
بخشی از متن:
در شرايطی كه در اكثر نمايشگاههای نقاشی تهران بيش از هر چيز شاهد جرقههای نوجويانهی هنرمندان جوانی هستيم كه بعد از چند جهش بلندپروازانه كار خود را رها میكنند، ديدن آثار هنرمند باتجربه و موفقی چون علی گلستانه كه مستمر و بیهياهو كار خود رادنبال میكند غنيمتی است.گلستانه هنرمندی است پركار، با قدرت ومتكی به حس وسليقه خود كه در طول ده- دوازده سال اخيرطراحیهای رنگی و نقاشیهای آبرنگ و رنگوروغن خود را با فواصل منظم در نگارخانههای تهران ارائه كرده است. آخرين نمايشگاه او كه در ارديبهشت ماه گذشته در خانهی هنرمندان بر پا شد مجموعهی مفصلی از آثارش را با همين تكنيكها و با موضوعات متنوع نشان میداد.گلستانه در عين آن كه در طول اين زمان از محدودهی انتخاب شدهی سبك و بيان خود چندان دورتر نرفته و مجذوب عرصههای تازه و سوپر مدرن نشده است اما همواره هنرمندی سرزنده و جستوجوگر بوده است. .اگرچه در وحلهی نخست به نظر میرسد كه سهم طبيعت، زندگی و واقعيت در آثار گلستانه سنگينی دارد، اما كار او همچون آثار اولين نقاشان سنت مدرن، در مرز فيگوراتيو و آبستره قرار دارد و طبيعت برای او تنها نقطهی شروع است. وفاداری گلستانه به بازنمايی يك چهره يا منظره يا موضوع، تعیینكنندهی جايگاه واقعی هنر او نيست. او از ورای موضوعهای خود همواره در جستوجو و حل مسئلهای خاص و نقاشانه بوده است. در كار او جستوجو به معنای تيزبينی در انتخاب زاويهی ديد تازه، كندوكاو برای كشف و به كارگيری رنگهای جديد، آزمودن موضوعات و تركيببندیهای مختلف، و بالاخره ژرفش دربيان حس و حالت درونی است .درست از همين جا يكی از ويژگیهای مهم كار او متمايز میشود. اين كه او نقاشی است بسيار حسی، با حالات و «مودهای» متغير. اين حالات اگر در آثاری چون كوهستانها يا كاجها يا بعضی دورنماهای او هيجانی گرم و حتی گاه انفجاری را نشان میدهد، درآثار ديگری چون طراحیهای رنگی چند پيكره و برخی منظرههای شهری كه با رنگوروغن اجرا شدهاند، برعكس حسی از سردی، ملال و بیتفاوتی را تداعی میكند و باز در بعضی ديگر از نقاشیها و به ويژه درچهرهنگاریها و موضوعات زندگی خانوادگی و جمعی در فضای داخل، به لحنی سرد و كموبيش ريشخندآميز نزديك میشود.
شايد بعضی از بينندگان آثار او با ديدن تنوع موضوعها و حالات و لحنها مختلف آثار گلستانه در يك نمايشگاه چنين نتيجهگيری كنند كه او دائم سبك كارش را عوض میكند، و بعضي ديگر بر عكس بينديشند كه او با محدود كردن خود به دو سه تكنيك نقاشی و با وفاداری به عينيت و واقعيت، دائم بر اينكه نقاشی فيگوراتيو باقی بماند اصرار میورزد و هيچوقت عوض نمیشود.
به نظر من نه تغیير يافتن كار يك هنرمند در طول زمان به خودی خود اهميت و مزيتی به شمار میرود و نه يك سان ماندن آن. آنچه مهم است جستجو برای يافتن راه حل مسائلی است كه هر نقاش خود میداند و تعيین میكند كه چيست. نمیتوان به هنرمند سرمشق داد و او را موظف به حل مشكلات تاريخ هنر، هويت اجتماعی يا زبان هنری كرد. نمیتوان دائم به او هشدار داد كه نبايد از هنر جهانی عقب بيفتد چون در آن سوی دنيا ديگر فيگوراتيو يا اصلاً روی بوم نقاشی نمیكنند. نمیتوان به او گوشزد كرد كه چون هويت نقاشی معاصر ايران در جهان مبهم و ناشناخته است بايد به هر زور و تصنعی هم كه شده نشانههايی از زندگی و هنر و ايرانی را به كار خود تزريق كند تا شايد هنر ايران را از ورطهی گمنامی نجات دهد. اين كه كار هنرمندی فيگوراتيو باشد يا به سمت انتزاع حركت كند يا از رسانهها و نشانهها، فنون و شيوههای جديد بهره گيرد، صرفاً منوط به ضرورتی است كه از انديشه، احساس و كار خود هنرمند برمیآيد. در هنر همه چيز بايد از درون برآيد. همه چيز بايد ابتدا حس شود، زندگي شود، تقطير شود و سپس، شكل بگيرد. تنها معيار براي موجه شمردن ضرورت يك انتخاب تازه، درجهی موفقيت اثر تمام شده است. اثری كه محكم و قانعكننده باشد، جز به همان شكل كه ظاهر شده، نمیتوانست موفق باشد. سبك و زبان هر اثر از كل آن تفكيكناپذير است. .
.