به بهانهی نقد و بررسی نمایشگاه گروهی «عکسی که زندهگیست» اثر محمد غزالی
محمد غزالی را از دوسالانهی نهم عکاسی به یاد دارم، با تصویری چند لته که در میان پالتهای رنگی اشباعشده، عکس سلف پرترهی چشم بستهاش به تناوب تکرار میشد. اثرش که به زعم عدهای عکاسی نبود جایزهی نخست دوسالانه را کسب کرد و در آغاز دههی ۸۰ شمسی آب در خوابگه مورچگان طرفدار لحظهی قطعی کارتیه برسونی در ایران انداخت و غوغایی به پا کرد. همان زمان و در همان شروع کارش، غزالی نشان داد که با عکاسی صریح و مستندنگاری کلاسیک عکاسی میانهای ندارد و مفهومی فراتر از انتقال عینیت عکاسانه در ذهن میپروراند. نمایشگاههای بعدی او هم یکی پس از دیگری از «روبان قرمز» تا این اواخر «بد و بدتر» به دنبال شکلی از عکاسی بود که رد آن را در آمیختن عکاسی با هنر مفهومی باب شده از دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی به بعد میشد پیگیری کرد. هرچند به راستی کارهایش نمونه مستقیم و دست چندم هیچ هنرمند خارجی نبود و به شکلی دغدغههای خود را آزمون خطا می کرد؛ عکسها را چند لته میکرد، خط قرمز بر روی آن میکشید، نگاتیو تاریخ مصرف گذشته استفاده میکرد، عکسهایش را به جای دیوار روی زمین قرار میداد، روی عکسها لایه لایه نوار چسب میچسباند، فضای گالری را تاریک میکرد و در این اواخر حتی عکاسی نمیکرد و دوربینش را در اختیار دیگران میگذاشت تا برایش عکاسی کنند.
هرچند چنین به نظر میرسد این خط سیر نشان از آن داشت که عکاسیِ صرف، تنها برایش بسنده و کافی نیست و راضیاش نمیکند و همانطور که خودش هم میگوید بر اثر یک اتفاق وارد دنیای عکاسی شد و نه بر حسب علاقهی شخصی (از تحصیل در رشتهی طراحی صنعتی بازماند و به ناچار در دانشگاه عکاسی را انتخاب کرد و تا ترم دوم هم همچنان به فکر انصراف بود) اما خط سیر کارهایش نشان میدهد که او در این بازیهای مفهومی، هر چه پیش رفت، بیشتر به عمق و درک ذات عکاسی رسید. غزالی در مجموعههایی چون «تهران کمی مایل به راست» با بازنمایی منظر و مناظر شهری شروع کرد و با نوستالژی عکاسی درگیر شد و بعد از مدتی از بازنمایی منظر به نظاره آمد، به ناظر و مجموعهی «جای سر خوبان» او نقطه عطفی شد در کارنمای کاریاش. مجموعهای که در آن دوربین را جای سر مجسمههای شخصیتهای مهم شهر قرار داد تا از دید آنها به نگاه بنشیند. نقطه عطفی که بعد از مدتی دوباره در دو نمایشگاه «بد و بدتر» و نمایشگاه اخیرش «عکسی که زندهگیست» دوباره سر بر میآورد. در واقع این جا بایستی گفت بازی غزالی با عکاسی به هیچ وجه از آن دست بازیگوشیهای کانسپچوال با رسانهی عکاسی نبوده که عکس را صرفا به مثابهی کارمادهای جذاب به کار گیرد و اثر نهاییاش را به مقام اثری عکسبنیان (فتوبیس) تقلیل دهد؛ بازیگوشی و شاید بهتر بتوان گفت نوعی ژانگلوربازی که در هنر مفهومی و پسامفهومی سالهای اخیر از اواسط دههی ۸۰ شمسی به بعد و اوجش در دههی ۹۰ ایران شاهدش بودیم.
فرم و لیست دیدگاه
۰ دیدگاه
هنوز دیدگاهی وجود ندارد.