اصطلاحات فلسفه‌ هنر به انگلیسی / Art philosophy terms in English

اصطلاحات فلسفه‌ هنر به انگلیسی، تکمله‌ای بر صفحۀ اصطلاحات هنری به انگلیسی – لغات و واژگان هنر است. در ادامه ترجمۀ واژگانِ کاربردی در ارتباط با فلسفه هنر را می‌خوانید. (این صفحه به‌مرور تکمیل می‌شود و خوشحال می‌شویم در بخش دیدگاه‌ها پیشنهاداتِ خود را در جهت ارتقاء محتوای این صفحه بیان کنید.)

Siegfried Kracauer زیگفرید کراکوئر، زبان و تصویر، عکاسی، سینما،

«زبان و تصویر ۴»

پدیدار شناسی، عکاسی، تصویر

زبان و تصویر (۳)

ویلیام جی. تی. میچل، زبان و تصویر، زبان تصویر

زبان و تصویر (۲)

زبان و تصویر، نشانه شناسی، شمایل شناسی، زبان، تصویر

زبان و تصویر (۱)

لغات و اصطلاحات فلسفه هنر به انگلیسی

  • آرایش، چینش، تنظیم | Arrangement:

مفهوم «تنظیم» در فلسفه هنر اغلب به سازماندهی یا ترکیب عناصر درون یک اثر هنری، اعم از بصری، موسیقایی یا موارد دیگر مربوط می‌شود. مفهوم «آرایش»، «چینش» و «تنظیم» به بررسی چگونگی سازماندهی عناصر هنری برای تولید معنا، هماهنگی زیبایی‌شناختی یا تأثیر عاطفی می‌پردازد. این اصطلاح همچنین می‌تواند به بحث‌های فرهنگی و فلسفی گسترده‌تر در مورد چگونگی ساختار معنا یا ارزش در اشکال هنری اشاره کند. از نظر تاریخی، ریشه در زیبایی‌شناسی کلاسیک دارد. جایی که متفکرانی مانند ارسطو و افلاطون بر ساختار و تعادل در هنر تأکید داشتند. در دوران روشنگری، چیدمان با فرمالیسم گره خورد و بر کیفیت‌های ذاتی اثر هنری تمرکز کرد. در تئوری‌های مدرن و معاصر، چیدمان شامل تفاسیر گسترده‌تری از جمله زمینه‌های اجتماعی، فرهنگی و مفهومی است که نقش پویای آن را در شکل‌دادن به ارزش و ادراک یک اثر هنری برجسته می‌کند.

  • آرته | Arête:

آرته را در انگلیسی به Virtue ترجمه کرده‌اند؛ اما در فارسی معادل پذیرفته‌شدهٔ روشنی ندارد؛ با‌وجوداین «فضیلت» و «کمال» و نظایر این‌ها را برای آن گفته‌اند؛ نیز به «خویشتن‌داری» در مقامِ وسیله‌ای برای رسیدنِ به توانایی و دانایی و میانه‌روی اشاره کرده‌اند. مقصود از کمال، یعنی برتری‌داشتن هرشخص در همان حوزهٔ مخصوص به خود است و صرفاً مختص انسان‌ها نیست و دربارهٔ حیوانات و سایر موجودات هم صدق می‌کند. مثلاً دویدنِ سریع اسب ویژگیِ ممتاز این حیوان است؛ پس آرتهٔ اسب به سریع‌دویدن آن است. برای شناخت آرته بایست، نخست، فصل‌ممیز آن موجود را دریافت. «عقل» تمایز انسان در نسبت با سایر موجودات است و آرتهٔ آدمی در کاربستِ عقل است.
در رسالهٔ منونِ افلاطون برای اقسام تخنه‌ها، نظیر کفاشی و…، استادانی را می‌یابد؛ اما نوبت به آرته که می‌رسد، سوفسطاییانْ مدعی آموزگاریِ آرته می‌شوند. طیِ‌ گفت‌وگو‌یی سقراط ادعای سوفسطاییان را نمی‌پذیرد: استادِ هر تخنه بایست در آن زمینه صاحب‌نظر باشند؛ حال سوفسطاییان در این زمینه وارد نمی‌شوند. سقراط می‌گوید: آرته با ارادهٔ خداوند در وجود آدمی می‌نشیند. درنتیجه، آرته اکتسابی نیست و از وجوهِ ذاتیِ آدمی به شمار نمی‌آید. شناخت آرته، تلاش برای رسیدنِ به «فضیلت» است و در این مسیر بایست به صفاتی نظیرِ تقوا و خویشتن‌داری و میانه‌روی آراسته شویم.

