![مدخل حرفه هنرمند و پروندههای گوناگون در شمارههای مختلف نشریه](https://s.herfeh-honarmand.com/u/2018/09/هم-عکاس-15-72x72.jpg)
معرفی مقاله:
زیباییشناسی، شیوهی غیرقابل اعتمادی در كارگاه هنرمند است. چراكه بهنظر میرسد میتواند به طور اجتنابناپذیری منجربه فاصلهگرفتن از آثار هنریای شود كه در آنجا خلق میشوند. به همین ترتیب، رشتهی زیباییشناسی، از دید هنرمندان، مانعی بر سر راه خلاقیت به نظر میرسد. نویسندگان و نقاشان بسیاری اظهار كردهاند كه اندیشیدن مدام دربارهی آنكه هنر چیست یا چه باید باشد، توان نوشتن یا تصویر كردن را تباه میسازد. نمونههای ناخوشایندی در این زمینه وجود دارند. مانند آنكه تولستوی داستانهای خود را، تنها به آن علت كه قواعد [ادبی] پرطمطراق نمایشنامههای شكسپیر را در آنها رعایت نكرده بود، مردود میدانست. یا آنكه كالِریج، چنان مفتون انتزاعیات شده بود كه سرودن شعر بیش از پیش برایش غیرممكن مینمود. با این همه، به اعتقاد رابرت ادمز در این مقاله، اگر تلاشهایمان ناگزیر از آن باشد كه اصلاًَ شكلی به خود بگیرد، همهی ما باید خطر اندیشیدن را به جان خریدار باشیم. و هم مانند دیگران در عرصهی هنر، خود را غرق در اندیشه دربارهی واژهی زیبایی مییابیم. او در این مقاله در تلاش است تا تعریفی از زیباییشناسی ارائه دهد و این مفهوم را در عكاسی بررسی کند.
بخشی از متن:
زیباییشناسی معمولاً به عنوان «شاخهای از فلسفه كه به سرشت امر زیبا و داوری دربارهی زیبایی میپردازد» تعریف میشود. صبوریای را به یاد میآورم كه زمان دانشجویی برای گذراندن یك واحد زیباییشناسی به خرج دادم كه مواد درسی آن بر اساس همین تعریف تنظیم شده بود. زیبایی به نظر من واژهای میآمد كه شایستهی خاكستردان و مردهی داخل آن بود. آن را با واقعیات این قرن چه كار؟
اما از آن پس آموختهام كه واژهی زیبایی در عمل غیرقابل اجتناب است. درواقع، محوریت صِرفِ آن دلیل تصمیم من به عكس گرفتن بود. كیفیتی در عكسها و نقاشیهای خاصی ظهور میكرد ـ و به نظر میرسید واژهای مناسبتر از زیبایی برای نامیدن آن نیست ـ كه چشمان مرا باز كرد. و من ناگزیر از آن شدم كه زندگی با واژگانِ این نگاه نو را بیاموزم. هرچند هنوز، پس از سالها، گاهی به كار بستن واژهی زیبایی را دلسردكننده مییابم، حتی وقتی به آن ایمان دارم.
اگر هدف شایستهی هنر، آنچنان كه اكنون من اعتقاد دارم، زیبایی باشد، آن زیبایی در نظر من در فُرم (شكل) متجّلی میشود. به نظر من، زیبایی، مترادف با انسجام و ساختاری است كه شالودهی حیات را شكل میدهد (بیسبب نیست كه ارسطو در شمارش اركان تراژدی، نوعی از ادبیات كه حداقل در شكل كلاسیك خود بر وجود نظم در حیاتْ صحّه میگذارد، پِیرنگ [طرح داستانی] را در صدر قرار میدهد). زیبایی، تجلّی عمدهی طرح است كه آدمی، برای مثال، در نمایشنامههای سوفوكل و شكسپیر، قصههای جویس، فیلمهای اُزو، نقاشیهای سزان و ماتیس و هوپر، و عكسهای تیموتی اُ سولیوان، آلفرد استیگلیتس، ادوارد وستون، و دوروتی لانگ، میبیند.
بهطور خاص، هنرْ چگونه زیبایی یا فرم را آشكار میكند؟ همچون فلسفه، با منتزع ساختن. هنر، سادهسازی میكند. هنر، هرگز دقیقاً معادل زندگی نیست. در هنرهای تجسمی، این تفكیك و طبقهبندی دقیق برای رسیدن به نظم، تركیببندی خوانده میشود. برای مثال، یكی از دستیاران اُزو به خاطر میآورد كه هنگام ساخت فیلم آخر پاییز میزی در صحنه بود كه روی آن بطریهای آبجو و چند بشـقاب و یك زیرسیگاری قرار داشت، و ما بایـد دو نما از هـر دو طرف آن میگرفتیم. اُزو از راه رسید و شروع به جابهجا كردن اشیای روی میز كرد. چنان جا خــورده بودم كه گفتــم اگر این كـار را بكنــد وقفهی بدی در تــداوم نما اتفاق میافــتد. طوری كــه همـه متوجه میشوند بطریها طرف راست و زیرسیگاری طرف چـپ نبوده است. او ایسـتاد، نگـاهی به من كـرد، و گفـت: «تداوم؟ آه، آن. نه، اشتباه میكنی. مردم هیچوقت متوجه چنین چیزهایی نمیشوند ـ به این شكل، تركیببندی خیلی بهتری به دست میآیـد.» و البته حق با او بود. وقتی راشها را دیدم، متـوجه هیچ خطایـی در آن صحنهها نشدم. …