دسـتِ مردی بـر پسزمینـهی بـدنِ پالتوپوشش از آستین بیرون زده است. به نظر میآید در مشتش چیزی را از روبهروی خویش پنهان میکند. همزمان آن چیز یا موجود کف دستش را چنگ گرفته، بی که هیچ اثری از واکنشی به این درد در هیچ کجای پیکره به چشم آید.
این موقعیت غریب از چِفتشدنِ دو چیز پدیـد آمده است: حـد ظریفی از طنـز و شوخی به همراه میزان بسیار نامحسوسی از تصنع و اطوار. تصنعی که از ساختن و نورپردازی کردنِ عکسها ناشی میشود. همین چِفتی و هماهنگی در باقیِ عکسهای چیزها و تکهتنهای نمایشگاه حاضر است: پیرهنِ کِشآمده بر شکمِ ظاهراً چاقِ ظاهراً مردی نشسته درونِ ظاهراً خودرویی که چینِ شبیـه به انـدامِ زنانـهی پیرهـن، خودنمایانه بر آن گذر میکند: بستن قاب به گـنگی و غـریبی عکسها افزوده و به تصنع آنها افسار زده است.
در تصویری دیگر، مردی پشتِ درِ خودرو گـویا شلـوارش را میپوشـد، تصویری با برشهای جذابِ در و پا و کفش و شلوار. تصویر دیگر سازهای است غریب از میز و قاشق و چنگـال و دیگری نمایی بسته از پشتِ مردی که باد به پیراهنش افتاده. موضوعِ محوریِ اغلب عکسها، بدنِ مرد است و محتوایشان طنز و شوخیای با بدنِ مردانه و مفهوم مردانگی؛ جایی با الصاق عنصری زنانه به این تن، جایی با گَزیدَنش و جـایی دیگـر با نمایشش در موقعیتی غیررسمی، خجـالتآور و آسیـبپذیـر؛ کمدیهایی که تنها و لباسها بازیگران محوری آناند.
اما آن طنز و آن تصنع و اطوار در اغلبِ قابهایی با حضور تکرارشوندهی دو مردِ پیر و میانسال از حدِ مطلوب و از ظرافت خـارج میشود. قـابِ تصویر بـاز شده، ارتباطـات مشخصتر است و چهرههـا بر بدنها افزوده شده اما در حرکات و ژستها و حـالات چهـرهی آنها، آن جـذابیت و تأثیر عکسهای قبلی نیست؛ آن گنگی و ظرافت رخت بربسته است. همین اغراق و تکلف در عنوان نمایشگاه* هم به چـشم میآید.
رویهـمرفـتـه بـایـد گـفت کـه وجـه تجربهگرایانهی عکاسی هادی فلاحپیشه بزرگترین تکیهگاه اوست. حتی جایی که عکسهایش را میسازد این تجربهگری با دوربیـن و تأکـید بر فـرآیندِ پرپیچوخـمِ عکاسی عیان است. او خود در مصاحبهای با از-آنِ-خود-ساختنِ طنزآلود آگـهی خودروی سمند میگوید: «عکاسی برای من همان “مسیرِ دلپذیرتر از مقصد” است.» همیـن گـشتوگـذار در مسیـرِ پیشبینینـاپذیرِ دیـدنِ با دوربیـن او را بدل به عکاس جدی و قابلاعتنایی کرده است.
* وقتی بهمن در جنگ کشته شد، هیچکس نمیدانست چگونه باید به آذر خبر کشته شدن بهمن را داد. اما من که به هوش او ایمان داشتم در نامهای یک خطی نوشتم: آذر مهر آبان، بهمن تیر خرداد مرداد.
گزیدهای از عکسهای نمایشگاه: