ایمان افسریان/ مقاله/ روبرت صافاریان

حسرت‌خواری برای هنر عامه‌فهم/ روبرت صافاریان

بخشی از متن:

۱- مقاله ایمان افسریان درباره هنر بازاری و هنر متجدد با این جمله شروع می‌شود که “توصیفی است از شرایط اجتماعی-اقتصادی هنرمندان نقاشی معاصر ایران”. نویسنده می‌گوید که بر خصلت توصیفی‌بودن مقاله تأکید دارد. البته اگر مقاله‌ای می‌خواهد جامعه‌شناسانه و علمی باشد، باید توصیفی باشد، اما این درست همان چیزی است که مقاله یادشده نیست. آشکار است که نویسنده “انشقاق میان هنر متجدد و بازاری” را نوعی بیماری تلقی می‌کند. این دید در لحن سراسر مقاله موج می‌زند. اما در پرسش‌های پایانی کاملا روشن و آشکار بیان می‌شود. در آن پرسش‌ها از واژه‌هایی مانند “ابتلا” یا “مشکل” برای نامیدن وضعیت توصیف‌شده در مقاله استفاده می‌شود. نویسنده می‌خواهد بداند که آیا این مشکل خاص ماست. یا در سایر جوامع و ادوار تاریخی هم وجود داشته است. او می‌خواهد علل “مشکل” را پیدا کند و حتی راه‌حلی برای آن بیاید.

۲- اما اگر مشکلی باشد، مشکل تازه‌ای نیست. و بیش از آن که مشکل هنرمندان باشد، مشکل کسانی مانند ایمان افسریان است که حسرت وضعیت آرمانی و خیالینی را می‌خورند که هنر نخبگان و هنر عوام وجود نداشته باشد. و همه هنرمندان بتوانند با همه مردم رابطه برقرار کنند.

برای فهمیدن این که در رشته‌های هنری دیگر و در جوامع دیگر نیز دو نوع هنر نخبگان و هنر عامه‌پسند وجود دارد. نیازی به مطالعات دورودراز در کتابخانه‌ها نیست. کافی است نگاهی به جریانات ادبی-هنری آشنای سده بیستم بیاندازیم. در ادبیات غرب، هم جیمز جویس را داریم، هم رمان‌های پلیسی را. هم سینمای روشنفکرانه اروپایی را داریم، هم سینمای عامه‌پسند را. همه‌جا، هم نقاشی‌های عامه‌پسند هست (که نوع ایرانی‌اش در مقاله توصیف شده است. این بخش‌های توصیفی بهترین بخش‌های آن هستند.) و هم نقاشی مدرن و نوگرا. البته هرازگاهی هنرمندانی پیدا می‌شوند که با دنیای پیچیده خود هم برای نخبگان جذاب‌اند و هم برای عامه مردم. اما تعداد این هنرمندان معمولا زیاد نیست. شکسپیر و هیچکاک و حافظ و فردوسی نادرند. تازه همه این‌ها را هم عوام و نخبگان به شیوه‌های گوناگونی می‌فهمند و مصرف می‌کنند. اما این‌ها استثنایی‌اند.

همیشه هم هنری هست که سلیقه عامه مردم و نیاز آن‌ها به سرگرمی را ارضاء می‌کند و اوقات فراغت‌شان را پر می‌کند. و هم هنری که برای گروهی از تحصیل‌کردگان تولید می‌شود که به سبب استمرار تماس با آثار هنری و مطالعه در آن‌ها به معیارهای پیچیده‌تری رسیده‌اند و هنر بسیار عیان و گل‌درشت عامه‌پسند راضی‌شان نمی‌کند. ورود به این بحث که آیا این وضعیت در ادوار تاریخی دیگر هم وجود داشته است یا نه، مسئله را دشوار می‌کند. شواهد از این حکایت می‌کند که باید چنین بوده باشد. به هر روی من وارد این بحث نمی‌شوم. چون در این زمینه مستدل سخن‌گفتن، نیاز به مطالعه بیشتری دارد.

اما با این حکم محکم ابتدای مقاله که تا پیش از عصر تجدد، هنر ایران به هنر خواص و هنر عوام تقسیم نشده بود نیز نمی‌توان موافقت کرد. خلاصه اینکه مشکلی وجود ندارد. مشکلی اگر هست، مشکل نویسنده مقاله است، و این مشکل البته یک چیز استثنایی نیست. عذاب وجدان روشنفکران در قبال این واقعیت که توده‌های مردم آن‌ها را نمی‌فهمند. به هنرمندان یا روشنفکرانی گرایش دارند که ظاهرا هنر کم‌ارزش‌تری تولید می‌کنند: این آن پدیده‌ای است که نیاز به تبیین دارد.

۳- این که مقاله ایمان افسریان به هنر متجدد نگاهی منفی دارد، از لحن مقاله کاملا آشکار است.

برای نمونه توجه کنید به آن بخش از مقاله که منابع اعتبار هنر متجدد را بر می‌شمارد. در این‌جا پس از بحث درباره سومین منبع اعتبار هنرمندان متجدد تحت عنوان “تداوم و قدمت” چنین نتیجه‌گیری می‌شود: “در بعضی از مواقع فعالیت نقاش نه از سر ضرورتی درونی، بلکه بیشتر جهت اعلام حضور در یک جامعه بخصوص صورت می‌گیرد. این اعتبار، اعتباری است کاملا سنتی و غیرمدرن. در حقیقت این همان اعتبار ریش سفیدی است که از لایه‌های سنتی ذهن اجتماع تغذیه می‌کند.” درحالی‌که این موضوع امری است کاملا منطقی و ربطی به مدرن و غیرمدرن ندارد.

در مدرن‌ترین جوامع هم آدم‌هایی که فعالیت‌شان در هر حوزه از فعالیت علمی یا فرهنگی تداوم داشته باشد. به اصطلاح “جا می‌افتند” و کسب اعتبار می‌کنند. چون معلوم می‌شود که از سر تصادف به حوزه مربوطه گام نگذاشته‌اند و نمی‌توان نادیده‌شان گرفت. آیا معنای این منطق این است که فعالیت نقاش از سر ضرورت درونی نیست؟ به نظر من در این لحن نوعی حالت مچ‌گرفتن وجود دارد و به‌رخ‌کشیدن هنرمند متجدد که بر خلاف آنچه می‌گوید، چندان هم متجدد نیست و از سنت تغذیه می‌کند و در عمق خود سنتی است به جای دیگری. وقتی نویسنده از ویژگی‌های جامعه هنرمندان صحبت می‌کند، و به شکل لباس و آرایش آن‌ها اشاره می‌کند.

نتیجه‌گیری

نتیجه‌گیری‌اش این است: “این هنرمندان بر خلاف آنچه تصور می‌کنند، هنرمندان مستقلی نیستند، بلکه کاملا متعلق به یک جامعه، گروه و شاید طبقه خاص هستند و بسیاری از رفتارهای خود را با ایدئولوژی و انتظارات آن گروه هماهنگ می‌کنند. همچنین از مواهب مادی و غیرمادی آن بهره‌مند می‌شوند.” توجه کنید: این هنرمندان بر خلاف آنچه تصور می‌کنند هنرمندان مستقلی نیستند. چون به یک گروه تعلق دارند. آیا تعلق به یک گروه منافاتی با استقلال هنرمند دارد؟ بخصوص توجه کنید به عبارت “برخلاف آنچه تصور می کنند”. نویسنده باز انگار تناقض‌گویی هنرمندان متجدد را دارد برملا می‌کند.

سبد خرید ۰ محصول