بخشی از متن:
یونانیها دو برداشت از زمان داشتند: chronos و kairos. chronos که ما بیشتر با آن آشنا هستیم مفهوم زمان است در مقام اندازه، مقدار زمانی که با نظمی پیوسته و یکشکل تغییر میکند. میتوان گفت که chronos خالی است، بدون هیچ محتوا یا معنایی فراتر از پیشرویِ خطیِ خود؛ وقتی است که چیزی روی نمیدهد و بدون رخدادن جلو میرود.
اما kairos نوعی از زمان است که از وعده و معنا مملو است؛ زمانی است که زمان را اشباع میکند. ابعادی که kairos را تعریف میکنند نه یکشکلاند و نه پیشبینیشدنی. عبارت «لبریزیِ زمان» [fullness of time] این مفهوم را القا میکند؛ چراکه بیانگر این ایده است که زمان میتواند تمام شود و بهواسطهی تغییری عمیق یا نوعی گسست از سر گرفته شود، طوریکه آنچه بعد از آن رخ میدهد سراسر بیشباهت به قبل کند
chronos و kairos متضاد یکدیگر نیستند. یکی از جالبترین تعاریف kairos در [نظام نشانههای] Corpus Hippochraticum آمده است، بهاین ترتیب که «chronos آن چیزی است که درونش kairos باشد و kairos آن چیزی است که درونش مقداری از chronos است.» دو گونهی زمان بخشی از یکدیگر هستند. chronos وقتی به صورت فشردهی خودش تبدیل میشود، به kairos دگردیسی پیدا میکند و انقطاع زمانیای را دربرمیگیرد که از یکشکلی خلاص شده است. هگل در دیالکتیک خود به این نوع تغییر پرداخت؛ ازطریق مفهوم «گذار از کمّیت به کیفیت». اینجاست که چیزی ــ مانند زمانــ جوهری کسب میکند که آن را متمایز میکند و در نسبت با توالیای که از آن برآمده است مستقل میکند. کیفیت نیرویی است که «جدا میکند». در kairos زمان نگه داشته نمیشود، رها میشود.
برای یونانیان «زمانبندی درست» راه دیگرِ ارجاع به kairos است. از نظر آنان تنها از راه دخالت انسانی میتوان به زمان کیفی دست یافت. توان کنش و سودبردن از رویداد یا عملی خاص که طی جریان امور ظاهر میشود برای ذات kairos حیاتی است، اما این موضوع نمیتواند در هر زمانی اتفاق افتد. kairos تنها در لحظات مناسب، وقتیکه زمان بیشترین ظرفیت را برای تغییر دارد، ممکن میشود، اما باز هم تنها وقتیکه فرصت غنیمت شمرده شود و از آن استفاده شود. kairos آن لحظهی حساس در زمان است که یک بحران یا گسست ظاهر میشود و با ارادهی انسان میآمیزد تا ظرفیتهای تازه خلق کند…