زیزو
دربارۀ فیلم/ویدیوآرتِ «زیدان: پرترهای از قرن بیست و یکم»
ساختۀ داگلاس گوردون و فیلیپه پارنو
نوشتۀ سایمون کریچلی
ترجمۀ سیاوش آقازاده مسرور
فوتبال «رقص بالۀ طبقه کارگر» است. تجربۀ جادو شـدن اسـت. به مـدت یک ساعـت و نیـم، نظـم متفاوتی از زمان گشوده میشود و ما خود را به آن میسپاریـم. یک بـازی فوتبـال گسستـی موقتی از امـور روزمـره است: تجربـهای وجدآور، گـذرا و مهمتـر از همـه، جمعـی. فوتبال، در بهترین حالتِ خود یعنـی تغییـر در شدت تجربـه و به غایـت رساندن آن شدتها.
هـدف مـن در ایـن کتـاب ترسیـم خـطوط کلـی بوطیقـایی بـرای تجـربۀ فوتبـالی بوده است. حال میخواهم برای بسط این بوطیقا به یک اثر هنری بپردازم که تا همینجا هم چنـد باری به آن اشاره کـردهام: زیـدان کـاری از داگـلاس گـوردون و فیلیپه پارنـو (2006). از دیـد من ایـن فیلم ادای احترامـی اسـت بـه مستنـد شگفـتآور هلموت کوستارد(۱) محصول سـال 1971، با عنوان فوتبـال آنطور که تابحال دیده نشده(۲) ،که دربـارهی جرج بست(۳) شگفتانگیـز بود (من بازی جـرج بست را در یک بـازی نمایشی در اواسط دهـۀ 1970 در لوتن تاون دیدم، آن زمان دوران اوج و حتی شاید افتش را هم پشت سر گذاشته بود. با اینکه بست چنـدان جنب و جوش نـداشت، هنـوز هم با توپ کارهای خارقالعادهای میکـرد). عنوان فرعی فیلم زیدان ایـن است: پرترهای از قرن 21ام و دامنه معنـایی ایـن کلمات بسیار گستـرده است. فیلـم زیدان تأملی است در باب ماهیت تصویر و کیفیت به کلـی رسانـهایشدۀ واقعیـت. فیلـم بـا تماشای تصاویر مسطح و عادی تلویزیونـی و گزارش بازی شروع میشود، پیش از اینکه درون چیزی دیگر مکیـده شویم… ولی بیاییـد لحظهای این «چیزی دیگر» را فراموش کنیم.
در آشـکارترین سطـح، زیدان پـرتـرهای از قرن بیسـت و یکـم است، دورانـی که واقعیـت کیفیتی بهکلـی رسانـهای یافتـه است. قرنـی کـه دنیـای سلبریتی و کالا است، دنیای سطوح صاف و براق، واقعیتی وهمآلود و نه چیزی بیشتر. قرن بیست و یکم یک پرتره است. همه چیز پرتره است. خـود زیـدان یا زیـزو هـم یک پرتره است، بتوارهای بـینقص و جادویـی، کالایـی نـاب که میـل را بـرمیانگیـزد، محصولــی کـه صاحـب امتیـازش آدیداس، زیمنس یا ارتش اسپانسرهـایش اسـت. زیزو یک نمایش است.
شاید جواب دهید، البتـه. درست میگویی. متوجه منظورت شدیم. مـا همـه فرزندان موقعیتگرایان هستیم، در جامعـۀ نمایـش زندگـی میکنیم، در دنیایـی کـه چیـزی نیست مگـر دنیـای تصـاویر کالاییشـده. اما پرترۀ زیـدان حرفهـایی بیش از این دارد. داگـلاس گـوردون جایی دربارۀ اهمیت سکوت و سکون در پرترهسـازی حـرف زده است. بهنظرم ایـن موضوعـی تعیینکننده است. در یک سطح، وقتـی به یـک پرتره نگـاه میکنیم، در آن تصویر به دنبـال چیـزی از خودمـان میگردیـم. زیدان، در مصاحبـهٔ ضمیمـۀ فیلـم، به این نکتـه اذعان دارد و میگوید افرادی که فیـلم را میبینند احتمـالاً بتوانند خـودشـان را جـای او بگذارنـد، او اضـافـه مـیکنـد «un petit peu»، («یـک ذره»). ماهیـت تصویـر در سطح هـمذاتپنـداری همیـن اسـت. ایـرادی نــدارد. ولــی فقـط ایـن نیست.
