است. او عمل طراحی را بیشتر منوط به آن نوع از هوشمندی میداند که «بین شانه و انگشت انسان جاری است؛ و این شامل تکیه بر بخشهایی از مغز است که با تفکر منطقی و آگاهانه تفاوت دارند»۲. او قسمت زیادی از توان شناختی ما را منوط به دسترسی به این هوش به عنوان فضایی گشوده به ادراک میبیند. این نکته نقش مهمی در تاکید من در فهم و تحلیل هنر او در گستره زیباییشناختی دارد، بدون دستاویز قرار دادن مفاهیم حوزه معنا و اندیشه. همانطور که خودش در واکنش به دوگانه هنرمند سیاسی بودن یا نبودن اشاره میکند که او به شکنندگی معنابخشی به جهان علاقهمند است و سیاست برایش در این معنا وجود دارد.
از بعدی دیگر، کنتریج بر لزوم کندی و تأمل در فرآیند طراحی تأکید میکند. او در فیلم درس طراحی ۱۷، درسی در رخوت میگوید هنرمند به کندی فکر میکند.۳ او باور دارد در دنیای امروز، طراحی همچنان به کندی و تأمل نیاز دارد.
در حالی که طراحی در معنای دراوینگ، در نظامهای آموزشی امروز، غالباً بر مبنای کارکردش یا مزیتش برای نحلههای فکری و نظری، قضاوت میشود، اما در نگاه کنتریج، طراحی به عنوان مدیومی مستقل به خودی خود نه تنها برای اثرگذاری توان کافی دارد، بلکه توان آن همواره به دیگر مدیومهای درگیر در پروژههایش سرریز میشود.
تأکید کنتریج بر اهمیت کندی در طراحی، بایگانی شدن خطاها و شکستها در آن، نقش محوری دست و بدن بجای ذهن، ثبت ردّ حافظه در فرآیند آن، و در نظر گرفتن عدم قطعیت بهعنوان کیفیتی وجودی، ابعاد گوناگون دیدگاه کلی او درباره طراحی را بهمثابه شیوهای از اندیشیدن از مسیر فرمها و بدن شکل میدهند.
این همان حیطهای است که من آن را زیباییشناسی در معنای گسترده آن میفهمم و نه فراتر از زیباییشناسی؛ در اینجا، همانطور که در مورد کنتریج میبینیم، توانایی مدیوم طراحی در ساختن بستری برای شناختی است، که تمام و کمال در جهان روابط میان فرمها، نسبتها و اندازهها و مواد متجلی میشود. بر این اساس است که، برخلاف تفسیرهای رایج، دلیلی برای به عاریهگرفتن مفاهیم و ارزشهای حوزههای علوم اجتماعی یا سیاسی، برای اعتباربخشی به سیر فعالیتهای یک هنرمند مانند او نمیبینم.
منظور آنکه هرچه هست، حتی اگر موضوعی تاریخی، اجتماعی یا سیاسی، از خلال همین کیفیات احساسی بازشناخته و ادراک میشود. چنانکه در اثر متأخر Oh To Believe in Another World۴، بازخوانی آرمانهای شکستخوردهی کمونیسم، از دل طراحیهایی سرشار از تردید، حرکت، پاککردن، و انباشتهشدن لایهها بروز مییابد و از همین طریق، به یک ادراک درونی و شهودی از تاریخ بدل میشود؛ امری که بیشک نمیتواند بیارتباط با تجربهی تاریخی او از آرمانهای پسا آپارتاید در آفریقای جنوبی باشد. مسئلهای که در مجموعهی Drawings for Projection، بهویژه در آثاری چون Felix in Exile یا History of the Main Complaint نیز مشهود است؛ جایی که او از مسیر طراحی، به بازاندیشی تاریخ خشونت و سرکوب در آفریقای جنوبی میپردازد. اپ این کار را از رهگذر کیفیتهای بیانی و آزاد کردن احساسات در رد لایههای زغال و خاکستر، لبهها و مرزهای غیر قاطع آن، بایگانی خطاها و پیکرهبندی حافظه در طراحی، انجام میدهد.
