زمان ازجمله رازهاي بزرگي است که انسان از هنگاميکه به وجود خود آگاهي يافته به آن انديشيده و به اشکال مختلف براي بيان يا حل و رفع آن سعي کرده است. مسئلهي فانيبودن انسان و پرسش از ناميرايي روح بهطور غيرمستقيم نتيجهي درگيرياي با زمان و تلاش براي غلبه بر نيروي ويرانگر و گريزناپذير آن بوده است. در سادهترين سطح، زمان ميگذرد، و همپاي گذشتن خود از سرِ طرحها و تمناها و سوداهاي انساني نيز ميگذرد، آنها را تحتالشعاع قرار ميدهد و فراتر از همهي اينها، از سر خود انسان ميگذرد، او را پشت سر ميگذارد و نهايتاً خود را در اين واقعيت بديهي و ظاهراً ناپذيرفتني بر ما تحميل ميکند که: ما ميرويم، اما جهان خواهد بود؛ زندگي ادامه خواهد داشت و ديگران شور و سوداها و تمناهاي خود را دنبال خواهند کرد و آفتاب هر روز برخواهد آمد و پرندگان با بيتفاوتي آواز خواهند خواند… چنانکه انگار هرگز ما نبودهايم. …
…اما تاریخ مکتوب بشر حاکی از آن است که بههمان نسبت که نیروی انکارناپذیر و رازگونگی چیزی بیشتر باشد، تمنای حلوفصل قاطع و غلبه بر آن نیز بهیک معنا بیشتر میشود. جدای از اساطیر و مذاهب و ادیان مختلف که در جهان قدیم مسیرهای اصلی پاسخدادن به پرسشهای بنیادین، ازجمله پرسش از زمان، بودهاند، دو مجرایی که امروزه برای درگیری با مسئلهی زمان وجود دارد یکی تفکر نظری است و دیگری صورتهای هنری. در یک سطح کلی، در سطحی کلانتر از رویکردها و سنتهای فکری و جریانهای مختلف، دو رویکرد کلی را میتوان برای مواجهه با زمان متصور شد: برخورد بنیادین یا بنیادگرانه (fundamental؛ و گاه «بنیادگرایانه») با زمان، و برخورد باواسطه یا نمادین (symbolic) با زمان.۱ برخورد نخست سعی میکند به دانش و ساختار مفهومی روشن و قطعی و متقنی درمورد زمان دست پیدا کند، هرچند مسیرها یا رویکردهایی که برای رسیدن به پاسخ تعریف میشود کاملاً با هم متفاوت و چهبسا نافی یکدیگر باشند؛ نمونهی روشن این برخوردهای قطعی و بنیادگرانه با زمان روایتهایی است که بهویژه در ادیان توحیدی از نقطهی شروع تا نقطهی پایان عالم ارائه داده میشود؛ اما جدای از این روایتها، در حوزهی تفکر نیز در جریانهای فکری مختلف سعی کردهاند به چنین آرمانی دست پیدا کنند. فلسفه تحلیلی که سعی دارد معضل زمان را به مسئلهای مربوط به «زبان» و کاربردها و نسبت میان واژگان (مثلاً نسبت میان «قبل» و «بعد» و «همزمان») تقلیل دهد چنین میکند؛ و در قطب مقابل رویکرد طبیعتگرایی یا ماتریالیسمِ رادیکالی که زمان را کاملاً به طبیعت احاله میدهد و آن را تعینِ مادهی در حال دگرگونی (قوانین طبیعت) میداند نیز؛ و در سوی دیگر، فرهنگی که شکافی قاطع و روشن میان زمان در تاریخ زمینی و تاریخ قدسی قائل میشود، زمان را دارای «کیفیت»هایی از اساس متفاوت میبیند، و بهتعبیری زمان «حصولی» را (که محمل دانشِ حصولی و استدلالی است) از زمان «حضوری» (که محمل معرفت شهودی است) یک بار برای همیشه جدا میبیند ــ هر سهی این دیدگاهها، بهرغم تفاوتهای کهکشانی خود، در باور به اینکه میتوان درمورد پدیدهی غامضی چون زمان بهنحوی روشن و یقینی سخن گفت و بر مبنای آن عمل کرد با یکدیگر اشتراک دارند؛ اما در نقطهی مقابل، رویکردی قرار میگیرد که زمان را در درجهی نخست یکی از مؤلفههای هستیشناسانهی انسان و عالمی که ساکن آن است میداند، و در مقابلِ پاسخ یا «راهحل» برخورد نخست، فرایند بیپایان خلقِ صورتهایی نمادینی را قرار میدهد که هر یک ــ متناسب با فرهنگ و زیستجهان تاریخیای که از آن برآمدهاندــ تقرّبی به حقیقتِ غامض و نهایتاً بیانناپذیر زمان به شمار میآیند. زمان ازجملهی همان مسائلی است که بهبیان ویتگنشتاین، از آنجا که نمیتوان درمورد آنها سخن گفت بهتر است «درموردشان خاموش ماند». هر آینه که به بدایت و نهایتِ زمان بیندیشیم این مسئله با تمامی وجود خود را بر ما آشکار میکند: «آغاز زمان» چهزمانی بوده است؟ آیا زمان همواره بوده است یا امری مخلوق است؟ اما آیا ذهن ما توان تصورکردن چیزی را دارد که «همواره بوده باشد»؟ و اگر نه، درمورد مخلوقبودن زمان چه میتوان گفت؟ اگر زمانْ زمانی خلق شده و زمانی نبوده است، «پیش از آن» را چگونه باید تصور کرد؟ و درمورد نهایت یا نقطهی پایان زمان نیز همینطور: اگر روایتهای معادشناسانهی سنتی ما را راضی نکند، چگونه باید «تمامشدن زمان» را تصور کرد؟ و از پی آن چهچیزی میآید…؟ اما راه دور نباید رفت: آیا راز و ابهامِ لحظهی حال، همین آنی که در آن این کلمات را میخوانید و وارد زمان نفسانی خود میکنید، کمتر از شروع و پایان زمان است؟
بهاین ترتیب، زمان «کدر» و مبهم و غامض (opacque) است؛ نمیتوان با آن بهصورت بیواسطه یا «تمامرخ» مواجه شد ــ اگر که بههر قیمت به دنبال سادگی و روشنکردن موقعیت انسانی نباشیم، که این روشنی و «صراحت» هزینههای عینی و ذهنی بسیاری دارد. و ضرورت «نظامهای نمادین»ی که پل ریکور و دیگران از آن سخن میگویند نشئتیافته از همین است. همانطور که هر یک از ما، بهعنوان یک فرد، روایتی در حال شکلگیری از آنچه بودهایم و هستیم و قرار است باشیم ارائه میدهیم و آن را درقالب تصویرهای ذهنی و فعالیتهای عینی برای خود و دیگران تجسم میبخشیم، اعضای هر فرهنگ و اجتماع و زیستجهانِ تاریخی خاص نیز به سازهها یا واسطههایی فرهنگی نیاز دارند که تجربهی تاریخیِ و هویت جمعی خود را با اتکا به آن زیست و فهم کنند. اسطورهشناسیها و آیینها، نظامهای دینیِ مبدأـ وـ معادشناسانه، تاریخنگاری، و ــ البتهــ آثار هنری و روایتهای داستانیِ کلامی و تصویری، همه، رسانههای زمانـ بنیادی هستند که تجربهی گروههای انسانیِ خاص را در خود صورتبندی/معنا/فرافکنی میکنند. و بدا به حال مردمانی که زبان گویای زمان و زمانهی خود را از دست بدهند یا آن را به روایتهایی زمخت و سادهشده تقلیل دهند…
بهاین ترتیب، اگر هنر را کالبد و صورت زمان بدانیم، سخن بهگزاف نگفتهایم. چنانکه گفتیم، مرگ با پایاندادن به زمانِ هر یک از ما، دعوت یا ضرورتی است برای اندیشیدن به زمان و معنای انسانیِ آن؛ و هنر با قبض و مومیاییکردن زمان دربرابر گذر بیوقفهی آن مقاومت میکند.
ابتداییترین صورت «نامیدن» زمان شمارش آن بود؛ ساعت و روز و ماه و فصل و سال… که همه ابتدائاً از دل چرخههای طبیعت نشانهگذاری میشوند، اما نامیدن زمان به شمارش آن ختم نشد؛ هر یک از فرهنگها برای درک جایگاه خود در جهان زمان را بهشیوه خود نامیدهاند، و بهواسطهی شناخت صورتبندیهای متفاوتی که هر یک از مفهوم زمان ساختهاند، میتوان به تمایزهای آنها راه برد. بهتعبیری میتوان گفت آگاهی هر قوم و ملتی به معنایی محدودومنوط است که از مقولات بنیادینی چون زمان میسازد. و این تعاریف، ازجمله در اثر هنری متجسد میشوند. از قیاس و اشتراک این صور زمانی است که یک «زمانه» یا «دوران» قابلتشخیص و تعریف میشود. اقوامی تمامی تاریخ خود را در یک زمانه سپری میکنند، بیتغییر و گسستی؛ و اینچنین زمانیکه زمانه دیگر میشود، انعطاف لازم برای دیگرشدن یا زمانی دیگر آوردن را ندارند. و اجتماعاتی میتوانند بر زمان نامها نهند و دورانها بسازند ــ شاید مانند هنرمندی که توانش کفافِ تنها یک دورهی کاری قابلاعتنا را میدهد، و پس از آن یا خاموشی است یا، از آن بدتر، تکرار و تقلید از خود.
