چهره‌ی حسام‌الدین رضایی در جوانی/ علیرضا رضایی‌اقدم

چهره‌ی حسام‌الدین رضایی در جوانی/ علیرضا رضایی‌اقدم

اینجا ابیانه است. می‌دانم. اگرچه شخصاً به ابیانه نرفته‌ام، اما از فیلم‌ها و عکس‌ها این ساختار متراکم از خانه‌های مکعب‌شکلی را که روی هم ساخته‌ و بالارفته‌اند دیده‌ام. این اولین مواجهه‌ی من با نقاشی حسام الدین رضایی در شماره‌ی ۷ حرفه: هنرمند بود که در بهار ۱۳۸۳ چاپ شده است؛ یعنی ۶ سال پس از مرگ نقاش، در سال ۱۳۷۷ و در سن ۳۸ سالگی. از بین تصاویری که در این شماره چاپ شده بود، ابیانه‌ها در ذهن من ماند، با این فکر که دیگر از این نقاشِ جوان‌مرگ، اثری نخواهم دید. ابیانه تصویری قدرتمند بود، دلیلش را نمی‌دانستم، هنوز هم دقیقاً نمی‌دانم اما بارها شد با شنیدن نام ابیانه نه به یاد تصاویر کارت‌پستالی زیبا از خاک سرخش، بلکه به یاد این تابلوها افتادم. چیزی آنها را در ذهنم میخ کرد، شاید صراحت فرم‌ها و قدرت رنگ تک‌فام‌شان.
.
سالها گذشت. صبح روزی در شهریور ۱۴۰۳ وارد گالری سرای شدم. و این‌بار خود حسام‌الدین رضایی را هم دیدم؛ خودنگاره‌ی مردی جوان، با چهره‌ی خوش‌فرم استخوانی و چشم‌های نافذ سبز که به بیننده خیره شده بود. با دیدن خودنگاره این احساس بدیهی اما همزمان جادویی به بیننده دست می‌دهد که نقاش آنجاست؛ نه صرفاً به خاطر شباهتش؛ نه! ضربه‌های قلم، و حضور عینی حرکت رنگ (که حرکت دست نقاش است) بدن او را حفظ می‌کند. این جادوی خودنگاره است که هم شبیه‌سازی و تفسیر هنرمند از خودش را نشان می‌دهد و هم چیزی مادی‌تر و عینی‌تر را؛ اینکه خودشْ خودش را کشیده. تتمه‌ای از این «خودِ» از دست‌رفته آنجا بود و داشت به من نگاه می‌کرد.
.
می‌دانستم که بناست آثار زیادی از حسام‌الدین رضایی را از نزدیک تماشا کنم که توسط خانواده‌اش به گالری واگذار شده‌اند. برخی از تابلوها باید مرمت می‌شدند؛ و بسیاری از طراحی‌ها و آثار رنگی کوچک در وضعیت نامناسبی، در کف جعبه‌های مقوایی نگهداری شده بودند. آثار سالم‌تر دور تا دور گالری چیده شده بود و تعداد آنها آنقدر زیاد بود که تقریباً می‌شد کلیتِ کارنامه‌ی هنری رضایی را در آنجا دید؛ و در یک جمله: آنجا پر از رنگ، یا دقیق‌تر انرژی رنگی بود.
ما دور تا دور گالری چرخیدیم و آثار مختلف را نگاه کردیم. همه‌ی تابلوهای ابیانه، با تک‌فام‌های قرمز و سبز و خاکستری را آنجا بود؛ اما با نقاشی منظره، کاروانسرا، طاق‌‌ها و پنجره‌ها احاطه شده بودند. «ابیانه» پَس و پیشی داشت. این آثار را می‌شد در یکی از الگوهای اصلی نقاشی مدرنیستی دهه‌ی ۶۰ و ۷۰ ایران جا داد؛ یعنی ترجمه‌ی طبیعت به تصویری نیمه‌انتزاعی با رنگ‌های شفاف؛ اما با ضرب‌قلم‌های جسورانه‌تر و انرژی رنگی فشرده‌تر.
کمی بعد جعبه‌های دستگاه ضبط صوت سونی را باز کردیم، که پر از آثار روی کاغذ و مقوا بود. این کارها سال‌ها در دست خانواده‌ی رضایی نگهداری می‌شد. همانطور که کاغذ به کاغذ آنها را تا ته جعبه می‌دیدیم، و آثار بسیار شخصی‌تر و تجربی‌تری را نگاه می‌کردیم انگار لایه‌لایه به درون روانِ هنرمندی می‌رفتیم که سال‌ها در انتظار گشودن و دیده‌شدن بود؛ هنرمندی که با خودنگاره‌اش کمی آن‌طرف‌تر نگاهمان می‌کرد

۰ دیدگاه

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

ارسال دیدگاه

سبد خرید ۰ محصول