چرا در هنر معاصر اهمیتِ «مهارت»، دست‌ورزی و استادکاری کمرنگ شد تا جایی‌که این مفاهیم در جریان‌های هنر آوانگارد همچون خصایصی تاریخ‌گذشته و دِمُده کنار گذاشته شدند؟ هنرجویان در دانشگاه‌های هنر، اغلب به دنبال «ایده‌»های تازه‌اند، می‌خواهند زبان شخصی و ترجیحاً بی‌همتا داشته باشند و زیر بار مهارت‌های سنتی نروند. این ذهنیت از چه زمانی شکل گرفت؟ اساساً ریشه‌ی دوگانه‌سازی بین «ایده» و «اجرا» (یا «نظر» و «عمل») در کجاست و تاریخ جدایی آن‌ها، که منجر به نزول مهارت و ارتقای ایده شد، را چگونه می‌توان روایت کرد؟ و در نهایت می‌توان هنوز از مهارت دفاع کرد؟

برای دسترسی به محتوای کامل روی دکمه زیر کلیک کنید.