  • آرته پوورا | Arte Povera:

اصطلاحی ایتالیایی که جرمانو چِلانت در اواخر دهه‌ی ۶۰ برای توصیف آثرا مینیمال آرت که با مواد پیش‌پاافتاده و کم‌بها ساخته می‌شوند، وضع کرد.

  • آرمانی | Ideal:

کمال مطلوب، مثالی. با دو معنای مختلف در تاریخ هنر و نقد هنری کاربرد دارد؛ و ریشه‌ی آنان در تفکر یونانی و هنر کلاسیک باستان است: ۱. به هنری ارائه می‌شود که در روند زیباگزینی از طبیعت، صورت کاملی از آن ارائه کند. ۲. بر این نظریه افلاطون مبتنی است که هر چیز محسوس صرفاً تحقق ناکامل صورت اولیه آن است. آکادمی فرانسه در سده هفدهم، آثار هنرمدانی چون رافائل و پوسن را نمونه‌های شاخص چنین هنری دانست.

  • آگاهی‌بخش | Informative

وصفی است برای متن یا اثری که نقش اصلی‌اش انتقال اطلاعات باشد نه برانگیختن تجربهٔ زیبایی‌شناختی. در نقد هنری، یک توضیح «آگاهی‌بخش» اطلاعات توصیفی یا زمینه‌ای را به مخاطب ارائه می‌کند.

  • آماتور | Amateur:

در عرصه هنر، این واژه برای کسی به کار برده می‌شود که در یک یا چند هنر خبره و کارشناس است و بدان مشغول است، اما نه برای کسب درآمد. نقاشان فاقد آموزش رسمی را می‌توان در این گروه جای داد ولی باید توجه داشت که اصطلاح «مکتب‌ندیده» و «آماتور» معنای واحد ندارند.

  • آموزه | Doctrine

مجموعه‌ای از باورها یا اصول نظام‌مند در یک حوزهٔ فکری یا هنری. در هنر، آموزه ممکن است به اصول یک مکتب (مثل اکسپرسیونیسم) یا نظریه‌ای در زیبایی‌شناسی اشاره داشته باشد.

  • آیین شمنی | Shamanism:

اعتقاد به قدرت نفوذ شمن (ساحر، طبیب قبیله) در جهان غیر مرئی ارواح حاکم بر زندگی مردم. این آیین از دیرباز در قبایل تورانی، مغول، سرخپوستان آمریکا و اسکیموها رایج بوده و با هنرشان پیوند داشته است.

  • اثر التقاطی | Pastiche (فرانسوی)، Pasticcio (ایتالیایی):

اثر هنری یا ادبی که در آن از شیوه‌ها و عناصر عاریتی استفاده شده باشد، ولی همچون یک کار اصیل جلوه نماید.

  • اجماع | Consensus

در زیبایی‌شناسی، به توافق گروهی از منتقدان، متخصصان یا مخاطبان دربارهٔ ارزش یا ویژگی‌های یک اثر هنری گفته می‌شود. مفهوم اجماع در نظریه‌های عینی و بین‌ذهنی ارزش هنری اهمیت دارد.

  • احوال درونی | Mental Peroperties

اشاره به حالات ذهنی، عاطفی، شناختی یا تجربی که می‌توانند در تفسیر یا خلق اثر هنری نقش داشته باشند. برخی نظریه‌های بیان‌گری در هنر، اثر هنری را تجسم همین احوال درونی می‌دانند.

  • اختلاف اقتضا | Proportionate Difference

در زیبایی‌شناسی به تفاوت‌هایی گفته می‌شود که با نسبت‌ها و تناسب‌های کلی اثر هماهنگی دارند و به ساختار اثر لطمه نمی‌زنند. این مفهوم معمولاً در تحلیل ترکیب‌بندی و تناسبات بصری به‌کار می‌رود.

