بخشی از متن:
- نوشتن درباره نمایشگاه «آبی»، در واقع آغاز به این کار، برایم خیلی مشکل شده است. نمیدانم از کجا شروع کنم. خیلی وقت پیش نمایشگاه برپا شده و از آن موقع تا به حال، برخلاف همیشه، با هزار نفر درباره نمایشگاه حرف زدهام، و درست به همین دلیل، چون حرفهایم برای خودم تکراریست، مشکل میتوانم بنویسم. به هرحال، قضیه اینست که من از این نمایشگاه خیلی خوشم آمده است. و به همین دلیل هم با هزار نفر، که از آن بدشان آمده بود، حرف زدهام، در واقع در تله بحثهای بیربط و صدمن یک غاز افتادهام و درست به همین دلیل از نمایشگاه بیشتر و بیشتر خوشم آمده است.
- نمایشگاه آبی سروصدا راه انداخت و این در فضای خشک و خالی و از رونق افتاده دست کم هنرهای تجسمی شهر ما، رویدادی مهم و خوشحالکننده و امیدوارکننده است.
کار، کار خوبیست. دور هم جمع شدن چند هنرمند و کاری گروهی کردن. با هدفی، که میتواند راهگشای تجربههائی تازه باشد (که هم بود و هم نبود). عدهای دور هم جمع میشوند و میگویند نمایشگاهی راه بیندازیم روی تم آبی. این فوقالعاده است. یعنی شروع کلی کار تازه. شروع فعالیتی سالم در جهت آفرینشهای تازه و تجربههای تازه. اما بعد قضیه لوث میشود و گروهی که به دلایلی حوصله تجربه یا آفرینشی تازه را ندارند، کارهای آبیشان را از میان کارهای زرد و قرمزشان جدا میکنند و همراهشان میآورند. کاری با میهمانان گروه آزاد: منیر فرمانفرمائیان، احصائی، بروجنی و شهوق نداریم. شاید برای این چهار نفر اصلا فرصت و امکان ساختن کارهای تازه نبوده است، شاید به اینها گفتهاند اگر شما هم آبی دارید بردارید و بیاورید.
که خوب ایرادی هم به این قضیه نیست. اما این دستچین کردن، از سوی افراد گروه، دهنکجی کردن به تمام ماجراست. و دلیل این دهنکجی، دلیل به هیچ گرفتن هدف، به یاری کهنه و شناختهشده مرعوب امضای خود بودن است.
حرفهایم را دارم سروته میزنم، بهاصطلاح رشته کلام از دستم در رفته است. بگذارید بهتر بگویم. حرفی را که پیش از اینها هم گفتهام تکرار کنم.
- من نقاش خوبی را میشناسم به نام «عبدالرضا دریابیگی»، که دوست فوقالعاده خوب من هم هست، نقاش بدی را هم میشناسم به نام فرامرز پیلارام. کاری به خوبی یا بدی کار دریابیگی یا پیلارام (تازه از دیدگاه من) نداریم. اینها هرکدام در زمینه کار خود زمانی چیزی آفریدهاند و بعد در آن گیر کردهاند، به دلایل مختلف. یکی خود را در حد کمال، در اوج یافته است، یکی کارهایش را خوب فروخته است، یکی را سخت تشویق کردهاند و یکی شاید برای شوخی لج کرده است، بهرحال همه سر جای خود ایستادهاند و کارشان را تکرار کردهاند، آنقدر که این یا آن شکل خاص، امضایشان شده است. شکل خاص جای جریان آفرینش را گرفته است. و بعد طبیعیست که نیروی خلاقه کمکم ته میکشد یا تغییر شکل میدهد. واریاسیونهایی روی یک شکل، جای آفرینش تازه را میگیرد. حالا فرار از شکل خاص مشکل است. ممکنست تشویقکنندهها جا بخورند، ممکنست مشتریها فرار کنند، ممکنست سقوط در پیش باشد.
- من سیراک ملکنیان را خوب نمیشناسم. کارهایش را که اصلا هم بد نیست، دوست ندارم، هیچوقت مرا به سوی خود نکشیده است و به همین دلیل درست نمیشناسمش، اما فکر میکنم او هم گرفتار همین درد است، نمیدانم عربشاهی هم، که کارش را برای ساختمان خیابان تخت جمشید دوست دارم، (و امیدوارم کارش را روی دیوار ساختمان ظاهراًطلسمشده شیر و خورشید هرچه زودتر ببینم) کمابیش به همین بیماری دچارست. …
۰ دیدگاه
هنوز بررسیای ثبت نشده است.