
در ايستگاه يودسورو سوار بر قطار سريع السيري شدم كه از اوئنو عازم آئموري بود. كولهپشتيام كه پر از لباس زير و فيلم بود و فلاسك نوشيدنيام را هم زير بالشم گذاشته بودم. درست همان موقعي بود که زندگي خانوادگيام پس از ده سال از هم پاشيده بود. تصميم گرفتم حالا كه بدون سرپناه مانده بودم و زندگي سختي داشتم توكيو را ترك كنم. تنها جايي كه ميتوانستم به آن پناه ببرم زادگاهم هوكايدو بود. آخرين بار كه به آنجا رفته بودم بهار هفت سال پيش بود. اينجا و آنجا برف هنوز هم گله به گله ديده مي شد.
تصميم گرفتم نمايشگاهي از آثارم ترتيب بدهم. عكسهايم را به شوجي ياماگيشي نشان دادم و خواستم به عنواني براي نمايشگاه فکر کند. خودم ازعنوان “تونپوكوكي” خوشم آمده بود اما ياماگيشي مي گفت اين عنوان به اسم دارو شبيه تر است. از آنجا كه عكسهاي زيادي از کلاغها داشتم، پيشنهاد كرد همين نام را براي آثارم انتخاب كنم. فكر كردم اين عكسها كه عكسهاي حيوانات نيست، اما مرا ياد اصطلاح تابي ـ گاراسو مي انداخت. بنابراين عنوان ” گاراسو” يا “کلاغها” را پذيرفتم.
با اولين نمايشگاه کلاغ ها برندة جايزه ايان نوبآو ۱۹۷۷ شدم؛ اين امر مرا به عكاسي بيشتر از کلاغها ترغيب كرد. كانازاوا و هوكايدو براي اين منظور مناسب بودند. پرندگان ،گروهي زندگي مي كنند. در گرگ و ميش استراحت ميکنند و با طلوع آفتاب دوباره پخش مي شوند. بايد در سكون شب، در فاصلةگرگ و ميش تا طلوع آفتاب از دستة کلاغها عكاسي كرد، زماني كه هوا آنقدر تاريك است كه نورسنج از كار مي افتد. فكر نميكردم در چنين ظلماتي بتوانم از اين پرندگان سياه رنگ عكاسي كنم. به عنوان آزمايش سعي كردم نيمه شب از باغ كنروكوئن كانازاوا عكاسي كنم. اعتماد به نفسم را كاملاً از دست داده بودم. از اوج گيري پرندگان و درخشندگي بالهايشان در حيرت بودم. چشمان پرندگان بين شاخه هاي درختان مي درخشيد و تأثير شگفت آوري داشت.
در ۱۹۷۹ نماشگاهي انفرادي با نام کلاغها برگزار كردم و بهار همان سال آثارم را در نمايشگاه ياماگيشي در مركز بين المللي عكاسي در نيويورك شركت دادم. ياماگيشي دو روز پيش از افتتاح نمايشگاه کلاغ ها در ژاپن از نيويورك بازگشت و از استقبال مردم از تصاوير کلاغ ها در نمايشگاه ICP خبر داد. اما آراكي كه تازه از نمايشگاه ICP بازگشته بود ميگفت «عكسهاي کلاغها بسيار بزرگند. تنها دليل محبوبيتشان همين است. »در مورد كل مجموعه نيز ميگفت «اين فرمگرايي محض است» (كه اين البتهبيشترعقيدة شومي توماتسو بود).
دايدو مورياما و من آنسال بعد از فصلي باراني در سميناري دردانشکدة شاسن سوگوي توكيو تدريس ميكرديم. صبح روز سوم داشتم دربارة رنگ در نسخةاصلي مجموعة کلاغها صحبت مي كردم كه زنگ تلفن هتل محل اقامتمان به صدا در آمد. ياماگيشي درگذشته بود. از شنيدن اين خبر بهت زده شدم. …