بخشی از مقاله:
من سعی میکنم از یک عکس تقلید کنم، بلکه سعی در ساختن یک عکس دارم و با نادیدهگرفتن این پیشفرض که یک عکس [صرفا] یک تکه کاغذ نوردیده است، از راههای دیگر عکاسی را تمرین میکنم . من نقاشیهایی خلق نمیکنم تا تداعیکننده یک عکس باشند [بلکه] خود عکس را خلق میکنم.
***
تجربه ورزی برای [کشف] آنچه که میتوان با نقاشی انجامش داد. امروز چگونه میتوانم نقاشی کنم و مهمتر از همه اینکه چه چیزی را؟ یا به بیانی دیگر، بکوشم آنچه را که رخ میدهد، بطور مستمر برای خویش نقاشی کنم.
***
همه این شکستها! مایه شگفتی من است که چرا این تصاویر حتی بارقهای از تمایز را نشان میدهند، چون در اصل تمام آنها نشانهای از عجز و شکست هستند. (شکست در کوشش برای غلبه بر این عجز.)
***
من میان یک چشمانداز و یک نقاشی انتزاعی تمایزی نمیبینم. ایده رئالیسم برای من معنایی ندارد.
***
نقاشیهایم باید هوشمندتر از خودم باشند. باید از ادامه تمام و کمال راه ناتوان باشم؛ این نقاشیها باید چیزی باشند که من دیگر قادر به درک آنها نیستم. اگر بتوانم در تئوری آنها را کاملا درک کنم، قضیه خستهکننده میشود.