«اژدرهای نفس» ما در چشم اردشیر محصص / فریدون رهنما

«اژدرهای نفس»؛ ما در چشم اردشیر محصص / فریدون رهنما

بخشی از متن:

نفست اژدرهاست او کی مرده است

از غم بی‌آلتی پژمرده است

*جلال‌الدین بلخی

به مناسبت چاپ چند طرح فکاهی یا کاریکاتور از اردشیر محصص  در مجله‌ی اطلس و تعلق جایزه بهترین کاریکاتور سال به این هنرمند نظر فریدون رهنما را درباره‌ی او می‌خوانید.

از آنهایی است که مرا بیاد تبار هنریان پیشینیان می‌آورد. بویژه که فروتن است اما نه ژاژخای . چشم نمی‌بندد‌. چشم پوشی نیز نمی‌کند‌. در همه جا حضور دارد‌. گویی می‌داند که زندگی، این یا آن، این‌سو یا آن‌سو نیست‌. زندگی هم این است و هم آن‌. هم این سو است و هم آن‌سو. همه، خود ما هستیم‌. و به گفته عارفان‌: حتی دوزخ‌، حتی مینو. آنچه هست شاید تنها پیوستگی داشته باشد با گوهر نازایی و گوهر باروری. در همه کس. در همه‌جا. در همه زمان‌. که تازه گویی گاه دست به دست هم داده است. دردمند و خنده‌آور‌. جابجا شده‌، سردرگم. تا آنجا که اغلب پنداری هرگز سرنخی پیدا نخواهد شد.

در هنر یا فرهنگ گذشته‌مان ما شکل‌های گوناگون از شوخی و خرده‌گیری داشته‌ایم. چه در نثر و چه در شعر‌. چه در تصنیف وچه در نمایش. و حتی در چند نگارکاری یا کتاب مصور یعنی ـ به اصطلاح‌ـ در مینیاتور. این نشانه نازك‌بینی و کمال‌جویی است‌. نیز خرد‌پروری و خرده‌پذیری است. و بیاد داشته باشیم که در زمان خیام یا عبید زاکانی یا حتی حافظ‌، محتسب‌ها‌، گزمه‌ها، شیخان‌، واعظان‌، قاضیان‌، قدرت صد چندان بیشتر داشتند. اما نازك‌بینان و لطیفه‌گویان ما به علت همین آمادگی ذهنی همگان نه تنها از جامعه برکنار نشدند بلکه ستوده خاص‌وعام، توانگر و درویش‌، و فرمانروا و فرمانبر بودند.

پس اردشیر محصص یا هر جوینده نازك‌بین دیگر که زندگی را به دقت نگاه می‌کند و می‌داند که هیچ‌چیز بی‌نقص وجود ندارد و حتی کمال‌یافته‌ترین باز کمال‌پذیر تواند بود‌، نه تنها سنت‌های روشنی‌خواهی این سرزمین را ادامه می‌دهد بلکه در پرورش فرهنگی امروزمان نیز سهم به سزایی دارد‌. آنان که گاه تکفیر را آسان‌ترین شکل حل مسأله‌های خود و دیگران می‌دانند گویی این سنت‌های دیرین ما را نه می‌شناسند نه احترام نمی‌گذارند. و اگر قرار باشد مو به مو از نظر اینان پیروی کنیم فصل‌هایی از شاهنامه فردوسی و ویس و رامین فخرالدین گرگانی‌، حکایت‌هایی از مولانا جلال‌الدین بلخی و نظامی و چندین و چند کتاب دیگر را باید به گور بسپریم‌. این را می‌گویم چون به نظر می‌آید موجی گنگ و رو به گسترش آهسته ما را فرا می‌گیرد که آشکار نیست از کدام کشور یا کشورها می‌آید و با خوی ما چندان سازگاری نداشته و ندارد‌. در جهت تاییدها و تکلیف‌های دبستانی.

به اردشیر محصص باز گردیم. سنتی که او در پشت سر دارد بجز تبار نویسندگان و سرایندگان و اندیشندگان بزرگ گذشته‌مان تبار نگارگران ما نیز هست. یك رگه در نقاشی ما به چشم می‌خورد که تمایل‌های بیشتر به واقعیت‌گرایی دارد. از نقاشی‌های پنج کند و کوه خواجه یا ساختمان کاخ خورنق کار بهزاد سده‌ی نهم تا برخی از سیاه‌قلم‌های دوران قاجاریه و سپس صنیع‌الملك. بی گمان چه اردشیر محصص بپذیرد چه نپذیرد پدر معنوی او صنیع‌الملك است.

البته رگه‌های دیگر نیز در کار محصص می‌توان جست که مربوط می‌شود به هنر مغرب زمین. از پیشینیان که بگذریم ـ چون دمیه و تولوزلترك و استاینلن‌ـ از امروزیان نیز رد پاهایی بچشم می‌خورد و شاید بویژه از استاینبرگ آمریکایی. لیکن نه به تقلید. نیز با این تفاوت که شاید استاینبرگ به تضادهای امر هستی توجه بیشتر دارد تا تناقض‌های زندگی اجتماعی. …

۰ دیدگاه

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

ارسال دیدگاه

سبد خرید ۰ محصول