کارت‌پستالی فرانسوی در دهه‌ي ۱۹۰۰ از مجموعه‌ی مهرداد اسکویی

یادداشت‌هایی درباره‌ی چند کارت‌پستال

در مجموعه‌ی حاضر هشت یادداشت درباره‌ی کارت‌پستال را خواهید خواند. این یادداشت‌ها که از نویسندگان مختلفی همچون مهران مهاجر، زینب علیزاده، محمد غفوری و… هست به شرح کارت‌پستال‌های خاص می‌پردازد.

بخشی از یادداشت‌ها:

بادداشت مهران مهاجر:

در این كارت‌پستالِ نه چندان قدیمی، خیابان كریم‌خان زند را احتمالاً در آغاز دهه ۱۳۵۰ می‌بینیم. یكی از خیابان‌های اصلی شهر كه در پی انقلاب ۵۷ نام خود را تغییر‌یافته ندید. آخر كریم‌خان خود را وكیل مردم می‌خواند و نه مسلط بر آن‌ها. و قرار بر این بود انقلاب این خواست را محقق سازد. نام همان ماند اما گذر تاریخ رخدادهای بسیاری را در این خیابان مركزی شهر به جای گذاشت.

نمی‌دانم چه كسی یا چه كسانی این كارت را خریده‌اند و آیا آن را به مقصدی فرستاده‌اند یا نه. پشت نانوشته این كارت كه می‌گوید نه؛ كارت به گیرنده‌ای فرستاده نشده. شاید وجود كلیسای مشهور شهر این صحنه را بدل به كارت‌پستال كرده باشد؛ كلیسای سركیس كه ساخت آن در آخر دهه ۱۳۴۰ تمام شد. خیابان تقریباً خالی است. مردی پایش را می‌خاراند و یك خودروی آریا و پشتش انگار یك پژوی ۴۰۴ پارك كرده‌اند. چراغ خطر گویا قرمز است، و از آن سو احتمالاً یك خودروی بنز در خیابان ویلا می‌خواهد از كریم‌خان بگذرد و نمی‌دانم به كجا می‌خواهد برود، شاید به قصد نوشیدن قهوه‌ای و خوردن گاتایی در شیرینی‌فروشی اول خیابان ویلا. آن سوتر دو زن احتمالاً منتظر تاكسی هستند و چند پیكانِ تاكسی نارنجی گذشته‌اند و آن‌ها هنوز منتظر. و زنی دیگر نیز مانند آن خودرو می‌خواهد از كریم‌خان بگذرد. بعید است دیگر بتوان كریم‌خان را چنین خلوت و خالی دید. پل كریم‌خان هنوز ساخته نشده و آن ساختمان كنار پل با آن نقاشی مشهور دیواری هنوز وجود ندارد، انگار در پس و پشت نشانه‌های آغازِ ساخت آن دیده می‌شود. كتاب‌فروشی‌ها هنوز در زیر پلِ ناساخته كریم‌خان جاگیر نشده‌اند تا به دغدغه‌های دشوار امروزشان بیندیشند. تاریخ كریم‌خان هنوز شكل نگرفته است. افق پیش روی بیننده باز است و خیابان آرام. من شیفته این عكس شدم. نه به خاطر چیزها و آدم‌هایی كه در عكس وجود دارند، بل به واسطه غیاب چیزها و آدم‌ها. این غیاب معطوف به فضای سترده‌ در گذشته ما و حالِ عكس كریم‌خان نیست. این غیاب رو به سوی فضای آینده عكس و حالِ سترده ما دارد.  ‌

آری پل هنوز ساخته نشده، پلی كه اكنون پس از چهار دهه گُرده‌اش از گذر این همه خودرو و آن همه صدا خسته است، اما یادش نمی‌رود روزگاری نزدیك با غرور، پژواكِ شكوهِ سكوت را طنین‌انداز شده بود.

هنوز كارت پستالی از آن  صحنه ندیده‌ام.

۱۲۳۷ روز بعد.

یادداشت زینب علیزاده:

نه! روی هم نچینید آن آجرها را ! وآن طاق، بگذارید که بی‌خشت، بی‌ملات، خم شود، بشکند در رانش زمین شوش.

برای دمورگان چه سود که ناپیرآسوی مفرغین تن به آغوش سرد زمین بسپارد؟ لوور ملکه‌ای می‌خواهد کور، بی‌سر با نفرینی ابدی بر دامانش. و دمورگان روئین تنِ نفرین‌هاست و نمی‌هراسد از مار‌خدای چنبره زده‌، جادوی تخت هومبان و شیرهای غران ناروُندی. سوگند به داور زیرین، از زبان‌ها افتاده و این‌شوشینَک به دنیای مردگان بازگشته و ژان ژاک مطمئن بر زمینِ زندگان گام می‌نهد.

کارگران او بر شمال آکروپل، قلعه‌ای می‌سازند با شمایل روزگارِ سرف‌ها و بارون‌ها تا کاوشگران فرانسوی در سایه امن آن به شکوه اِستَر بیندیشند و رؤیای مُردخای. آنها می‌خواهند لایه‌ها را بشکافند آنقدر که خاک به سخن در‌آید و از رازِ هزاره‌های شوش بگوید.

خاک امّا زبان باز نمی‌کند؛ در ضربه‌های بیل و کلنگِ دمورگان، شوش آشفته می‌شود و هراسان راز به درون می‌کشد. باستان‌شناسی می‌خواهد بررسی کند، اما نابود می‌کند و مظفرالدین شاه، قبله عالم، عالم عیلامی را می‌میراند؛ معاهده ۱۹۰۰م.، امتیاز انحصاری حفاری و رهایی فرانسویان از رقابت با مردان انگلیسی. نزدیک است که ناله اونتاش گال به آسمان رسد، چه بر سر شوش می‌آید؟چهار‌راه دنیا، شهر اعظم، خانه‌یاین شوشینک را چه می‌شود؟ افق‌ها در هم می‌آمیزند، گم می‌شوند،عیلام، آکاد، آشور، کلده و پارس. و شوق دمورگان را پایانی نیست.تندیس، سردیس، کتیبه، مهر یا آن آجرهای رنگین لعابی،کدامیک عطش باستان‌شناسانه او را فرو می‌نشاند؟

سبد خرید ۰ محصول