ویوین مایر، عکاس، لی فریدلندر، عکاسی، قاب

قاب‌ها و آیینه‌ها / غزاله رضائی

معرفی مقاله:

قاب‌ها و آیینه‌ها، داستان عکس‌های ویوین مایر و لی فریدلندر است. قاب‌ها و آیینه‌ها محل دائمی دیدن‌ها و وارسی‌ها بودند و آمدن دوربین عکاسی اسباب تشدید و تسهیل ثبت و ضبطشان شد. مایر عکاس هم با دوربین و این‌بار به مدد آیینه‌ها به مطالعه‌ی خودش رفته است. می‌گویند عکس‌ها پنجره‌هایی هستند به جهان پیش‌رو، پیش روی دوربین عکاس یا جهان عکس پیش روی ما؟ می‌گویند کادر‌بندی و گزینش شالوده‌ی عکسی هستند. در کادر عکس جهان ثابت می‌شود و جهانی از قلم می‌افتد، صورتی پیدا می‌شود و دیگری محو. دوربین‌ها با اصحابشان از شهرها به خانه‌ها و به درون اتاق‌های آن‌ها آمدند. انگار آیینه‌های این اتاق‌ها تصویری خودمانی‌تر را از آن‌ها منعکس می‌کنند.

سارکوفسکی درباره نحوه برخورد عکاس با جهان می‌گوید: عکاس به جهان چنان می‌نگریست که انگار این جهان نقاشی طومارگونه‌ای است که در میان دو دست باز شده است و با حرکت کردن و به پیش رفتن کادر در میان دست‌ها تعداد بی‌شماری از برش‌ها – از ترکیب‌بندی‌های گوناگون – نمایش داده می‌شود. مایر با دوربین عکاسی‌اش به جهان می‌نگریست. در شهر و خانه، خودش را هم از قاب منظره‌یاب آن دوربین می‌دید. لی فرید‌لندر عکاس هم‌عصر مایر او هم دوربین به دست در شهر قدم می‌زد و عکس می‌گرفت. او هم در برابر آیینه‌ها می‌ایستد، دوربین را بر روی چشمش می‌گذارد یا در کنار صورتش می‌گیرد، یا آن را در جایی می‌کارد، بر روی تخت دراز می‌کشد و دست روی دست می‌گذارد تا دوربین عکس خود جوانش را در قاب آیینه بگیرد. هر دو این هنرمندان آیینه را بستری برای دیدن خود با دوربین یافتند. در این زمینه می‌توان نگاهی به متن «شاعر اشیاء» هم داشته باشیم.

بخشی از متن:

می‌گویند عکس‌ها پنجره‌هایی هستند به جهانِ پیشِ‌رو، پیشِروی دوربینِ عکاس یا جهان عکس پیش‌ِروی ما؟ پنجره‌هایی که نمی‌دانند شیشه‌هایشان شفاف‌اند یا نه. می‌گویند کادربندی و گزینش شالوده‌ی عکاسی هستند؛ و می‌بینم که سنگ‌بنای عکس‌های ویوین مایر نیز هستند؛ مایری که با دوربین عکاسی‌اش به جهان می‌نگریست و آن جهان را در اتاقش بایگانی می‌کرد. در شهر و خانه، خودش را هم از میان قاب منظره‌یاب آن دوربین می‌دید:

با میل به ثبت پرشورِ خود و جهان، برای خود و بی‌میل به نمایش آن به دیگری. می‌کوشم تا چهره‌ی او را از میان شبکه‌های کرکره‌ی مغازه‌ای بسته ببینم، همان‌طور که خودش دیده بود. چهره‌ای ازریخت‌افتاده بر صفحه‌ای آیینه‌وار، مثلِ داگروتیپی که صورت درونش با قابی مزین احاطه می‌شد، از بلایا در امان و از نگاه‌های خیره بی‌امان بود.

سبد خرید ۰ محصول