هـمیـن petit peu اســت کـه اهمیــت دارد. پارادوکس زیـدان در مقـام پرتره این است که او در جـنب و جوش دائـم اسـت و در سر و صدای جمعیت و بـازی غـرق شـده. با وجـود خشکـی، گرفتگی و سرسختی چهرهاش، ما بهواسطۀ پوست، بهواسطۀ تصویر، چیز دیگـری میبینیم، چیزی که میخواهم نوعی حقیقت بنامم، نوعی حقیقت تلختر، حتی واقعیتی ورای تصویر. بهطریقی، در تمام سر و صدای گوشخراش و جنب و جوش بیوقفـهٔ فیلم، هستۀ مبهمی از سکون و سکوت وجود دارد.
الگـوی این نمونـه از پرتـره، نقاش اسپانیایـی قرن هفدهم، دیهگو ولاسکـز(۴) است و من فکـر میکنم که زیدان، یک جور ادای دین و احیـای دوبارهای است از پرتـرۀ معـروف پاپ اینوسنت(۵) پنجـم در مـوزۀ پلاتـزو دوریـا پمفیلـیِ(۶) رُم. پرتـرهای کـه فرانسیس بیکن را شیفتـۀ خود کـرد و الهامبخش مجموعهای از آثـارش شد. (میگوینـد وقتی بیکن رفت که تابلوی ولاسکـز را در رم ببیند، تأثیر این پرتره بر او چنـان بود که توان آن را نداشت وارد آن اتاق شود.) البته معروف است که وقتـی پاپ، که چهرهاش اصلاً هم معصومانـه نبود، اثر ولاسکز را دیـد گـفت «troppo vero»، یعنـی زیـادی حقیقی است، یا حقیقتی بیش از حد [در آن است]. این ماجرا در صحبتهای زیـدان در مورد تصویر خودش در فیلـم هم تکرار میشود. ابتدا میگوید کـه چـهـرهاش «un peu dure, un peu ferme» («کمـی خشـک، کمـی گرفتـه») به نظر میرسد، ولی بعد اضافـه میکند «c’était moi quoi; voilà, c’était moi» («من بودم دیگه؛ درسته، این من بودم»).
پس زیدان یک پرتره است آنهم به دو معنـی. از یـک سـو، حســی از ثبـت واقعیـت در تصـاویر کالاییشـده به مـا میدهـد، واقعیـتِ قرنـی که کشانکشان واردش شدهایم. اما از سوی دیگر، این پرتره، به شیوهای خـاص به زیدان وفـادار است چون از محتوای محسوس تصویـر فـراتر میرود. رد و اشارهای از نوعی حریم دستنیافتنی، سایهای از واقعیتـی که در برابـر کالاییشـدن مقاومت میکند، نوعی اتمسفر، چیزی شبیه به نگاه دزدکی اورفئـوس وقـتـی اوریدیـس در هــادس ناپـدید می¬شود.
