بنیاد محسن وزیریمقدم به خواست هنرمند و پسرانش در سال 2017 / 96- 1395در رُم پایه گذاری شد.
هدف این بنیاد برانگیختن توجه عمومیِ گسترده و درک نو از هنر وزیری، هم چنین آرشیو کردن و انتشار یک کاتالوگ رِزونه به قصدِ شناساندن و حفظ آثار اوست.
هدف بنیاد هم چنین برگزاریِ نمایشگاهها و به راه انداختنِ فعالیتهای فرهنگی در شاخه موسیقی و هنرهای تجسمی، در کنار فعالیتهای پژوهشی و گفتگو در باب آثار هنرمند است.
این بنیاد از میراث هنری با ارزش تاریخیِ گرانبها برخوردار است که شامل مجموعۀ گستردهای از آثار هنرمند در مدیاهای مختلف، مستندات دست اول، و آنچه به زندگی و کار وزیری مرتبط میشود است.
کپی رایت آثار هنری و متون محسن وزیری مقدم در اختیار این بنیاد است.
هفتاد سال تاریخ هنر در خاطرات مردی که در آن با تمام وجود زیسته است. زاده 1303، هنرمند پیشکسوت ایرانی. او نقاش و مجسمهساز پیشگام هنر انتزاعی در ایران است. وزیری مدت زمان زیادی در دانشکده هنرهای زیبای تهران مشغول تدریس شد و کمکهای شایانی به تغییر جریان هنر در کشور کرد. بر خلاف دیگر هنرمندان ایرانی که ایالات متحده را به عنوان دومین کشور برای زندگی انتخاب کردند و کارهای آنها در آن کشور مورد قدردانی و در زمره کارهای ماندگار قرار گرفت (از جمله پرویز تناولی و منیر شاهرودی فرمان فرماییان) وزیری، تمام عمر خود را پیوسته بین ایران و اروپا، به ویژه ایتالیا گذراند.
در یک بعد از ظهر ماه جولای در شهر رم، جایی که این هنرمند بخش عمده سال را درآن اقامت دارد و به زودی، به لطف تلاشهای پسرش هامون، بنیادی برای جمع آوری آثارش در آنجا تأسیس خواهد کرد، به لوکا ارناودو از خودش میگوید.
-تجربه هنری جنابعالی طولانی و جذاب است: آیا می توانید به ما بگویید چگونه شروع کردید؟
-من بهطور اتفاقی نقاش شدم: در سال 1943 میلادی در دانشکده هنرهای زیبا در تهران ثبت نام کردم زیرا تنها مؤسسه دانشگاهی بود که دیپلم کشاورزیام را پذیرفت.حالا میتوانم بگویم که باید سرنوشت این باشد. من از یک خانواده نظامی میآمدم که نه جایی برای فرهنگ وجود داشت و نه علاقهای به بارور شدن اولین علاقه ام، که موسیقی بود. علاوه بر این، دوران کودکی من در جنوب ایران، در جایی گذشت که به معنای واقعی کلمه امکاناتی وجود نداشت. از کودکی با خاک بازی می کردم و چیز دیگری نداشتم. اما الان که به همه اینها فکر میکنم متوجه میشوم که همان بازیهای دوران کودکیام در هنرم تجلی پیدا کرده است ، و سعی کردم مانند یک آهنگساز در هنر خود باشم. یکی از بخشهای اصلی نقاشیام، نقاشی با شن بوده است. از سال 1959 تا سال 1963 میلادی به مدت چهار سال برای آن وقت صرف کردم و در تمام آثارم توجه خاصی به عامل ریتم در رنگ و فرم داشتم.
-کدام دورههای تحصیلی را طی کردید؟
-تحصیلات ابتدایی را در دانشکده هنرهای زیبا شروع کردم که ساختاری بس سنتی داشت و دقیقاً از مدلهای ساخته شده قدیمی کپیبرداری میکردیم. برای روشن شدن منظورم، طرح امتحان ورودیام طرحی اثر میکلآنژبود. به همان مقدار که دانشجویان کمابیش دنباله رو رئالیست اجتماعی، رنگهای زمینی و ترکیبهای مردمی ایلیا رپین بودند، من آشفتهوار مجذوب امپرسیونیسم بودم. بعدها توسط یکی از استادان از پاریس پوسترهای آورده شد و در راهروی دانشکده نصب گردید که این پوسترها تأثیر بسزایی در شکوفایی من داشتند. به این طریق بود که با سیسلی،مونه،ون گوگ آشنا شدم و افقی دیگر به رویم گشوده شد.
در تنهایی وقتم را صرف مطالعه بر روی آثار چاپ شده میکردم و با خود عهد بستم که روزی باید به اروپا سفر کنم و اصل این آثار را از نزدیک ببینم. دانشگاه را به اتمام رساندم ومدت شش سال به عنوان تصویرگر برای تهیه هزینه سفر به خارج کار کردم و بعد عازم شدم. اما مقصدم به جای فرانسه، رم بود. به دلیل موج تعریفهای هیجان انگیز بعضی از دوستان معمارم از میدانها و کلیساهای دیدنی این شهر که تمامی نداشتند.
بعد از 12 ساعت پرواز با هواپیمای پروانهای به آنجا رسیدم. نگران این نبودم که با اندک پولی که داشتم فقط می توانستم مدت کوتاهی در ایتالیا دوام بیاورم و یا حتی یک کلمه از زبان ایتالیایی را نمی دانستم.در حقیقت همیشه به همین منوال زندگی می کردم و خودم را نگران آینده نمیکردم.
برای شروع به آکادمی هنرهای زیبای شهر رم واقع در خیابان دی ریپتتا رفتم، قصد داشتم به هر قیمتی که شده شکل متفاوتی از نقاشی را فرا بگیرم.
در اولین گام در فراگیری این هنر، دیدار با توتی شالویا بسیار پر اهمیت بود، یک استاد واقعی که به شاگردان در یافتن دیدگاه شخصیشان آزادی انتخاب می داد.
باید از جولیو کارلو ارکان هم یادی کنم که با سخاوت تمام مرا مورد حمایت قرار داد که در مدت کوتاهی موفق شدم راهم را پیدا کنم.بین سالهای 1958 و 1964 میلادی چهار سال پشت سر هم در بیینال ونیز کارهایم را به نمایش گذاشتم. یکی از آثارم هم توسط موزه هنر مدرن نیویورک(موما) خریدار شد و بعد به ایران مراجعت کردم.
-از ایتالیا به ایران بازگشتید، دوباره به ایتالیا رجعت کردید. به نظر میرسد که همین موضوع بین نقاشی و مجسمه سازی در مسیر هنری شمانیزصادق است. چه مسیری را طی کردید؟
-در نیمه دهه شصت میلادی پیشنهاد تدریس در دانشکده هنرهای زیبای تهران را دریافت نمودم. این پیشنهاد موقعیتی را برایم فراهم مینمود که بتوانم کنار مادر مریضم باشم و به رشد هنر نو در کشورم کمک کنم ، بنابراین، این پیشنهاد را قبول کردم. در تدریسم سعی کردم همیشه آزادی انتخاب را که از استادم شالویا فرا گرفته بودم حفظ کنم و به شاگردانم منتقل کنم و میتوانم بگویم که همه آنها به هنرمندان نسل جدید تبدیل شدند. عباس کیارستمی از کسانی بود که به طور غیر مستقیم درس ترکیبات انتزاعی را از طریق دانشجویانم دنبال میکرد، به دلیل اینکه من تنها استادی بودم که به روش سنتی کار نمیکردم و این برای وی بسیار جالب بود.
