بخشی از مقاله:
۱. در جدال ِ مرکب و کاغذ، در نبض سیاهی بر زمینه، در نقشناپذیری آن مقرنس ناممکن، آن گاه که جهان در لکه سیاهی باز میشود که نقاش بر کاغذ مینشاند، درختی نمایان می شود. و هوا، تنها سفیدی کاغذ است، برجای مانده از رعشههای دست نقاش.
۲. میل نقاش به درختی که دیگر یک درخت نیست. و با این همه همچنان یک درخت باقی میماند و مرکبی که جای نام درخت مینشیند. نام، این درخت حاضر در تکه کاغذ محدود به مکان.
۳. درختِ نزدیک. گسترده شاخ و برگ. لکههای دلنشینِ تاریکی. ارتعاش مرکب و آب تا سر حدِ فراموشیِ همان درخت.درخت راز.خلنگ.ریشه.هوا.صدا.
بعد، کاغذ پر میشود از خرده ریزهای تاریک، برگها شاخهها را میپوشاند، هوا را و چشمانداز را، مرکب، نامِ مرکب را محو میکند، تنها و تنها سیاه میکند. هستی چیزها را سیاه میکند، بر کاغذ میماند تا ابد. مرکب، چشمانداز ناتمام را تا ابد ناتمام باقی میگذارد. مرکب، بساط دیرپای درخت را برای همیشه برمیچیند…
پیشنهاد مطالعه: مقالهی «دربارهی نمایشگاه وحید حکیم در گالری اثر» به قلم ثمیلا امیرابراهیمی