روزهاست است که سوگواریم؛ و نه فقط سوگوار، که خشمگین و بیتاب و بیخواب از مرگ جوانان شجاعی هستیم که دیگر تاب تبعیض و تحمیل عقیده را نداشتند. خونِ بیگناه بر زمین ریخت و مردم در اعتراض به بیدادگری، و احقاق حقوقی که از مشروطه به اینسو برایش جنگیدهاند به خیابانها آمدند. اینان، که همهی ما باشیم، کسانی هستند که همهی این سالها مویهها و نجواهایشان شنیده و دستان گشودهشان دیده نشد، تا ناگزیر گردند با فریادها و مُشتان گرهکرده به خیابانها بیایند و اینگونه آنان را که باید، ناگزیر از دیدن و شنیدن سازند. اینان، که همهی ما باشیم، آمدهاند که دادشان را بستانند و میبینیم که چگونه باز هم با این دادخواهانْ بیداد و با این مردمان نامردمی میکنند.
دردمند از این زخمهای جگرسوز و آزرده از این بیدادهای جانفرسا، در عمل به سنتی دیرینه، کرکرههایمان را، چون سوگواران، در شبکههای مجازی پائین کشیدیم. اما به حکم آنکه زندگی خود سراسر یک مبارزه است، از مبارزه به شکلهای مختلف وانَماندیم. اگر روزها دل به خیابان داشتیم، شبها به بحثهای مختلف دربارهی چیزهایی مثل نسبت «فرهنگ و هنر» با «سیاست و تاریخ» گوش میداشتیم و تجربهها و نگرانیها و ایدهها وامیدهایمان را با همدیگر، که اصحاب «حرفه: هنرمند» باشیم، در میان میگذاشتیم. گفتوگوی ما عملاً بحثوجدلی گرم و گاهی تند است، چون سه نسل مختلف در «حرفه: هنرمند» مشغول کارند و تفاوت نسلی، که عمدتاً تفاوتی سازنده و خلاق است، در میانمان وجود دارد: نویسندگانی که انقلاب ۵۷ و تبعات آن را به چشم دیدهاند میگویند اگر از گذشته نیاموزیم محکوم به تکرار آن خواهیم بود و در میانهی میدان خون و خشم و انتقام و احساسات سیلآسای مردم شاید بتوانیم بر آنچه نمیخواهیم توافق کنیم، اما وفاقی خردمندانه بر سر آنچه میخواهیم صورت نمیگیرد. و جوانترها از بنبست موجود و هزینههای غیر قابل جبرانِ فرسودگی اجتماعی و اشتباهات نسل قبل و انعطاف و مدارای بیفایده میگویند و به آگاهی این نسل و قوامِ هویتی مردم ایران امیدوار وخوشبینترند.
اما با وجود همهی این تفاوتها، بلکه تضادها، خانه و سرپناه همهی ما فرهنگ است و دلمشغولی اصلی ما هنر، چیزهایی که ظاهراً این روزها هیچگونه اولویتی ندارند؛ گالریها تعطیلاند، بسیاری از اساتید و دانشجویان هنر تحصن کردهاند، و هنرمندان آثارشان را نشان نمیدهند. اگر تا پیش از این «سیاست» به شکل آشکار و نهان بر زیست عمومی و حتی خصوصیمان مستولی بود امروز حضورش چنان در فضا موج میزند که عملاً هوایی شده که تنفس میکنیم. و پرسشهایی از این دست که، «آیا در آستانهی نظمی نو هستیم؟»، «عبور از این گردنه چقدر طول میکشد؟»، «برای این گذار چه بهایی باید بپردازیم؟»، «پس از آن، آنچه خواهد آمد آیا همان سحر وعدهدادهشده از پس صبر خواهد بود و یا شبی حتی تاریکتر و هراسناکتر؟» بیش از همیشه معنیدار شدهاند.