زغال: شبح تاریخ
در تاریخ هنر معاصر آفریقای جنوبی، ویلیام کنتریج یکی از نخستین هنرمندان دوران پسا آپارتاید است که در تلاش است طراحی را به اعماق لایهمند آن در جهت بازنمایی حافظه تاریخی و فردی برساند: مدیومی پرقدرت برای بازگویی یادهای کم رنگ شده، خاطرات سیاه شده، و نمودی از ناپایداری تصویرها، رویاها یا کمی بخواهیم شورانگیز بیان کنیم ناپایداری آرمانها. او طی چند دهه همواره در تلاش بوده تا سنت طراحی با زغال را به قابلیتهای بیانگرانه اعلای آن نزدیک کند. استفاده از زغال بهعنوان ماده اصلی، خود ارجاعاتی به خاک، جاماندهها، و سطوح پاکشده و دوباره نوشتهشده دارد؛ حتی اگر مانند مجموعه اخیرش طراحی از فیگور یک قهوهجوش باشد، آن قهوهجوش طبیعت بیجانی است حاوی تاریخی جانداز و در تغییر، تصویری از بازنویسی مداوم تاریخی که هیچگاه تثبیت نمیشود. او در مصاحبهای بیان میکند که قهوهجوش، با فرم انسانوار خود، دامن، کمر باریک، شانههای پهن و سر، تجسمی از خود هنرمند است. کنتریج میگوید: یکی از راههای توصیف اینکه یک هنرمند کیست، از طریق تمام چیزهایی است که ساخته است. بنابراین، قهوهجوش نوعی سلفپرترهٔ غیرمستقیم است.۵ کنتریج اشاره میکند که قهوهجوش، با سادگی روزمرهاش، نمایانگر نهایی شدن فرآیندی است که وعدهٔ مسیرهای بسیاری را داده بود، در حالی که تنها به یک نتیجه ختم میشود «وقتی به این پایان اجتنابناپذیر میرسید، به گذشته نگاه میکنید و فکر میکنید، حالا میفهمم پروژه چه باید میبود، حالا آمادهام شروع کنم.»۶
زغال، در آثار کنتریج، مادهای از عمق معدن حافظه و تاریخ است. او از این ماده برای نشان دادن چگونگی باقیماندن یا فراموششدن بخشهایی از تاریخ استفاده میکند. کنتریج با استفاده از زغال، تاریخ را بهعنوان یک فرآیند دائماً در حال تغییر نشان میدهد که گاهی فراموش میشود و گاهی دوباره بهخاطر میآید. کیفیت متزلزل و بی ثبات لبهها در طراحی زغال برای او مسیر بازاندیشی احساساتش در قبل تجربیات تاریخیاش است: تاریخ هرگز پاک نیست. فکر میکنیم وارد جهانی نو شدهایم، اما دنیای پیشین مثل سایهای آلوده پشت سرمان کشیده میشود.۷ و تاریخ را چون شبحی میبیند آنجا که اشاره میکند: «هر پاککردنی، یک شبح باقی میگذارد. طراحی حامل حافظه است.»۸
حرفی که در بستر تحولات دهه ۱۹۹۰، میتوان فهم درستتری از آن داشت؛ پایان آپارتاید و روی کار آمدن حزب کنگره ملی آفریقا (ANC)، و انتظار تحقق یک آرمانشهر پسااستعماری. فضایی که کنتریج در آثارش آن را نه به عنوان پیروزی، بلکه بهعنوان فرایندی پیچیده و درگیر با شکستها نشان میدهد؛ انگار رد زغال برای او همان افقهاییاند که کدر و خاکستری شدهاند.
از سوی دیگر او در مستند Art21 توضیح میدهد که در پروژههای پسا آپارتاید او مثل Ubu Tells the Truth، چگونه طراحی به زبان شهادت بدل میشود. او طراحی را بهعنوان مدیومی برای ثبت شهادتهایی در غیاب اسناد رسمی میبیند.