فیلم با عبارت «یک روز غیرعادی» شروع میشود و به آن بازمی¬گردد. البته شنبه 23 آوریل 2005، یعنی زمان ضبط فیلم در مسابقۀ بین رئال مادرید قدرتمند و ویـارئال آن روزها قوی¬تر از حد انتظار (شهـری کوچک با کمی بیش از 50 هزار سکنـه)، یک روز کامـلاً عادی بـود. در استراحت بیـن دو نیمه شاهد فلاشسکانسـی از تصاویر اتفاقی دنیای خارج هستیم، گیجـی آشوبزدهای کـه در لحظه فرامـوش مـیشـود. همۀ آنچـه اهمیـت دارد در استادیوم رخ میدهـد، در حضور زیدان. باید خود را به شـانس و جـریان زمـان و حـرکت بـازی بسپاری. همانطور که زیـدان میگوید، ممکن بود بعـد از پنج دقیقـه مصدوم شود، یا بهجـای آخر بازی همـان اول بـازی اخراج شود. واقعیت این است که چنین نشد. همین تسلیمِ نظمِ زمان شدن است کـه اهمیت دارد. نود دقیقۀ بازی چارچوبـی فراهم میآورد، نظمـی با حساب و کتاب، که امر غیرعادی میتوانـد درون آن رخ دهـد. در طـول مسابقه زیدان مدام به ساعت نگاه میکند، زمان را چـک میکـنـد. زمـانِ چـارچوب، زمـانِ مسـابقه اینگونه است. زمانِ ساعتیِ معمول.
اما در این تسلیم شدن، نظم زمانی دیگری گشوده میشود، تجربۀ متفـاوتـی از دیـرش، نه گـذران و جریان خطـی 90 دقیقه، بلکه چیـزی دیگر. وقتی خود را کاملاً بهدست بخـت میسپـاری، چیزی شبیه بـه ضرورت رخ مینمـاید، حتـی حسی از تقدیر. این دوشاخهشدنِ نظم زمان را میتوان در حرفهای زیدان دربـارهٔ خاطرهاش از بـازی هم دید. او میگویـد، بازی را نمـیشود واقعـاً به یـاد آورد. فقط سلسلـهای است از تصـاویر مقطع که بیانگـر تجربۀ متفاوتـی است از دیـرش: تکهتکه، تصادفـی، سوسوزنـان. حـافظـه زبـانـه میکشـد، تصویری گیـر مـیآورد و حقیقتـش را میمکـد و بیرون میآورد. ایـن [تجربۀ] زمـان بهمنزلۀ وجد است.
در اواخـر دهــۀ 1950، دوران اوج سینمــای سهبعدی، آزمایشـی بود که در آن به سینماروهـا کارتهـای «بخـراش و بو بکـش» میدادنـد تـا تجربهشـان تشدیـد شود. در لحظههـای خـاصـی پیامی به آنها میدادند تا کارت را بخراشند و بوی چمن تازه، باروت، گوشت گندیدۀ ایلینهـا یا هر چیز دیگری را استشمام کننـد. من میتوانـم فیلم زیدان را بو بکشم.
وقتی فوتبال را از تلویزیون تماشا میکنیم دو چیز کاملاً از دست مـیرود: بو و صدا. چیزی عمیقـاً نوستالژیک – حتی سوگوارانه – در مورد بو وجود دارد. وقتی خاطرات فوتبال دیدن با پدرم را به یاد میآورم که جوان بودم، یا اگر لیورپول باخته بود، کل راه خانه را در ماشین در حال گریه بودم (در آن شکست تحقیرآمیز 1-0 به تیم واتفورد دسته دویـی در یکچهـارم نهایـی جـام حذفـی، فوریۀ 1970، من یک پسربچۀ دهسالۀ بینوا بودم) چیزی که یـادم میآید بوهـاست: بوی تنـد شاش در توالتهـا، بـوی آبگوشت بیف، لکههـای جوهـر روزنامه روی انگشتهایـت، دود سیگـار همهجا و مزۀ خوب پـای گوشـت. البتـه این مسئلـه سن بالای من را نشان میدهد و حالا دیگر اوضاع فرق کـرده اسـت. استـادیـومهـای مـدرن مطابــق استاندارهای بالای بهداشتی و بیشتـر شبیه مراکز خرید هستند. ولی هنوز بوی زمین خیس بـازی تا جایگاهها بـالا میآیـد، مخصوصـاً در ماههـای زمستـان. ایـن همان زمینـی است کـه زیدان در طـول مسـابقـه بـا آن ظـرافت بـا آن برخـورد میکند، وقتی تکهچمنهای کندهشـده در بـازی را با دقت سرجایشان میگذارد یا خشخش ملایـم و دائمـی کشیده شـدن پـای زیـدان روی زمین بازی را میشنویم.