  • اخلاقی | Moral

در فلسفهٔ هنر، وقتی ویژگی‌ای را «اخلاقی» می‌نامیم، مقصود رابطهٔ اثر با ارزش‌های اخلاقی است—مثلاً آیا اثر حامل پیام اخلاقی است یا آیا اخلاق می‌تواند معیاری برای قضاوت هنری باشد.

  • ادراک | Perception

فرآیند دریافت داده‌های حسی و سازمان‌دادن آن‌ها. در زیبایی‌شناسی، ادراک هنری با تجربهٔ زیبایی‌شناختی گره خورده و شامل توجه، تفسیر و واکنش احساسی به اثر است.

  • ارتکازی | Implicit

آنچه نانوشته، غیرصریح یا در لایهٔ زیرین معنا حضور دارد. در تحلیل هنری، مفهوم «ارتکازی» در بحث دربارهٔ مفروضات فرهنگی یا نمادهای پنهان به‌کار می‌رود.

  • ارزش | Value

به ویژگی‌های مثبت و مهم یک اثر گفته می‌شود؛ شامل ارزش زیبایی‌شناختی، اخلاقی، شناختی، و فرهنگی. تعریف ارزش هنری یکی از مباحث بنیادی فلسفهٔ هنر است.

  • ارزش تنقیحی | Heuristic value

به توانایی یک مفهوم، نظریه یا اثر در «راه‌گشایی» و ایجاد فهم یا کشف جدید اشاره دارد. اگر اثری ارزش تنقیحی داشته باشد، می‌تواند بینش تازه‌ای دربارهٔ هنر یا جهان ایجاد کند.

  • ارزیابی صوری (فرمال) | Formal appreciation

نوعی تحلیل که ساختارها، فرم، خط، رنگ، تناسب و نظم بصری را بدون توجه به مضمون یا زمینه بررسی می‌کند. ریشه در فرمالیسم اوایل قرن ۲۰ دارد.

  • ارزیابی (هنری) | Appreciation

فرآیند فهم، مشاهده، لذت‌بردن و قضاوت دربارهٔ یک اثر هنری. ارزیابی هنری ترکیبی از دانش، ادراک، تجربهٔ زیبایی‌شناختی و حساسیت فرهنگی است.

  • استدلال استقرایی | Inductive argument

نوعی استدلال که از موارد جزئی به حکم کلی می‌رسد. در نقد هنری، استنتاجی است که از ویژگی‌های نمونه‌های خاص، به ویژگی‌های کلی یک سبک یا هنرمند می‌رسد.

  • استدلال (برهان) مفهوم باز | open concept argument

اشاره به دیدگاه ویتگنشتاین دربارهٔ مفاهیم «باز» مانند «هنر» که مرز دقیق و لازم‌الاجرا ندارند و کاربردشان دائماً گسترش می‌یابد. این برهان علیه تعاریف سخت‌گیرانه‌ی هنر به‌کار می‌رود.

  • استدلال (برهان) مبنا | core argument

استدلال اصلی یا بنیادی در یک نظریه. در زیبایی‌شناسی، برهان مبنا ممکن است دربارهٔ چیستی هنر، ارزش‌گذاری یا نقش تجربهٔ زیبایی‌شناختی باشد.

  • استفهام انکاری |  rhetorical question

پرسشی که برای دریافت پاسخ مطرح نمی‌شود، بلکه برای تأکید، بیان نظر یا برانگیختن واکنش مخاطب به‌کار می‌رود.

  • استنتاج قیاسی (در منطق) | deduction

استدلال از مقدمات کلی به نتایج جزئی. در زیبایی‌شناسی، برای آزمون انسجام مفاهیم یا تحلیل فلسفی نظریه‌های هنری به‌کار می‌رود.

  • استیتمنت، بیانیه‌ی هنرمند | Statement:

استیتمنت یک هنرمند (یا بیانیه هنرمند) شرح کتبی هنرمند از کار خود است. این متن کوتاه متن در حمایت از آثار مجموعه و روند تولید آن‌هاست و جهت درک بهتر در اختیار بیننده قرار می‌گیرد. به این ترتیب هدف آن اطلاع‌رسانی، ارتباط با زمینه‌ی هنری و ارائه‌ی مبنای کار است که ماهیتی تعلیمی، توصیفی یا بازتابی دارد.