برای مطالعهی بیشتر: پروندهی «هنر سیاسی اجتماعی»
در بین همهی «برهههای حساس کنونی» که تاکنون داشتهایم، این برههی کنونی حقیقتاً حساس است! و یکی از علائم روشن این میزان از حساسیت، مسالهدار شدن هر نوع عمل یا حتی بیعملیای است که در آن شائبهی شانه خالی کردن از موضعگیری و طرفداری وجود دارد. در این برههی حساس کنونی که سخن گفتن از «حدّ وسط» نه دفاع از فضیلت، بلکه در حکم طرفداریِ از رذیلتی بیچونوچراست؛ بیطرفی اگر صراحتاً عین رذالت نباشد با چندینوچند درجه تخفیف عین «وسطبازی» است. ما صراحتاً میگوییم که ما بیطرف نیستیم. ما به حکم آنکه بخشی از مردمانیم هیچگاه بیطرف نبودهایم و اصلاً نمیتوانیم که بیطرف باشیم.
اهالی فرهنگ نیز در این روزها نمیتوانند بیطرف و بیتفاوت باشند، هرچند کار فرهنگی مثل بازی با تیغِ دولبه است؛ از سویی آغاز به کار میتواند مصداق عادیسازی شرایط تعبیر شود؛ و از سوی دیگر عدم فعالیتْ بدنهی فرهنگی کشور را خلع سلاح میکند و میدانی را خالی میکند که سالهاست دشمنان فرهنگ ایران در پی تضعیف و تخلیهی آن بودند. در این میانه، ما بهعنوان «حرفه: هنرمند» با این سوال مواجهیم که چه میتوانیم بکنیم؟ چه باید بکنیم؟ آن کرکره تا کی باید پایین بماند؟ و با چه دلیل و منطق و انگیزهای میتوانیم به کار ادامه دهیم؟ پرسشهایی دشوار که هیچیک پاسخی حاضر و آماده ندارند. محدودیتهای جدید ضربههایی حتی کاریتر از قبل به مجلهی ما زدهاند. نهاد فرهنگیای که در این ۴ سال زیر بار افزایش تصاعدی هزینهها کمرش خم شده بود با این وضعیت شاید بیشتر از دو تا سه ماه نتواند به حیات خود ادامه دهد. اما تلاش میکنیم بهعنوان بخشی از مردم و در راستای مبارزهی دمادمی که خود عین زندگی است، استوار بر عهدی که با خودمان و مخاطبانمان بستهایم، جمع شویم، کار را از سر بگیریم، بحثونظر در این باره و دربارهی سایر مسائل مبرم را بهنحوی بیواسطهتر در صفحات مجله و در همفکری با خوانندگانمان پی بگیریم و بکوشیم همچنان جمع بمانیم.
باور داریم که ایران روحی زنانه و مادرانه دارد و ایرانی از دیرباز پریستار آب و خاک و آتش و باد بوده است. اگر پیش از این میدانستیم، اینروزها به چشم خود دیدیم که چگونه روحِ زایایی، زندگی و آزادی همچنان در کالبد خستهی این خاک زنده است و ایران چگونه میتواند چنان بُرنا و دلیر و زیبا باشد که چشم جهانی را به خود خیره و نگران سازد. به این پشتوانه، ما نیز همپای مردم در راه زایایی و زندگی و آزادی، و صدالبته، به سهم خودمان، در راه زیبایی، قدم برمیداریم و نیک میدانیم صرفنظر از فرجام این برههی حساس کنونی، راهی دشوار و طولانی در پیش داریم. اما در دل، با وجود همهی بیمها، به پشتوانهی یک عهد نانوشتهی هزارانساله که گرمکنندهی دلها، زیباکنندهی جانها و متحدکنندهی توانهاست، به عصری نو امید داریم و بر عهدِ نوشتهمان استوار میمانیم، چه، به گفتهی فردوسی بزرگ، «ز پیمان نگردند ایرانیان/ از این در کنون نیست بیمِ زیان»
برای مطالعهی بیشتر: «گفتوگو با سنگ» هنرمندان تجسمی و سیاست بعد از دوم خرداد
حرفه: هنرمند؛ ۲۰/ ۷ / ۱۴۰۱