فیلم زیدان تماماً دربارۀ صداست. زیـدان دربارۀ تجربـۀ صدا هنگـام بازی حـرف میزند. دربـارۀ ایـنکه چطـور صـداها او را بـه بیـرون یا درون بازی میکشند و دربارۀ حضور انبوه جمعیت وقتی وارد زمین میشوی. تیزترین احساس شنوایـی او در هنگام بـازی است. میتوانـد صدای سرفـه یا درِگوشـی حرف زدن کسـی با بغلدستـیاش را بشنود. او میگوید «Il y a du son»، «صدا وجود دارد» و عبارت خارقالعـادهای اضـافه میکنـد «le son du bruit»: صدای سروصدا. از بسیاری جهات، ایـن فیلم دربارۀ il y a یِ صدایِ سروصدا است، آنجابودگی خالص سروصدایی دربرگیرنده. در بین جمعیت بودن ایـن چنین است. چیزی که پیشتر وجد حسانی نامیدم.
ما معمولاً فوتبال را بهواسطۀ گزارش میشناسیم، بهواسطـۀ گـزارشهایـی عمدتـاً بسیـار چـرند و توخالی. هیچ بیواسطگیای اینجـا موجـود نیسـت. تمـام تجربـه بهکلـی باواسطـه و رسـانهزده است. زیدان به یاد میآورد که وقتـی کودک بوده، موقع بازی، بازی خودش را گـزارش میکرده. لـوران بـلان – «Monsieur Le President» – هـم میگویـد پپ گواردیولا هـم، که در اواسط دهـۀ 1990 در بارسلونا با هم همبازی بودنـد، عادت به این کـار داشت، عادتـی که بـرای بلان بسیار آزاردهنده بود. ولی همۀ مـا وقتی بچه بودیم این کار را میکردیم. همۀ ما وقتـی بیوقفه توپ را به دیوار یا هر چیـز دیگری میکوبیدیم خودمان را گزارش میکـردیـم: «بعـد از گـل پیروزیبخـش کریچلی در نود و سومین دقیقه، جمعیت سر از پا نمیشناسنـد و به زمین بازی هجـوم میآورند.» گویی صرف کنش تکلم بطنـی و فاصلهگیـری از خود میتوانست ضامن دستیابی ما به چیزی باشد که برای بودنمان بیشتریـن اهمیت را داشت. ما فقط بهواسطۀ صدا و پرسونـای دیگری میتوانیـم خودمان باشیم. من هیچچیز دیگـری نمیشناسم که به اندازۀ فیلم زیدان به هستۀ بـازی نـزدیک شود، تا حد زیادی به این دلیل که از عشق خالص به فوتبال ساخته شده است. ولـی فقـط میتوانیـم بسیار نزدیـک شـویم. زیـدان به یاد مـیآورد که دواندوان میآمده و جلوی تلویزیون مینشستـه، نزدیکترین حالت ممکن، تا شوی تلویزیون فرانسه، Téléfoot، را تماشا کنـد و در صدای گزارشگـر، پیهره کانیونی(۷) ، غرق شـود. میگوید – و این خیلی جالب است – که آنچـه او را جذب میکـرده نه محتوای حرفهای کانیونـی، که لحن صدا، لهجه و جو موجود بـوده. همین جو است کـه فیلم زیدان تلاش دارد دوبـاره زنـده کنـد، ما را به درون آن بکشد، نوعـی احضار فضا، سپهری آسمانـی، زمانِ دم و بخار.