  • اسطوره | myth

روایت بنیادین و نمادینی که برای تبیین جهان، منشأ انسان و نیروهای ناشناخته شکل گرفته است. اسطوره‌ها سرچشمهٔ مهمی برای موتیف‌ها و ساختارهای هنری‌اند.

  • اسطوره در هنر | Myth in Art:

اسطوره هنری نوعی روایت خود انگیخته است که در واقعیت‌های روانی به زبانی تخیلی ملموس و بیشتر در قالب دراماتیک به بیان درمی‌آید.

  • اسطوره‌شناسی | mythology

مطالعهٔ ساختار، کارکرد، ریشه‌ها و تأثیر اسطوره‌ها. بسیاری از مباحث نقد هنری و تحلیل فرهنگی بر نظریه‌های اسطوره‌شناسی استوارند.

  • اصالت زیبایی‌شناسی | Aestheticism:

اصطلاحی است مشتمل بر انواع مبالغه در آموزه‌ای که هنر را خودبسنده، خودمختار و خودهدفمند می‌داند. بدین معنا که هنر منظوری برون از خود ندارد و نباید با معیارهای نازیبایی‌شناختی مثل اخلاق، سیاست و مذهب ارزیابی شود.

  • اسلوب مشابهت خانوادگی | family resemblance method

اصطلاحی از ویتگنشتاین که می‌گوید مفاهیم (مثل «هنر») مجموعه‌ای از شباهت‌های پراکنده‌اند نه یک ماهیت واحد. این رویکرد در نظریه‌های معاصر هنر بسیار کاربرد دارد.

  • اطلاق (معنا بر مصداق) | application

به‌کاربردن یک مفهوم برای مصداق. در فلسفهٔ هنر مسئلهٔ مهم این است که چه چیزهایی را «هنر» بنامیم و چرا.

  • اعتبار | validity

در منطق به معنای درستی ساختار استدلال است؛ در زیبایی‌شناسی گاهی برای اشاره به معتبر بودن یک تفسیر یا قضاوت نیز به‌کار می‌رود.

  • الگو | Pattern:

الگو به تراکم و تکراری بودن یک ساختار یا طرح در یک تصویر یا سطح اشاره دارد. این الگوها ممکن است در طبیعت، هنر، طراحی صنعتی و غیره وجود داشته باشند و برای ایجاد تنوع و تأثیر بصری استفاده می‌شوند.

  • الگوی نخستین | Archetype:

صورت نوعی. اصل این واژه یونانی به معنای الگویی بود که چیزهای همانند را از روی آن می‌ساختند. در عرصه هنر، به انگاره یا نقش‌مایه یا الگوی اولیه‌ای که در تداوم فرهنگی نیروی رمزی و خصلت نمادین یافته است، اطلاق می‌شود.

  • امر والا | The Sublime

مفهومی فلسفی دربارهٔ تجربه‌ای که فراتر از زیبایی است—تجربهٔ عظمت، بی‌کرانگی یا ترس‌آمیزی که هم‌زمان هراس و جذابیت ایجاد می‌کند. در زیبایی‌شناسی کانت و برک بسیار مهم است.

  • امكاناً | contingently

به‌صورت وابسته به شرایط و نه ضروری. در مباحث هنری، مثلاً ممکن است ارزش یک اثر «امکاناً» و بسته به زمینهٔ فرهنگی تغییر کند.

  • انتزاعی، آبستره | Abstract:

انتزاع محض را می‌توان به هر هنری تعبیر کرد که در آن تصویر اشیاء واقعی به کلی کنار گذاشته شده است و محتوای زیبایی‌شناختی آن در قالب یا ساختاری رسمی از اشکال، خطوط و رنگ ها بیان می‌شود. هنگامی که بازنمایی اشیاء واقعی به طور کامل وجود نداشته باشد، چنین هنری ممکن است غیر عینی نامیده شود.

  • اندیشه‌ورزی | reflection

فرآیند سنجش‌گرانهٔ فکر کردن دربارهٔ مفاهیم، تجربه‌ها یا آثار. بسیاری از سنت‌های هنر مدرن بر عنصر «تأمل» یا «رفلکشن» تأکید دارند—یعنی هنر دربارهٔ هنر.

  • انسان‌انگارانه، انسان‌گونه‌انگارانه | anthropomorphic

نسبت‌دادن ویژگی‌های انسانی به اشیا، حیوانات یا پدیده‌ها. در هنر یک ابزار نمادین و بیانگرانه است.

  • انسان‌شناسانه | anthropological

رویکردی مبتنی بر مطالعهٔ فرهنگ‌ها، آداب و معانی جمعی. در نقد هنر، تحلیل انسان‌شناسانه به رابطهٔ اثر با آیین‌ها، اسطوره‌ها، و ساختارهای اجتماعی می‌پردازد.

  • انسان‌گونه‌انگاری، انسان‌انگاری | anthropomorphism

فرآیند یا کنش نسبت‌دادن ویژگی‌های انسانی به غیرانسان. کاربرد آن در هنر از مجسمه‌های بدوی تا انیمیشن معاصر دیده می‌شود.

  • انفعالی | passive

وصفی برای تجربه یا فرایندی که در آن دریافت‌کننده فعالانه دخالت نمی‌کند. گاهی در نظریهٔ هنر تجربهٔ زیبایی‌شناختی را «فعال» و «انفعالی» تفکیک می‌کنند.

  • انکشاف زیبایی‌شناسانه | aesthetic revelation

لحظهٔ کشف یا دریافت عمیق هنری؛ تجربه‌ای شهودی که درک تازه‌ای از اثر یا زیبایی فراهم می‌کند.

  • ايضاح | Clarification

شفاف‌سازی مفاهیم، ساختارها یا معانی. در فلسفهٔ هنر، ایضاح برای تفکیک مفاهیم مبهم مثل «زیبا»، «فرم»، «بیان» و… اهمیت دارد.

  • ایده | Idea

اصطلاحِ «ایده» ریشه در زبان یونانی دارد و از اسم‌مصدرِ Idein، به‌معنیِ «دیدن»، بیرون آمده است. لفظ ایده معادلِ «هیئت» و «شکل» و «فرم» و «صورت» و «مثال» و نظایر این‌هاست. این اصطلاح در دستگاه نظری افلاطون و برای تشریحِ «نظریهٔ صورت‌ها یا عالَم مُثُل یا ایدوس» و در اشاره به «چیزی که هست» و «موجودها»به کار رفت. مقصود از «موجود» یعنی چیزی که «هست» و آنچه «هست»، ایده است. ایده ثابت و خوداستوار است؛ در‌حالی که اشیایِ محسوس و ملموس ذاتاً تغییرپذیرند. از نظر افلاطون ایده‌ها یا صورت‌ها، واقعی‌ترین هست‌هایند و در عالی‌ترین مرتبهٔ حقیقت قرار گرفته‌اند.

  • بازنمایی | Representation

روشی که از طریق آن جهان واقعی، تجربهٔ انسانی، اشیا یا مفاهیم در اثر هنری نمود پیدا می‌کنند. از ارسطو تا نظریه‌های معاصر، بازنمایی یکی از محورهای اصلی زیبایی‌شناسی بوده است.

  • بازتولید | Reproduction

عمل تکثیر آثار هنری به منظور آنکه در دسترس همگان قرار گیرد. از سده هفدهم تا سده نوزدهم، باسمه‌کاری وسیله‌ای برای بازتولید بود. بعداً روش‌های عکاسی و چاپ ماشینی معمول شد.

  • بیان | Expression

ویژگی‌های معرف کار یک هنرمند یا گروهی از هنرمندان. شیوه‌ی اظهار نظر هنرمندان درباره زمانه‌شان به زبانی که از ارزش‌های زیبایی‌شناختی برخوردار باشد.

  • بیانگر | Expressive

صفتی برای آثار هنری واجد محتوای عاطفی یا عقلانی و یا دارای معنای زیبایی‌شناختی خودبسنده، در برابر آثاری که هدف برونی و عملی دارند، مانند پوستر. این واژه را برای توصیف خط یا رنگی که وسیله بیان حالات ذهنی باشد نیز به کار می‌برند.

  • پالایش | Refinement:

به طور اعم، این اصطلاح به آراسته نمودن و کامل کردن اثر هنری اشاره دارد.

