مجموعهی پیشِ رو، منتخبی از متونی در زمینهی ادبیات تجسمی و مقولات مرتبط است که در فاصلهی زمانیِ شکلگیری نخستین روزنامهها و نشریات در یکی دو دههی پیش از انقلاب مشروطه تا آستانهی انقلاب سال ۱۳۵۷ در نشریات و گاه کتابها در ایران چاپ شدهاند. این مجموعه کار خود را از نخستین نمونه نوشتههایی آغاز میکند که در ایران عصر جدید در مورد هنر، و به طور مشخص هنرهای تجسمی (Art)، به معنای جدید اصطلاح نوشته و چاپ شدهاند، و این مسیر را تا سال ۵۷ دنبال میکند. به این ترتیب، این شماره در کنار شمارهی آینده (جلد دوم) که همین بحث را از سال ۵۷ تا سال ۱۳۸۵ دنبال میکند، میکوشند در حد توان خود و در حدودی که به منابع و نشریات دست یافتیم، گزیدهی قابل اتکایی از چیزی که میتوان آن را «ادبیات تجسمی ایران» نامید گرد آورند. این مجموعه میتواند تغییرات و فراز و نشیبهای درک و دریافت جامعهی فرهنگی و به ویژه جامعهی هنری ایران از هنر را قابل ردیابی کند، و عوامل مؤثر بر تحول و تطور جریانهای هنری و نقاط کانونی آنها را تا جایی که در ادبیات مکتوب این عرصه بازتاب یافته است به نمایش بگذارد. این مجموعه، جدای از مقالهها، نقدها، و جستارهایی که به وسیلهی نویسندگان و نقادان نوشته شده است، شماری از رسالهها، دستنوشتهها، گزارشها، نامهها، گفتوگوها و شرحهایی را نیز که عمدتاً به قلم هنرمندان و فعالان این عرصه به نگارش درآمده است در بر میگیرد، و به این واسطه بیش از آنکه مجموعهای از «تأملات و تفکرات» بافاصله در مورد هنر باشد، ما را از نزدیک در جریان فراز و فرودها و فضای فکری حاکم برهنر ایران در مقاطع مختلف این دوره قرار میدهد، و جایگاه و کارکرد موجود و انتظارات و تصورات مطلوب از هنر در هر دوره را بر ما آشکار میکند.
اما چه ضرورتی در چاپ مجموعهای از خود متون قدیمی وجود دارد؟ به جای آن، چرا نباید از منظری امروزی در مورد درک و تصورات لابد «خام» و «ایدئولوژیک» گذشتگان نوشت؟ در فضای رسانهای و مجلات فرهنگی در ایران، کار «تاریخی» بهویژه در مورد تاریخ معاصر و تاریخ گذشتهی نزدیک، اغلب در قالب خاطرهنویسی، شرح حال، و در یک کلام انواع گزارشها و ترجمه و تفسیرهای اول شخص در مورد رخداد، جریان یا چهرهی مورد بحث تعریف و درک میشود ـدر مقابل متون، اسناد، و به یک معنا «پارهها»ی به جامانده از «خود» اتفاق. این درحالی است که برخلاف آنچه ممکن است در نگاه نخست به نظر برسد، تفاوت میان این دو نوع بهویژه در برخی موقعیتها و شرایط تاریخیِ خاص، گاه بسیار بزرگ است و به شکافی میان حضور ساکت و انکارناپذیرِ قطعهای از گذشته با تفاسیرِ رایج و بدیهی شده از آن دورههای تاریخی میانجامد که گاه فاصله و شوک ناشی از آن خود بزرگترین دستاورد آن جهد تاریخی است. به بیان روشنتر، در حالی که روایتهای حتی «حاضران» و «ناظران» و مفسران «متنِ» تاریخ، بیش از آنکه از آن بگویند پیشفرضها، باورها، تصورات، و سوءفهمهای زمانهی معاصر در مورد گذشتهی مورد بحث