بخشی از متن:
پرده اول:
راوی: یكی بود یكی نبود. اون زمونای قدیم، زیر گنبدكبود، میون جنگل سبز، لای درختای قشنگ شهر باصفایی بود. دور تادورش گل سرخ. روبروش كوه بلند. مردمانش همه خوب. همه پاك. مهربون. همه پركار. زرنگ. همشون صبح سحر وقت اذون، همه بیدار میشدن تا برن با عجله سر كار خودشون. راستی داشت یادم میرفت. اسم این شهر قشنگ شهر قصه بود. توی شهر قصه هم مثل هرجای دیگه هر كسی یه كاری داشت… موشِ اما كار نداشت. طفلكی عاشق شده بود.
آقا موشه: نه دیگه این واسه ما دل نمیشه…
خرخراط: حالا از ما که گذشت، بعد از این اگه شبی، نصفه شبی به كسونی مثل ما قلندر و مست و خراب تو كوچه برخوردی اون چشارو هم بزار یا اقلاً دیگه این ریختی بهش نیگا نكن، آخه اگه هر نگاه بخواد اینجوری آتیش بزنه تا حالا تموم دنیا می بایست سوخته باشه.
راوی: روزی از روزا جمعی از دلنوازان این شهر قشنگ عزم سفر كردن به دیار فرنگ.
همه سادهدل وعاشق. باصفا و بیریا، دلاشون پر از عشق به وطن به شعر، به هنربه موسیقی .
رخت و لباس سفر جمع كردن، سازاشون رو كوك كردن تا برن به شهرآباد پاریس ، برای ضبط یک آهنگ قشنگ .
آوازهخوان: ارغنون ساز فلك رهزن اهل هنر است
راوی: دلشدگان هركدوم توی اتاقای قشنگ، زیر نور اُرُسی، روی فرشای نفیس، هركدوم نشون پردیس خدا، پردههای رنگ وارنگ، دیوارای کاهگلی، طاقچهها و ترمهها و لالهها… با زن و بچه و دایههاشون خدافظی كردن و الوداع.
تلخك (یک خوانندهی جوون زیرزمینی با شلوار جین پاره و لحن تمسخرآمیز): بای بای گلابیا !
رهبر نوازندگان: قافلهسالار این كاروان منم. اگر لازم شد چراغ راهشون باشم، حاضرم شمع آجینم كنند.
تلخك: همهچی با ما میسوزه یره …
نوازندهی سنتور: من فقط برای ثبت اونچه داریم نمیرم، باید چنتهام رو پر كنم از اونچه اونا دارن.
زن نوازنده: این بهترین سوغات سفره. این سفر تا قیامت هم طول بكشه بی توشه برنگرد.
نوازنده سنتور: هنوز هم اگر یك كلمه بگی بمون، موندگارم.
زن نوازنده: بمون؛ پابند به عهدمون.
تلخك: كفش پابند، پا بندِ بندبندِ كفش شماست… این صندل رسوایی…
آقا به مویی بندی ـ خانم به چی پابندی؟
زن تنبك نواز گروه: فرنگ همونجاست كه عكسش تو شهر فرنگه؟ خونههاش همه قصر، حیاطاش همه باغ و گنبد و مسجداش بلور بارفَتن؟ زن فرنگیا رو تو شهر فرنگ دیدم. به خودشون عطر و عبیر میزنن. پیرهنشون از تور و حریر و تافتهست. صورتشون عین عروسكه. نرن تو جلدت یهبار؟ …
….
پردهی دوم:
صحنه : پردهای نقاشی شده پسزمینهی صحنه است و گاهی كالسكهای یا مردانی با كلاه های سیلندری و زنانی با دامن های پفدار و موهایی كه به زور زیر كلاه رفته و چتری در دست از جلو پرده میگذرند.
راوی: القصه، دستهی دلنوازانِ دلشدهی سادهدل با جیب خالی به امید قول مرد فرنگی عازم فرنگ شدند. كوه به كوه. دجله به دجله. یم به یم. ولایت اندر ولایت. بلاد اندر بلاد، تا آبادی پاریس. تا گوهر ناب هنر ایرانی رو كه از چشمههای زلال عشق این آب و خاك جُسته بودند روی صفحههای موسیقی ضبط كنند تا برای نسل های بعد جاودان بماند.
تلخك: حرف مفت آفت ذهن چلمن ست. فاق كوتاه آفت لگن است. آفت جنگ نو گلنگدن ست.
راوی: طبق معمول مرد فرنگی که قرار بود اسپانسر بشه زیر قولش زد و به وعده اش عمل نکرد.
دكتر علی شریعتی: اصولاً بینش غربی از زمان یونان تاكنون هدفش برخورداری هرچه بیشتر انسان در زندگی مادیست.
رهبر نوازندگان: كاری كه به دست اجنبی نشد به دست خودی خواهد شد. ما میتوانیم .
جلال آل احمد: ما تا وقتی ماشین را نساختهایم، غرب زدهایم. پس غربزدگی مشخصهی دورانی از تاریخ ماست كه هنوز به ماشین دست نیافتهایم و رمز و سازمان آن و ساختمان آن را نمیدانیم.
تلخك: وقتی ۲۰۶ هست دل توی صحرا میپره …