هینریش فون کلایست در انتهای مقـالۀ عجیب و بسیـار تأثیرگـذارش، «در باب نمایش عروسکـی» (1810)، تأملاتی بر ماهیت شکـوه دارد. کلایست با توجه به ماهیت بیقرار خودآگاهی بشری، نتیجه میگیرد کـه شکوه تنهـا در فرم بدنـی موجودی ظاهر میشـود کـه «یا اصلاً هیـچ خودآگاهـیای ندارد یا خودآگاهـیای بینهایـت دارد، به عبارت دیگر، یا در عروسک یا یک خدا». زیدان عروسک است یا خدا؟ من از پاسخ دادن قاصرم. چیزی که او دارد شکـوه است؛ که یعنـی شاید هر دو باشد. شکـوه حرکـات زیدان اسـت که مبهوت میکنـد، حتـی حالا کـه قدرتـش را از کنـار زمیـن بهکار میگیـرد – معمولاً ملبس به یـک کـت سرمـهای سهربع و خوشبرش – در مقام مربی رئال مادرید.
معلـوم نیـست کـه در قــرن بیـست و یـکم چه معنایی -اصلاً اگر معنایی وجود داشته باشد- برای قهرمانی میتوان متصور بود. قهرمان یک شمایل است. این را میدانیم. ولی او چیزی بیشتر هم است. قهرمان واقعی شکننده و تنهـا است. بیش از هرچیز و اینجا جایـی است که زیدان بیشتـرین شباهت را به صـورت قهرمان پیدا میکنـد او با مالیخولیا و خودویرانگری پیوند دارد.
زیدان در فیلم یک یا دو بار لبخند میزند. دومین بار اواخـر بـازی است کـه با دفـاع چپ برزیلی، شوتزن قهار، روبرتـو کارلوس، شکلک رد و بدل میکنند. رئال مادرید دارد بازی را میبـرد، بعد از اینکه بهخاطر یک پنالتـی احمقانـه یک گل عقب افتـاده بود. زیدان خالـق گل مساوی، ex nihilo، است، با نمایش خارقالعادهای از ذکـاوت، قدرت، سرعت و مهارت. او خوشحال به نظر میرسد. ولی این لبخنـدی تهدیدآمیـز است. حتـی شایـد یک دهنکجی.
تاریکـی چیره مـیشود، چشـمها تیـره میشوند و گویی او در نوعـی شدت له کننده از شک و نفرت از خود فرومیرود. روی یکـی از همتیمیها خطای بدی میشود، ولـی نه آنقدر جدی، زیدان عرض زمین را میدود، ضربۀ محکمی به بازیکنِ خطاکار میزنـد و به نظـر میرسـد میخواهـد دوباره او را بزنـد کـه دیوید بکهـام او را کنـار میکشـد. بعد دنیایی از درد بر سر زیدان آوار میشود. او اخراج میشود و به قانون تمکین میکند، با بیمیلی، ولی بههرحال تسلیـم میشود، مثل پایـان فینـال جام جهانی 2006 بین فرانسه و ایتالیا (وقتی اکثریت دنیای متمدن آرزو میکردند که کاش زیدان کلۀ محکمتری به مارکـو ماتراتـزی زده بود). همواره نهایت قهرمانـی خودویرانگری و تخریب خویش است. تحت سیطرۀ کـارت سیـاه مالیخولیـا است. زیدان در هنگـام ترک زمین میدانـد که همه چیز تمام شـده اسـت. درمـانـده و سرگـردان به نظـر میرسد. آنطور کـه کلایست در آخـرین کلمات مقالـهاش در مورد تئـاتر عروسکـی میگوید «این پردۀ آخر در تاریخ دنیاست.»
برای دانلود فیلم «زیدان: پرترهای از قرن بیستویکم» اینجا را کلیک کنید.
*متن بالا فصلـی است از کتاب سایمون کریچلی با عنوانWhat we Think about When We Think about Soccer. ترجمۀ کتاب به قلم همین مترجم تحت عنوان «به چه فکر می کنیم وقتی به فوتبال فکر می کنیم»، توسط نشر ققنوس منتشر شده است.
۱. Hellmuth Costard
۲. Football as Never Seen Before
۳. George Best
۴. Diego Velazquez
۵. Pope Innocent X
۶. Palazzo Doria Pamphilj
۷. Pierre Cangioni