  • پدیدارشناسی هنر | Phenomenology of Art

رویکردی که بر تجربه‌ی مستقیم و ادراک زیستهٔ اثر هنری تأکید دارد. مورلو–پونتی و هوسرل از مهم‌ترین نظریه‌پردازان آن‌اند. در این نگاه، اثر چیزی فراتر از شیء مادی است.

  • پراکنده‌گزینی | Eclectism:

التقاط‌گرایی. در هنر، به انتخاب و اتخاذ سبک‌های گوناگون به منظور دستیابی به سبکی کامل‌تر اطلاق می‌شود.

  • پیشتاز، آوانگارد | Avant-garde:

اصطلاحی که به هنرمندان، نویسندگان و شاعرانی اطلاق می‌شود که در یک دوره معین «پیشروترین» اسلوب یا مضمون را در آثار خود به کار برده و غالباً بانی جنبش‌های نو بودند.

  • پیکرنما | Figurative:

مربوط به هنری که اشیا یا جانداران مخصوصا انسان به طریقی در آن بازنمایی شده باشد.

  • تجربهٔ زیبایی‌شناختی | Aesthetic Experience

نوعی تجربهٔ ادراکی–عاطفی که هنگام مواجهه با یک اثر هنری ایجاد می‌شود. ویژگی آن تمرکز، تأمل، و فاصله‌گیری از نیازهای عملی روزمره است. این اصطلاح از کانت به بعد جایگاهی اساسی یافت.

  • ترکیب‌بندی | Composition:

سازماندهی، طراحی یا قرار دادن عناصر منفرد در یک اثر هنری. هدف دستیابی به تعادل و تناسب است. معمولاً برای هنر دو بعدی اعمال می‌شود.

  • ترکیب‌بندی خطی | Linear Composition:

آن نوع ترکیب‌بندی است که طرح متشکل از خطهای شکل‌ساز، بیش از شکلهای توپر رنگی در آن بارز باشند.

  • ترکیب‌بندی رنگی | Color Composition:

عمل تنظیم و ترتیب رنگها در یک اثر هنری بر اساس اصول هماهنگی و تباین و تکرار.

  • دیالکتیک | Dialectice:

دیالکتیک ریشه در اصطلاحِ یونانیِ «لوژیکا» یا Logica دارد و به‌معنیِ اقامهٔ برهان یا دلیل‌آوری یا هنر پرسش‌وپاسخِ صحیح است. دیالکتیک نوعی «روش» در کسب معرفت یا شناخت به‌شمار می‌آید. روشِ دیالکتیک بر مباحثه و گفت‌وگو استوار است و به اعتقاد برخی از دانشوران فلسفه، روشِ فلسفه، دیالکتیک است. این اصطلاح، نخست، در شیوهٔ مواجههٔ سقراط با مفاهیم فلسفی مطرح شد. افلاطون دیالکتیک را روشی می‌داند که با تکیه بر آن از تصویری به تصویری بالاتر، ارتقاء می‌یابیم تا نایل‌شدن به تصویر کلی و بنیادین. در روشِ دیالکتیک استفاده از این راهکارها مؤثر است: بررسی مفاهیم متضاد در کنار هم، مقایسهٔ مفاهیم متضاد، استفاده از واسطه‌ها برای برقراری ارتباط میان مفاهیم متضاد، و بِنانهادنِ فرضی ابتدایی در آغاز گفت‌وگو و پیش‌رفتنِ به سویِ مبنایی بنیادی.

  • ذوق | Taste

توانایی داوری دربارهٔ زیبایی و ارزش‌های هنری. در فلسفهٔ هنر (به ویژه در کانت و هیوم) ذوق به‌عنوان نیرویی بین‌الاذهانی مطرح می‌شود که به ما امکان می‌دهد دربارهٔ «زیبایی» حکم صادر کنیم.

  • سبک | style

تعیین خصوصیات مجموعۀ آثار یک هنرمند براساس «مهارت» او «سبک» آن هنرمند نامیده می‌شود. سبک متکی بر سازماندهیِ خردمندانۀ آثار به‌وسیلۀ پدیدآورندۀ منفرد است. به‌گونه‌ایی که شیوۀ تکوین‌یافته توسط آن پدیدآورنده را می‌توان در جریان مباحثه تشخیص داد یا بیان کرد.

