چرا در هنر معاصر اهمیتِ «مهارت»، دستورزی و استادکاری کمرنگ شد تا جاییکه این مفاهیم در جریانهای هنر آوانگارد همچون خصایصی تاریخگذشته و دِمُده کنار گذاشته شدند؟ هنرجویان در دانشگاههای هنر، اغلب به دنبال «ایده»های تازهاند، میخواهند زبان شخصی و ترجیحاً بیهمتا داشته باشند و زیر بار مهارتهای سنتی نروند. این ذهنیت از چه زمانی شکل گرفت؟ اساساً ریشهی دوگانهسازی بین «ایده» و «اجرا» (یا «نظر» و «عمل») در کجاست و تاریخ جدایی آنها، که منجر به نزول مهارت و ارتقای ایده شد، را چگونه میتوان روایت کرد؟ و در نهایت میتوان هنوز از مهارت دفاع کرد؟
این گفتوگو به دنبال پروندهای شکل گرفت با موضوع «آرت و کرافت» که در آن به نسبت بین هنر نوگرا با مفهوم استادکاری یا مهارت اندیشیدهایم. مقالهی اول این مجموعه، با عنوان «دربارهی کیچ و کرافت» را مهدی نصراله زاده نوشت که در بخش هنر جهان سایت ما منتشر شده و در ادامه ایمان افسریان مقالهی «ای کاش آرت را ترجمه نمیکردیم» را نگاشت که در آن نکاتی را دربارهی نسبت هنر ایران با مفهوم غربی آرت بیان کرد. در آینده نیز ویژهنامهای دربارهی این موضوع چاپ خواهیم کرد.