
بخشی از متن:
شیددل سال ۱۳۱۸ در «گوشتین»، روستای کوچکی در سهرورد، به دنیا آمد. چندی بعد در زمان جنگ جهانی، همراه با خانوادهاش به رشت نقل مکان میکند. او در رشت، در بهشتی از زیباییهای طبیعت، رودخانهها، دریاچهها و درختان سر به فلک کشیده، بزرگ میشود. شیددلِ نوجوان با تشویق «حبیب محمدی» که در آن زمان تنها نقاش شهر بود، به نقاشی علاقهمند میشود و به گام نهادن در این مسیر هدایت میشود: هم او بود که نخستین بار مقابل چشمان شیددل به تجزیه و تحلیل دنیای محسوس پیش رویش، بر روی تکه کاغذی پرداخت.
شیددل پس از چندی تلمّذ نزد حبیب محمدی، روزی به صورت کاملاً اتفاقی به چند تصویر از نقاشیهای پیکاسو که در روزنامهای چاپ شده بود، برمیخورد. این آشنایی اتفاقی با پیکاسو، نقطۀ تعیین کنندهای در مسیر هنری شیددل و آغازگر جستجویی نو، در چند و چون هنرآموزی وی میگردد. بدین ترتیب قوۀ تخیل و استعداد او شتاب تازهای میگیرند و میلِ به تصویر کشیدنِ مناظر و پیکر انسان در او پیدا میشود، البته اینها در نقاشی او، نه به روشی واقعگرایانه بلکه هماهنگ با احساسات و افکار او و در قالب خطوط و صور هندسی مجسم میشوند.
از پس گذشت سالها عشق و علاقۀ او به نقاشی بیشتر و بیشتر میشود اما هنوز به این یقین نرسیده است که آیا تصاویری که میکشد همان چیزهایی هستند که به دنبالشان بوده است یا آنکه هنوز برای یافتن زبانی که گویایِ دنیا و مکنونات درونی او باشد باز هم باید دستآزمایی کند.
بالاخره امکان خارج شدن از محیط شهرستان و جابهجایی به پایتخت برای او میسر میشود. در هنرستان هنرهای زیبای تهران زیر نظر استاد «ریاضی» که هنوز از پی گذشت سالیان به مهربانی از او یاد میکند، نقاشی کردن با «متد» را میآموزد. و از این پس، شیددل پا در مسیری میگذارد که تا امروز ادامه دارد. مسیری که شیددل طی کرد نشان میدهد که گرچه «توان حسکردن و دریافتن» یک موهبت الهی است، اما سهیمکردن دیگران در این ادراک دیگر نمیتواند هدیهای الهی باشد بلکه تنها ثمرهی ممارستی جدی است که برای هنرمند امکانات و بستری را مهیا میسازد تا بتواند تظاهرات دنیای درونش را منعکس سازد. شیددل در طی این مسیر تمرین و تجربه، آثار زیادی میآفریند که خیلی از آنها را نابود میکند چرا که در مقام اثری کامل او را راضی نمیکردند. در سال ۱۹۶۰، در بیستوچند سالگی، در حالی که از دستاوردهایش هنوز راضی نشده است، بورسی برای تحصیل دکوراسیون در رم دریافت میکند. رم ، این شهر جاودان در او تأثیری عمیق و غیرقابل بازگشت برجای میگذارد. شیددل میگوید آرامش هارمونیکی که این شهر هفت تپهای در ذهن او ایجاد نموده تا به امروز هم تداوم داشته است.
بین سالهای ۱۹۶۰ و ۱۹۶۳ علاوه بر تحصیل در رشته دکوراسیون در آکادمی هنرهای زیبای رم(که با رتبه عالی، تحصیلات خود را به پایان میرساند) از آموختن نقاشی دیواری، هنرهای گرافیکی، جستجو و آزمودن راههای جدید فروگذار نمیکند. در همین حین به درک مسئله تضاد در هستی نایل میشود ، مسئلهای که نتیجه آن «بود تمام موجودات» است. در این زمان رنگ آبی، کم کم بازیگردان اصلی و پیروزمند پالت نقاشی او میشود. رابطه بین هنرمند و این طیف رنگی چنان شخصی میشود که همانطور که داریوش میگوید: «در این رنگ آسمانی توانستم به چکیدهی شکوفای بهار روحانی هنریام دست یابم.» اواسط سال ۱۹۶۲، به مونیخ سفر میکند و در آنجا به طراحی پوسترهای تبلیغاتی میپردازد. و در اینجاست که طعم تلخ و شیرین مسیرهایی را مزه میکند که هر هنرمندی در راه رسیدن به شهرت، ناگزیر از پیمودنشان است؛ روزی در یکی از بازارچه های کوچک هنری از همان قسم بازارچههایی که در شهرهای بزرگ برگزار میشود و همهجور کاری در آنها به نمایش درمیآید، با دو برخورد کاملا متفاوت نسبت به کارش مواجه می شود…