معرفی مقاله:
مجید اخگر در این مقاله به شباهتی که میان آثار گوناگون از جمله ارباب حلقه و همخانوادگی آن با نقاشیهای بروگل پرداخته است. سپس به تحلیل نقاشیهای پیتر بروگل و شباهتی که با رمان سبکی تحملناپذیر هستی اثر میلان کوندرا داشته، میپردازد. به اعتقاد او این فهرست را میتوان ادامه داد، و مثلاً از طریق باختین به رابله رسید. از او به بسیاری از فیلمهای درخشان پازولینی (که آثارش در دورهی اوج مدرنیسم در سینمای اروپا حکایت از چیز دیگری داشتند). به فیگور دلقک در سنت ادبیات نمایشی، و در شکسپیر، به عنوان درهمریزندهی مرزها و تقسیمبندیها و مقولات. به زوج و کودکِ ابتدای مهر هفتم برگمان و نسبت آنها با جدیت و سنگینی بازی شطرنج شوالیه با شخصیت مرگ. به هجوم دستهی گدایان به درون خانهی بیسرور ماندهی فیلم ویریدیانا و پامال شدن زیباییها و تجاوز به ویریدیانا از سوی آنها؛ و الی آخر.
این پراکندگی و تنوع حکایت از مضمونی دارد که برای بشر اهمیتی حیاتی داشته و به همین خاطر در تمام طول تاریخ به اشکال مختلف بروز کرده است. در واقع، به زبان سقراطی/افلاطونی، میتوان گفت که صحبت بر سر نسبت میان زیستن زندگی و بازاندیشیدن آن است. اما اگر زهد و خشکدماغی سقراط در نفی زندگی محسوس، یا بیواسطگی ناب هابیتها در غرقهشدن در این زندگی را نداشته باشیم، نمیتوانیم به سادگی پاسخ روشنی برای این پرسش پیدا کنیم. زیرا اگر زندگیای که بازاندیشیده نشود ارزش زیستن ندارد، زندگیای که بهتمامی تحت سایهی سنگین بازاندیشی زیسته میشود نیز دیگر رنگی از «زندگی» ندارد.
بخشی از متن:
در بسیاری از آثار او در واقع این زندگی ساده در بستر داستانی از کتاب مقدس، منازعات مذهبی کاتولیکها و پروتستانها، امثال و حِکَمِ فلاندری، و در یک کلام در فضای اخلاقی قرون وسطایی جای میگیرد.
در ابتدای قسمت اول فیلم ارباب حلقهها، بعد از معرفی مقدماتی ماجرای حلقهها تا زمانی که حلقهی اصلی به دست هابیتی به نام بیلبو بگینز میافتد، داستان اصلی با معرفی جهان هابیتها در «سرزمین میانه» آغاز میشود: مردمانی ساده و کوتاهقد که به صورت نوعی جماعت انداموار زندگی خود را از سر میگذرانند. هابیتها از خرد و هوش و دلاوری و شجاعت بهرهی خاصی نبردهاند، و زندگی را به همان چیزی میشناسند که طبیعت در سطوح اولیه به آنها ارزانی کرده است: بزرگترین لذت و مهارت آنها در خوردن انواع خوراکیها و ساخت آبجو و چاقکردن چپقهایی است که در طول فیلم هیچگاه از لب آنها جدا نمیشود و گویی کل فضای قصه بهتدریج از میان دود و غبار آنها شکل میگیرد.
از همان نخستین نماهایی که از جهان هابیتها میبینیم، آن را جهانی آشنا مییابیم، و با کمی دقت بهروشنی میتوانیم همخانوادگی آن را با جهان تصویری نقاشی چون پیتر بروگل دریابیم: همان آدمهای کوتاهقد با صورتهای گرد و گونههای پهن و چشمان ساده که در کنار هم شکلی از زندگی سراسر جمعی و درهمتنیده را پیش روی ما میگذارند. این همخانوادگی از سطح مؤلفههای عینی و بهاصطلاح شمایلشناختی فراتر میرود و به همان مضامینی راه میبرد که در بالا به پارهای از آنها اشاره کردیم. جهان نقاشیهای پیتر بروگل نیز در اساس چنین خصلتی دارد، حتی زمانی که خود نقاش موضعی کنایی، اخلاقی یا استهزاءآمیز نسبت بدان اتخاذ کرده است.
از سوی دیگر، این نوع زندگی گرمِ بهتمامی زیسته شده یکی از فانتزیهای ضروری اعضای جامعهای است که زندگی آنها بهواسطهی تفرّد و تقسیم و تفکیک کارها و امور به معنای عام کلمه، سادگی خود را از دست داده و پیچیده یا «سخت» شده است: فانتزی گرمی روابط، درآمیختگی بیحدوحصر و از میان برداشته شدن مرزها و سدها. هرکس که ــ به اجبار یا به عنوان شرایطی تفریحی و علیحده نسبت به زندگی معمول ــ تجربهی چند روز قرار گرفتن در کنار جمعی از آدمها و زندگی جمعی با آنها را از سر گذرانده باشد …