«تهران، شهر ای کاش میتوانستم» مقالهای از مسعود بهنود درباره شهر تهران در گذر زمان است. بهنود همانطور که از عنوان نوشتارش پیداست، با نگاهی حسرتزده از تغییرات تهران از زمان تولدش تا اکنون سخن میگوید. در گذشته، چهار جهت جغرافیایی تهران از چه چیزهایی شروع میشد و هر کدام چگونه بود؟
در توصیف شرق چنین میگوید: این شهر از شرق به خیار خوشبوی دولاب میرسید و باغ فرح آباد. مردم گذشتهی تهران چگونه زمان خود را سپری میکردند؟ نگاه بهنود به تمامی عناصر گذشته نوستالژیک است. مقاله به دو بخش جغرافیای تهران و حسرت دانشگاه تقسیم میشود. نویسنده با ذکر نامی از بزرگان فرهنگ و ادب عصر گذشته به تهرانی میرسد که به دست او و هم نسلانش رسیده است. تهرانی که بدل به کلانشهر شده و سنت را به فراموشی سپرده است.
بخشی از متن:
شهر من، جايي که چشم دوخته به سقف اتاقي در مرکز آن، ديده به جهان گشودم، آن جا که در کوچه کوچههايش آواز خواندهام، در کوبهکويش عاشق بودهام، در گوشه گوشهاش زار زدهام، بر پشت بام چشم به ستارهها دوخته و از لاي ململ پشهبندش ستاره شمردهام و خوابهاي شيرين ديدهام. در شبهاي بيماري هذيانش گفتهام، شهري که پشت ابر ساليان دارد محو ميشود.
شهرمن اما گم نشده، من گم شدهام. شايد در دالان باريک و تاريک خانهاي گم شدهام وقتي که چشم گذاشته بودم. شايد هم در پستويي تاريک و ترساننده قايم شدهام و روزگار از يادم برده است. شايد لاي رختخوابپيچ گوشواره رو به قبله خانه، پنهان از ديدهها، لاي بالش و تشکها، در ميان پرها و پنبهها گير کردهام. يا در کفترخانة بام و لاي رختهاي آويزان پنهان مانده، يا شايد درخنکاي بعداز ظهر تابستان زير چتر توت پاکوتاهحياط، اين شهر را خواب ديدهام. شهرآفتابدرخشان، کوهي بلند که ناآشنا را از دانستن جهت بي نياز ميکند. شمال: هميشه ثابت و آشکار.
شهرما زمستانها که کودکانه از مدرسه به خانه بر ميگشت، اتاق روفته کرسي مرتب در آن آماده بود با يک چراغ زنبوري روي آن، پاهاي کوچک سرما زده در آب چلو گرم. شهري که زمستانها فصل بيدار شدن بومغلطانهايش بود و فصل چکهکردن سقفهاي تيرچوبي، و برف کود ميشد تا سقف خانه و راه حرکت به سوي مدرسه را ميبست.
پیشنهاد مطالعه: مقالهی «تهران آزمایشگاه تجدد» به قلم آزاده مشایخی