«اگر درست باشد که انسان حیوان اجتماعی است، فرد در رابطه با دیگری خود را درمییابد […] حیوان اجتماعی ناگزیر در یک جا (اجتماع) زندگی میکند و زندگی در زمان میگذرد. برای ما آن «جا» ایران و آن «زمان» تاریخ ایران است. در این «مأوا» پس از قرنها گذشت زمان، ناگزیر، نوعی پیوند زبانی و عقیدتی و آیینی، نوعی هماهنگی در کردار و رفتار و بینشی همانند از دنیا و آخرت پیدا میشود. با ایجاد کشورها فقط «جغرافیا» دیگرگون نمیشود، با افتادن در راه تاریخ، زمان وجودی ــیا فردی و یگانهی هر کســ با زمان دیگران پیوند میخورد و خصلتی جمعی و همگانی مییابد.»۲
بنا به آنچه گفته شد، آنچه از آثار هنری و صورتها و مصنوعات فرهنگیِ گذشته نیز به ما رسیده است میتوان تصویری از «زمان جمعی» ما ایرانیان به شمار آورد. هر چه از دورهی قدیم به عصر مدرن نزدیک میشویم، آن وحدت جهاننگری و چشماندازی که نشان یک «جهان» فرهنگی خاص را بر خود دارد نیز کمرنگتر میشود یا دستکم شکل پنهانتر و پیچیدهتری به خود میگیرد. جهانهای مجزای دیروز، خواستهوناخواسته، با دیگران تماس بیشتری یافته و لاجرم تا حدی «تختتر» و همگونتر شدهاند ــ و البته نگاهی به جهانِ پس از هزارهی دوم نشان میدهد که روندهای متضاد و تفاوتخواه و درونگستر نیز در واکنش به این روند همگونی و همآمیزیِ کلی بههمان نسبت فعالتر شدهاند؛ در این اما تردیدی نیست که امروزه نیز هر اثری که خلق میکنیم صورتی از زمان و زمانه را در خود دارد: اگر چشم به دهانِ دیگران و گذشتگان (خودمان) باشیم، آنچه میکنیم نیز از گیجی و بیوقتی و برزخ نشان خواهد داشت، و اگر سعی کنیم زمان حال خود را از خاموشی نجات دهیم و در سیمای آن بنگریم، آنچه از ما باقی میماند محتملاً نشان «جا»یی و «زمان»ی را در خود خواهد داشت.
*
اینکه ما و دیگر فرهنگها در گذشته ــ و شاید امروزــ چگونه زمان را صورتبندی کرده و اساساً از آن چه فهمی داشتهایم موضوع بخش نخست مجموعهمقالات این شماره است: از مفهوم زمان در اندیشه و ادب ایرانی، اسلامی، و دیگر فرهنگها، تا زمان در اندیشهی اساطیری، هُنر قدسی ــ و البته زمان در سنت تفکر غربی. در بخش میانی بیشتر بنا را بر این گذاشتیم که به مفهوم تاریخ و انسان تاریخی ــصورتبندیای که در دورهی مدرن تکوین پیدا کردــ در جهان و ایران بپردازیم، اما درعمل، بیشتر بحثهای این بخش، بهاشکال مختلف، با ایران معاصر و مسائل آن ارتباط یافتهاند، و درعوض، عمدهی بحثهای مربوط به هنر ــ عمدتاً هنر غربی مدرن و معاصرــ را در بخش سوم جای دادهایم. محوریت بیشتر متنها و مباحث بخش سوم زمان است آنگونه که در پیوند با رسانهها و فرمهای هنری مختلف آشکار میشود ــ عکاسی، نقاشی، استعاره، روایت و ادبیات و جز آن.
زمانیکه تصمیم گرفتیم ویژهنامهی «زمان» را برای شمارهی نوروز کار کنیم بهمناسبت آن با زمان چرخش سال و گردش زمستان به بهار و ایام فرصت و فراغت عید نیز اندیشیده بودیم؛ این شماره البته بهمعنای متعارف کلمه، چندان خصلت بهاری یا «عیدانه» ندارد، اما امیدواریم چهرهی اندکی عبوس آن با امکان تأملی درمورد اوقات خوش و ناخوشتان در سالی که گذراندهاید و آنی که پیش رو دارید جبران شود.
مجید اخگر و ایمان افسریان
پینوشت:
۱- این تقسیمبندی کلی و شمایی از بحث مربوط به آن را از مقدمهی پل ریکور بر کتاب زیر گرفتهایم:
Time and Philosophies, Paul Ricoeur et. al. Unesco, 1977.
2- شاهرخ مسکوب، ارمغان مور، نشر نی، ۱۳۸۴، ص ۳۴.