پایان؛ فرایند طراحی
با این توصیفات، نمایشگاه اخیر کنتریج را میتوان بازتابی عینی از همه این ایدهها دانست. در فیلمهای «سلفپرتره به مثابه یک قهوهجوش»، هنرمند با بدل خود به گفتگو میپردازد. او تنها یک چیز را بزرگتر یا مهمتر از طراحی میداند و آن استودیو است چرا که همه هستی را در استودیو هنرمند در حال وقوع میبیند. او استودیو را فضایی میبیند که تمام آن خصلتهای اساسی طراحی در آن به شکل استراتژی قابل اجرا هستند.
در یکی از اتاقهای نمایشگاه، طراحیها بر دیوارها آویخته شدهاند، شبیه صفحات یک دفتر طراحی بزرگ. در طبقه دیگر، گالری به اتاقی تبدیل شده که تصویرهای ذهن، خاطره، و ردهای بصری در آن شناورند. بهنظر میرسد کل طبقه همچون سر و کلهایست پر از تصاویر، صداها و اشباح تاریخ و حافظه.۹ در این فضا، طراحی نقش صداهایی از گذشته را بازی میکند؛ تصاویری که نه بهتمامی حضور دارند و نه بهکلی غایباند. این تجربه او را، میتوان در امتداد آثاری مانند The Refusal of Time دید که در آنجا نیز همزمانی و تداخل حافظه و بدن، نمودی تجسمی مییابد.
در نمایشگاههای کنتریج، کارها همواره بهگونهای سازماندهی شدهاند که بهنظر میرسد هر اثر در حال ساخت و تحول است. این انتخاب بینندگان را بهطور مستقیم وارد روندی از شناخت میکند: شناخت چه چیزی؟ شناخت هر آنچه در ساحت فردی و جمعی ما اثر و ردی به جا میگذارد، پاک میشود، فراموش میشود، آلوده میکند، دائمی نیست و دستخوش تغییر میشود و از قضا شاید مثل زغال دست ما را هم سیاه کند. کنتریج این آثار را بهگونهای خلق میکند که در هر لحظه از نمایشگاه، بیش از هر چیز چنین شناختی از ماهیت بیثبات و در حال تغییر روند تاریخ به مخاطب منتقل شود. به نظر میآید، انگار او دلش نمیآید آنچه خودش در فرایند خلق تجربه میکند، یعنی شناختی یکه از خلل روندی زیباییشناختی را، با مخاطب به اشتراک نگذارد. این موضوع نه به معنای کاری نیمه تمام یا بی پایان، بلکه بیشتر به سلف پرتره همواره خاکستری تاریخ میماند؛ رنگی که ما مدیوم طراحی را به آن میشناسیم. همانطور که او در مصاحبه ای میگوید «من علاقهمند به نشان دادن فرآیند تفکر هستم. بنابراین، فیلمهای انیمیشن من (به مثابه کلیت نگاهش به هنر و طراحی) میتوانند نمایشدهندهی چگونگی درک جهان باشند، نه دستورالعملی دربارهی اینکه جهان چه معنایی دارد.»۱۰
پینوشت:
۱. Self-Portrait as a Coffee Pot
۲. Louisiana Channel, Louisiana Museum of Modern Art, 2014.
۳. William Kentridge in Drawing Lesson 17 (A Lesson in Lethargy) (2010)
۴. Oh To Believe in Another World (۲۰۲۲) یک اثر اپرای چندرسانهای است که کنتریج آن را با الهام از موسیقی شوستاکوویچ و تاریخ کمونیسم تولید کرد.
۵. Berlin Art Link. (2024, October 18). William Kentridge: A Coffee Pot as a Self-Portrait?. Retrieved from
۶. Hauser & Wirth. (2023). William Kentridge: A Natural History of the Studio. Retrieved from
۷. Kentridge, W. (2010). Interview with William Kentridge. The Museum of Modern Art (MoMA), New York. Retrieved from: https://www.moma.org
۸. Art21. (2010). William Kentridge: Anything Is Possible [مستند]. Art21.
۹. The Arts Fuse. (2024, March 20). Film Review: William Kentridge’s Wondrous “Self-Portrait as a Coffee”
۱۰. Louisiana Channel, Louisiana Museum of Modern Art, 2014.
فرم و لیست دیدگاه
۰ دیدگاه
هنوز دیدگاهی وجود ندارد.