  • فرم | Form

در فلسفهٔ هنر «فرم» به جنبهٔ سازمان‌یافتهٔ یک اثر اشاره دارد؛ یعنی نحوهٔ چینش عناصر بصری، صوتی یا روایی که ساختار اثر را می‌سازند. در مباحث فرمالیستی، فرم مستقل از محتوا بررسی می‌شود و معیار قضاوت دربارهٔ ارزش زیبایی‌شناختی اثر محسوب می‌گردد.

  • کاتارسیس | Catharsis

اصطلاح کاتارسیس در دستگاه فکری ارسطو به‌معنیِ «پالایش» و «تطهیر» است. کاتارسیس نتیجهٔ تجربهٔ هنری است؛ درواقع همانی است که از طریق هنر به پالایش روحِ آدمی می‌انجامد و وجودش را از بدی‌ها پاک می‌کند و لوازم تزکیهٔ نفس را فراهم می‌آورد. از‌این‌رو هنر در نگاه ارسطو، به‌خلافِ افلاطون، سبب‌سازِ سازندگی روح است. چنین نگرشی ته‌مایه‌های روانشناسانه دارد و با خودشناسی مرتبط است؛ درواقع مقصود از پالایش یا تطهیر، پالودنِ روح از احساساتِ ناپاک است. شناخت دانشوران فلسفه از کاتارسیس به این نکته محدود نمی‌شود و دیدگاه‌های متنوعی دربارهٔ کاتارسیس تشریح شده است.

  • محاکات | Mimesis

یکی از بنیادی‌ترین مفاهیم افلاطونی و ارسطویی در زیبایی‌شناسی. بر مفهوم «تقلید» یا «بازتاب» واقعیت توسط هنر تأکید دارد. افلاطون آن را فاصله‌گیری از حقیقت می‌دانست و ارسطو آن را راهی برای شناخت و تجربهٔ جهان.

  • محتوا | Content

به معنای آن‌چیزی که اثر هنری منتقل می‌کند—فکر، معنا، پیام، مفهوم یا تجربه. در تاریخ نقد هنری، رابطهٔ فرم و محتوا یکی از بنیادی‌ترین مباحث بوده است.

  • مرگ مولف | Death of the Author

اصطلاحی از رولان بارت که بیان می‌کند معنای اثر وابسته به نیت هنرمند نیست، بلکه در متن/اثر و خواننده شکل می‌گیرد. در مباحث معاصر هنر بسیار تأثیرگذار بوده است.

  • نشانه‌شناسی هنر | Semiotics of Art

بررسی چگونگی تولید معنا در اثر از طریق نشانه‌ها، رمزگان‌ها و ساختارهای معنایی. از نظریه‌های سوسور و پیرس گرفته شده و در مطالعات بصری کاربرد زیادی دارد.

  • نیت‌مندی | Intentionality

در فلسفهٔ تجربه و هنر، به رابطهٔ میان ذهن و موضوع اشاره دارد—این‌که ادراک ما همیشه «به‌سویِ چیزی» است. این مفهوم از پدیدارشناسی وارد مباحث هنر شده است.

  • هنرمند | Artist

می‌توان گفت که ذهنی اصیل و خلاق در پدیدآمدن اثری منحصربه‌فرد، نقشی اساسی دارد. از اوایل دوران مدرن تا به امروز منتقدان و بازار هنر با این نگرش هنرمندان را از یکدیگر متمایز می‌کردند. این حکم و الگو که اثر هنری محصول ذهن اصیل است، از دوران شکوه یونان به بعد برای تشخیص هنرمند واقعی مورد قبول فرهنگ غرب بوده است. از این جهت، مفهوم مدرن هنرمندان واقعی که در رنسانس ایتالیا زاده شد، دربرگیرنده مفهوم اثر هنری اصیل است. این دو مفهوم نشان‌دهندۀ نوعی رابطۀ دیالکتیکی میان پدیدآورنده و موضوع هنر است.

فرم و لیست دیدگاه

ارسال دیدگاه

۰ دیدگاه‌

هنوز دیدگاهی وجود ندارد.

    سبد خرید۰ محصول