بخشی از متن:
گرچه از اولین نمایشگاه تالار ایران مدتی دراز میگذرد و سخن بسیار دربارهی دوازده تن نقاش شرکتکنندهی در آن راندهاند و مرحباها گفتهاند، حرف هنوز باقی است.
شکست کارهای عرضه شده در این نمایشگاه ـ برغم استقبال عامه از آن ـ درس عبرتیست برای آن دسته از نقاشان ما که بلاتکلیف، میان دوراهیی شرق قدیم و غرب جدید درماندهاند و گاه بر این راه میروند و گاه بر آن، و درس عبرتیست برای همهی آن نقاشان ما که چشم دیدن امروز را ـ زمان حاضر را ـ ندارند و دلشان را باین خوش کردهاند که پسماندههای پیش از تاریخ و هخامنشی و ساسانی و اسلامی و قاجار را نشخار کنند و اگر هم بخواهند که همتی کنند، گاهی کارها را «Deformé» و کجوکوله کنند، که محصول، معجونی بشود غریب و شتر گاو پلنگ.
و درس عبرتی برای نقاشانی که سر از پا نشناخته در دامن آبستره و فوویسم و فوتوریسم و کوبیسم و هر «ایسم» دیگری افتادهاند و خیلی که سعی کنند تازه میتوانند مقلدین خوبی باشند.
نمایشگاه دستهجمعی تالار ایران، فرصتی داد تا کارنامهی تنی چند از نقاشان معاصر را بررسی کنیم و این کارنامه چه کمبها و بیثمر بود!
گویا عدهای نمیخواهند بدانند که از گذشتهی پرافتخار، با همهی دبدبه و کبکبهاش کاری برای امروز ساخته نیست، و آن آثار هنری ـ که قیمتی دارندـ در همان زمان خود باوج رسیدند و تمام شدند. و دیگر امروز نمیتوان مینیاتور و خط نسخ و کوفی را بما تحمیل کرد که نه تاب تحملشان مانده و نه جوابگوی احتیاجات بصری ما میتوانند باشند. «ما»ی شرق از یادبردهی در کشاکش با غرب، و تقلید دوبارهی ـ مثلن ـ کارهای صفویه باین میماند که برای تجدید افتخارات باستانی سوار اسب شویم و طی طریق کنیم!
و حال آنکه من تماشاچی، اگر بخواهم خط نسخ محکم چشمنواز ببینم میروم به مسجد شاه اصفهان و دیگر چه کارم است با آن کار شصت ذرعی آقای پیلارام؟ و اگر خواستم طلسمها و کارهای مفرغی لرستان را در موزهی ایران باستان تماشا میکنم و نمیروم که کاریکاتور همین شاهکارها را در کارهای آقای «هزاوهای» ببینم!
اگر ما نمیتوانیم هنر دورهی خودمان را بسازیم، پس قلم را بشکنیم ـ و همان بهتر که دست را!! ـ و بعد در پیش قضاوت تاریخ چه خواهیم گفت؟ که خط نسخ را گرفتیم و بد نوشتیم و کنارش مهر کوبیدیم و ردیف کردیم و اسمش را گذاشتیم نقاشی ایرانی در نیمهی دوم قرن بیستم؟ و یا پردهای کشیدیم که اساطیر چهار هزار سال پیش لرستان در آن میلولند؟
مگر همانها که تاریخ هنر باستانی این آب و خاک را ساختهاند، بچیزی جز بزمان و مکان خود نظر داشتهاند؟ که بسادگی حتا از روی لباس نقاشیها میتوان فهمید که کار زمان قاجاریه است یا صفویه، دیگر معیارها که جای خود دارند.
اما مشخصهی زمان ما، آنطور که آقای «پیلارام» یا «هزاوهای» تصویر میکنند کدام است؟ و آیا میتوان بهمین کوشش ـ زنده کردن سنتهای هنر قدیم ـ قناعت کرد و رسالت هنری زمان را نادیده انگاشت؟ …
۰ دیدگاه
هنوز بررسیای ثبت نشده است.