معرفی مقاله:
مقالهی «منظرهی امپراتوری» تصور شما از منظرهنگاری غربی را دگرگون میکند! ویلیام جی. تامس میچل احتمالاً معروفترین و جنجالیترین متفکر معاصر در حیطهی مطالعات تصویر (در شاخهی آمریکایی این جریان) است. او در این مقاله مدعی است که منظرهنگاری را نباید بهمثابهی تصویر ناب، پاک و معصوم طبیعت نگریست بلکه مطابق تز ششم او «منظره یک صورتبندی تاریخیِ خاص است که با امپریالیسم یا امپراتوریمآبی اروپایی در پیوند است». او نشان میدهد که چگونه منظرهنگاری بهمنزلهی یک ژانر نقاشانهی مدرن با شیوهی تازهای از دیدن پیوند داشت که مختص انسان غربی بود.
بخشی از متن:
ما در محاصرهی چیزهایى بهسر مىبریم كه بهدست ما ساخته نشدهاند و حیات و ساختارى متفاوت با ما دارند: درختها، گلها، علفها، رودها، تپهها، ابرها. این چیزها طى قرنهاى متمادى در وجود ما كنجكاوى و ترس آمیخته به احترام (ewa) دمیدهاند. مایهی لذت ما بودهاند. ما آنها را در قوهی خیال خویش بازآفریدهایم تا بازتابى از حالات روحى ما باشند و گمان مىبریم آنها در شكلگیرى تصورى نقش داشتهاند كه آن را طبیعت خواندهایم. منظرهسازى معرّف مراحلى در تطور برداشت ما از طبیعت است. برآمدن و رشد منظرهسازى از قرون وسطى تا به حال جزئى از مدارى بوده است كه در آن روح بشر یكبار دیگر كوشید تا نوعى هماهنگى با محیط پیرامون خویش بیافریند.
هماینك از نگاه ساده و بىآلایش جملههاى آغازین كتاب منظره به صورت هنر كنت كلارك فاصلهی زیادى گرفتهایم. مخصوصاً، شاید، آن «ما»یی كه كلارك با چنین اعتمادبهنفسى بهنمایندگى از آن سخن مىگوید، دیگر نمىتواند برون از علامت نقلقول عرضاندام كند. كیست این «ما»یی كه با تمایزگذاشتن میان خود و «درختها، گلها، علفها، رودها، تپهها، ابرها» خود را تعریف مىكند و سپس مىكوشد از راه بازآفریدن طبیعت بهمنزلهی بازتابى از افكار و حالات روحى خویش این تمایز را حذف كند؟ منظرهسازىِ «معرفِ» «مراحل» مختلفِ تاریخ، چه كسى و طبیعت، چه كسى است؟ كدام آشوب و اختلال، برآمدن هنرى را ایجاب كرد كه باید بكوشد از نو میان «روح بشر» و «محیط پیرامون» آن «هماهنگى» برقرار سازد؟
گفتار انتقادىِ سالهاى اخیر در باب زیباشناسىِ منظره ـ گفتارى كه میدان آن بسى فراتر از تاریخ نقاشى مىرود و شعر، ادبیات داستانى، سفرنامهنویسى و باغآرایى و طراحى فضاهاى سبز را هم دربر مىگیرد ـ عمدتاً كوششى براى بیان روشن ازدسترفتن معصومیتی است كه تمامى گفتههاى كلارك را بدل به پرسشهایى زجردهنده و پاسخهایى به مراتب دلهرهزاتر مىكند. امروزه «ما» نیك مىدانیم كه هیچ «ما»ی ساده و بىمسئلهاى در كار نیست، «ما»یی متناظر با روح بشرى كلى و جامعى كه بهدنبال هماهنگى با طبیعت مىگردد یا حتى «ما»یی اروپایى كه پس از قرون وسطى «برآمد» و «رشد كرد». آنچه اینك مىدانیم همان است كه منتقدانى چون جان بَرِل (Barrell)، متخصص تاریخ و ادبیات و هنر قرن هیجدهم بریتانیا، به ما نشان دادهاند، این حقیقت كه «منظره جنبهی تاریكى هم دارد» و این جنبهی تاریك و پشتِ پرده صرفاً حالت اسطورهاى ندارد، صرفاً یكى از ویژگىهاى رانههاى غریزى واپسگرایى نیست كه با «طبیعت» غیربشرى پیوند خوردهاند، بلكه تاریكى و ظلمتى اخلاقى، عقیدتى و سیاسى است كه دقیقاً پشتِ پردهی آرمانباورىِ ساده و بىآلایشى مخفى مىشود كه در گفتههاى كلارك نمود یافته است. بحثهاى معاصر در باب منظره احتمالاً محل اختلاف و جدلاند. چنانكه در مناقشات اخیر بر سر نمایشگاه گالرى تیت (Tate) و رسالهاى كه بهتازگى در باب كارهاى ریچارد ویلسن انتشار یافت، مشاهده كردیم. [Richard Wilson ، نقاش منظرهپراز ولزى و به قولى، برجستهترین نقاش تاریخ ویلز، (۱۷۱۴ ـ ۱۷۸۲).] بحثهاى معاصر احتمالاً بر سر آناند كه آرمانى جلوهدادن زیباشناسانهی منظره را در امتداد ملاحظات «زمخت» اقتصادى و مادى مطرح كنند، مانند رهیافت جان بَرِل و آن برمینگام (Ann Bermingham) كه نهضت منظرهسازى بریتانیایى را با عطف توجه به حصاركشى دور زمینهاى مشاع و سلب مالكیت از زارعان انگلیسى بررسى مىكنند. …