در تهران زندگی میکردم و مدتی را با یک بورسیه تحصیلی در پاریس گذراندم، جایی که ماده شگفتانگیزی کشف کردم و آن آلومینیوم بود. مشغول استفاده از این ماده برای ساختن ترکیبات موجی شکل عظیم شدم. دوباره در جستجوی ریتم مخصوص به خود بودم و سعی میکردم آن را در مجسمهسازی پیاده کنم، چیزی که در نقاشی هم برایم عنصری پایهای تلقی میشد. اثری تأثیرگذار و در عین حال تأثیرپذیر که کسی که به آن توجه میکند میتواند با آن ارتباط برقرار کند. معتقدم که در مورد مجسمهسازی کاملاً به نتیجه دلخواهم رسیدم و بعد از کارهای آلومینیومیام، آنها تکامل یافتند. این آثار تعاملی هستند و از جنس چوب و آزادانه قابل تغییرند. موراویا (روزنامه نگار و منتقد ایتالیایی) در یکی از مقالههایش از آنها به عنوان غولهای ماقبل تاریخ، فسیلهایی که به طور مستقیم از دل کویر آمدهاند، صحبت میکند و این نشانه ایست که مرا به تفکر در مورد اصالت خویش بر میانگیزد.
تا اواسط دهه 60 میلادی بین ایران و اروپا رفت و آمد میکردم و هر تابستان تنها سوار بر اتومبیل ،چهار هزار کیلومتر را در مدت یک هفته برای رسیدن به ترکیه و یونان طی می کردم. بسیار زیبا بود.در سال 1974 سمت خود را در دانشکده هنرهای زیبا از دست دادم و بعد از چند سال به اتفاق همسرم تصمیم گرفتم به ایتالیا بازگردم.
اما همه چیز در ایتالیا هم عوض شده بود و نه در جهت مثبت. محیط فرهنگی کم عمق و تجاری دهه هشتاد میلادی رم، تفاوت زیادی داشت با آنچه که من در دوران تحصیلم شناخته بودم. شرایط را پذیرفتم و راه خود را به پیش گرفتم، و اغلب در تنهایی. اما هیچ اهمیتی نداشت، خرسندم که تمام زندگیام را وقف هنر کردهام.
چقدر ریشههای قومی در آثار شما تأثیرگذار بودند، و کدامیک تأثیر شگرفتری در این آثار داشتند؟
ریشههای قومی از جنبههای تزیینی در آثارم نمودی ندارند، به طوری که وقتی بر روی یکسری از آثار خطاطی کار میکردم قصد داشتم محتوایی کاملا انتزاعی به آنها دهم، به دور از تولیدات کلیشهای نوشتاری که هنوز هم در کارهای بسیاری از هنرمندان معاصر ایرانی دیده میشود. در واقع فکر میکنم که خاطرهای را از گذشته حفظ کردهام، یک یادبود از دوران اولیه، چیزی که در عمق وجود آدمی باقی میماند که از بینالنهرین آغاز میشود، روزگاری که وسیلهای به غیر از دست آدمی برای کارکردن بر روی زمین وجود نداشت.
به نظر من این عظیمترین میراث فرهنگی از آن جغرافیاست، پیوندی با کویر که بشخصه در ابتدا آن را از طریق نقاشی با شن گسترش دادم. بنابراین در مجسمهها به روش سه بعدی اثر انگشتانم را منتقل میکنم و خمیر آنها را به خطوطی منقش میکنم تا به یک مجسمه تعاملی دست پیدا کنم.
و بعد موسیقی، بهترین دوست من در حین کار در کارگاه. هنوز زمانی که نقاشی میکنم نمیتوانم کاری به غیر از گوش کردن به موسیقی انجام دهم: به ویژه گوستاو مالر، علاقه بخصوصی به آثار اولیه سمفونی او و سمفونی آواز زمین او دارم.
* این متن از سایت www.artribune.com برداشته شده است.