را به تصویر میکشند، و بهاصطلاح منجر به «کشف» چیزی که خود قاچاقی در «گذشته» نهادهایم میشوند، حضور نامأنوسِ سنگوارهای تراشنخورده از گذشته، با صرف مرئی شدنِ خود، گاه همچون حفرهای در شبکهی ریزبافت و بیدرز و شکافی که آگاهانه یا ناآگاهانه از گذشته تدارک دیدهایم عمل میکند، و روایتهای آشنای آن را از هم میگُسلد. و شاید به همین علت عجیب نباشد اگر گاه نوعی بیمیلی یا اهمالکاری در مواجهه با بازماندههای گذشته در اشخاص حقیقی و حقوقیای که تصاویر، ایدهها، و روایتهای همگانی در مورد تاریخ معاصر را در بدنهی جامعه پمپاژ میکنند میبینیم. به این ترتیب، بیمیلی و عدم کنجکاوی نسبت به تجربهی تاریخی از یک سو، و نبود عزم و اراده و انضباط برای ثبت و ضبط تجارب تاریخی از سوی دیگر، در حرکتی آونگی که بسته به نگاه ما جای علت و معلول یا سازنده و ساخته شده در آن تغییر میکند، یکدیگر را تقویت و تشدید میکنند.
در مورد تاریخچهی نهچندان طولانی تحولات عرصهی نوپای هنرهای تجسمی در ایران نیز وضع جز این نیست و ما از همان آغاز بر آن بودیم که اگر امتیازی در انجام این پروژه هست، به طور مشخص برآمده از فراهم آوردن امکان مواجهه با اسناد، روایتها و تفاسیرِ مکتوب از مواجههی اولیهی معاصران این تاریخ حدوداً صد ساله با زمانهی خویش و جلوههای تصویری و تجسمیِ آن است. وگرنه، اینکه از جمعی از نویسندگان و دستاندرکارانِ کنونیِ هنر ایران میخواستیم که درک خود از مقطعی از تاریخِ تحولات هنر معاصر ایران (که احتمالاً پیشتر هم در مورد آن نوشتهاند و به همین علت طرف مراجعهی ما قرار میگرفتند) را بنویسند، به احتمال بسیار نتیجهای قابلِ پیشبینی و ملالآور در پی میداشت که بیش از آنکه مواد و مصالح تاریخی تازهای در اختیارمان قرار دهد و تخیل تاریخیمان را غنی سازد، تصویر فرافکنیشدهای از خودمان برآیینهی نامرئی و کِدِر زمان حال در اختیارمان قرار میداد. و مسئله آن است که ما آموختهایم که این نوع دوم را ارزش و ارج گذاریم، و فکتها، آمارها، و بهطور کلی پارههای تاریخ (از جمله تاریخِ زمان حال) را، تا آنجا که به لایهای از ذهنیات و پیشپنداشتههایمان آغشته نشده باشند، چندان جذاب نمییابیم. (بخشی از واکنشها بر سر پروژهی «ده هنرمند برگزیدهی تاریخ هنر معاصر ایران»، که در شمارهی ۵۴ حرفه: هنرمند در سال ۱۳۹۴منتشر شد، برآمده از همین مسئله بود: در وهلهی اول، تاب نیاوردنِ بیرونی شدن و ثبت شدن چیزهایی که ـبه هرحالـ در سرِ ما و معاصرانمان میگذرد، و دستکم تا این حد جزو «فکت»های زمان ما محسوب میشود؛ و در وهلهی بعد، خَلط صادقانه اما کودکانه ـیا جا زدنِ آگاهانه و فریبکارانهـ ی این ایده که این کار به معنای تصدیق نتایج بهدست آمده و بهاصطلاح «مشارکت در بازی» است. در صورتی که از فضای مبهم و لاپوشانندهی ذهنی بیرون کشیدن و برهنه به صحنه آوردنِ چیزها، گامی مطلقاً ضروری درعینی و تاریخی کردنِ آنها، فهم سازوکارهای سازندهی آنها، و بازی نخوردن از آنهاست). …