شهره مهران از مجموعه‌ي تهران ۱۳۸۴

پاریس/ ابوظبی/ تهران / شهره مهران

 

«پاریس، ابوظبی، تهران» عنوان یادداشتی نوشته شهره مهران در قیاس این سه شهر است. پاریس شهر رویایی نویسنده که او را به یاد نقاشی‌های امپرسیونیسم می‌اندازد. نویسنده آرزو دارد شهرش تهران همانند پاریس می‌بود. ابوظبی هویتی دو گانه دارد، نمی‌تواند میان عناصر متناقض آن ارتباطی بیاید، پس به نظرش دروغین می‌آید. متن در پایان تهران را وصف می‌کند و چیزی که درون این شهر می‌یابد را در قیاس یا آن دو شهر بیان می‌کند.

بخشی از متن:

در پاریس هستم. پیاده در خیابان‌ها می‌چرخم. همه چیز زیباست. به ساختمان‌ها و مجسمه‌ها نگاه می‌کنم: تکه‌هایی از تاریخ که به دقت نگهداری شده‌اند. در کافه‌ای می‌نشینم تا قهوه‌ای بخورم. یاد نقاشی‌های امپرسیونیست‌ها می‌افتم، یاد خاطرات نویسنده‌ها و هنرمندهایی که روزگاری در این کافه جمع می‌شده‌اند. از آن وقت به بعد، هر چه به این شهر اضافه شده، با روح آن دوران هماهنگ بوده. ظریف، با سلیقه. در دلم می‌گویم: “کاش تهران هم اینجوری بود.”

در ابوظبی هستم. همه‌جا تمیز است و مدرن. برای ناهار به یک رستوران چینی می‌روم. پیشخدمت هندی است. شنیده‌ام که اینجا دارند شعبه‌هایی از موزه‌های لوور و گوگنهایم را می‌سازند. به نمایشگاهی می‌روم که ماکت‌ها و روند ساخت این موزه‌ها در آن ارائه شده‌اند. بهترین معماران دنیا این طرح‌ها را داده‌اند. در کنارم مردی است به همراه سه زن با لباس‌های بلند و روبندهای مشکی. همه‌جا تضاد می‌بینم و همه چیز به نظرم دروغ می‌آید. در دلم نمی‌گویم: ” کاش تهران هم اینجوری بود.”

در تهران هستم. پشت رُل نشسته‌ام. در ترافیک گرفتار شده‌ام. همه دیوارهای اطرافم با گل و بوته‌های بد رنگ تزئین شده، انگار در یک مهد کودک عظیم زندانی شده باشم. در دلم می‌گویم “جای شهدا خالی.” بالاتر، روی پل، پر است از پرچم‌های رنگی. در باد تکان می‌خورند. در دلم می‌گویم “ولی اینها قشنگ‌اند.” زیرِ پُل پر است از نوشته‌های پندآموز و ابلهانه کلاس اولی، در ابعاد عظیم: “صدای خنده پدر و مادرت را ضبط کن”، ” انسان تنها موجودی است که می‌تواند بخندد.” در دلم می‌خندم به این ایده، کلاً.

ساعت ۲ بعد از نصفه شب است. جمعیتی می‌بینم. تعدادی ریل لباس در پیاده‌رو چیده شده و عده‌ای دارند مانتو پرو می‌کنند. در دلم می‌گویم: “خواب می‌بینم؟” کمی جلوتر، در یکی از خیابان‌های اصلیِ مرکز شهر، دو تیم محلی، با لباس‌های ورزشیِ یک شکل، فوتبال بازی می‌کنند، خیلی جدی. تماشاچی هم دارند. در دلم می‌گویم” نه، خواب نمی‌بینم. اینجا تهران است، هر چه که نباشد دست‌کم دروغ نیست. خیلی هم واقعی است.”

پیشنهاد مطالعه: مقالاتی پیرامون «شهره مهران»

برچسب‌ها:
سبد خرید ۰ محصول