بخشی از متن:
مرا ببخشید. کلی حرف در دلم جمع شده بود و حالا بینقشه و بیحساب، همه را پسوپیش روی کاغذ آوردهام و سخت سعی کردهام که از هر ده جملهام، برای آنکه زیادهروی نکنم، یك جمله بسازم. فکر میکنم زیاد از این شاخه به آن شاخه پریده باشم. فکر میکنم اصلاً نتوانستهام حرفم را درست بگویم. اما کوشش به عمل آوردهام که مسئلهای را مطرح کنم، که شاید هم به هیچ وجه تازگی نداشته باشد.
امروز ارزش هنرها بسته به رابطهایست که با مردم دارند، چون نقش مردم یعنی مصرفکنندگان آثار هنری اهمیت بیشتری پیدا کرده است. به هیچ وجه درباره هنر برای هنر یا هنر برای مردم یا هنر برای هنرمند و از این قبیل شعارها حرف نمیزنم. قضیه این است که در زمینههای مختلف هنری، رابطه میان هنرمند و مردم اهمیت یافته است، هنرمند همان هنرمند است، هنر حالا یک واسطه است و مردم، چون هنرمند باید با آنها رابطه برقرار کند، مهمترین بخش در جریان خلاقیت هنری هستند. و طبیعی است که این ارتباط از طریق واسطههای زنده بسیار سادهتر برقرار میشود و باز طبیعی است که هرچه اجزای تشکیلدهنده این واسطه زندهتر باشد، خود این واسطه زندهتر است.
مثلاً آدم را مقایسه کنیم با رنگ یا با کلمه. فکر میکنم به همین دلیل است که امروز تآتر این همه اهمیت یافته است، چون تنها هنریست که اجزای سازنده آن انسان زنده است.
انسان زنده حاضر، نه انسان زنده غایب مثل بازیگر سینما. این انسان زنده حاضر بیش از هر عنصر دیگری میتواند با مصرفکننده زنده حاضر ارتباط برقرار کند. و میبینیم که به دلیل اهمیت نقش این مصرفکننده و ایجاد ارتباط با او، تآتر به چه شگردهائی دست میزند. مستقیم با او حرف میزند، او را به حرف میکشد، او را به صحنه و به بازی میکشد، او را میترساند، گاه حتی میرنجاند و کتک میزند و هر روز یک بازی تازه درمیآورد.
عناصر سازنده واسطههای ارتباط میان آدمها وقتی هم که انسانهای زنده حاضر یا غایب نیستند، هریک به طریقی سعی میکنند زنده باشند. که البته فکر میکنم همه از طریق تقلید یا بازسازی نشانههای انسان زنده است: سه بعدی بودن، حرکت کردن، صوت داشتن و هرچه دیگر. و باز فکر میکنم که دقیقاً به همین دلائلست که نقاشی و مجسمهسازی، امروز کمتر از هنرهای دیگر زندهاند و کمتر مصرفکننده دارند.
و اما واسطه دیگری را میشناسم که هرچند اجزای سازندهاش انسانهای زنده نیستند اما اهمیت و گسترشی بسیار بیشتر از تآتر پیدا کرده است. هنر گرافیک را میگویم. و البته بیجهت سعی نکنیم که هنرها را حتماً ششتا و با تخفیف کلی هفتتا بدانیم و مثلاً گرافیک را یک رشته فرعی و احتمالاً وابسته به نقاشی بدانیم. کاری به تعداد هنرها نداریم ولی اجازه بدهیم که گرافیک را به علت اهمیتش، فاصلهاش با نقاشی و به سبب بینش کلی و مستقلی که بهوجود آورده است یک هنر مستقل بدانیم.
گرافیک نه از طریق انسان زنده که از طریق عنصر زندهای در انسان مصرفکنندهاش با او در ارتباط است. از طریق نیازی که مصرفکنندهاش به آن دارد. بنده و جنابعالی ممکنست به تآتر، به سینما، باله، موسیقی و غیره و غیره هیچ احتیاجی نداشته باشیم، اما برای گذشتن از خیابان یا برای چیز خریدن به گرافیک احتیاج داریم یا دستکم با آن تماس داریم. و هنر گرافیک به دلیل این نیاز همگانی، در میان دیگر هنرها سادهترین زبان را دارد. …
۰ دیدگاه
هنوز بررسیای ثبت نشده است.