علیرضا رضاییاقدم در این مقاله نگاهی داشته به نمایشگاه «منوچهر یکتایی و لیلی میتندفتری: یک گفتوگوی دیداری» در گالری دستان که در ۲۹ اردیبهشت تا ۱۲ خرداد ۱۳۹۶ برگزار شد. به اعتقاد او نمایشگاه، گفتوگوی تصویریِ منوچهر یکتایی و لیلی متیندفتری است که در حدواندازهی مختصر خود توانسته است به نتیجهای درخور اعتنا دست یابد. موضوع نوشتار او نیز تأملی در باب موضع و محل بحث در این گفتوگو است. پاسخ به این پرسش است که دو نقاش از چه سخن میگویند یا دربارهی چهچیزهایی میتوانند سخن بگویند.
بخشی از متن:
هر دو هنرمند تقریباً به یک نسل تعلق دارند؛ یکتایی متولد ۱۳۰۱ و متیندفتری در سال ۱۳۱۵ به دنیا آمده است. هر دوی آنها در مراکز اصلی هنر مدرن غرب آموزش دیدهاند و با جریانهای هنر غرب مواجههای نزدیک داشتهاند؛ همچنین هر دو، بیش از آنکه در پی تعریفی از «مدرنیسم ایرانی» و احیای هویت قومی باشند، به مسائل خودـویژهی نقاشی مدرن پرداختهاند و بهطور مشخص در الگوهای ژانر طبیعت بیجان و نقاشی فیگوراتیو کار کردند؛ درنتیجه، این گفتوگوی تصویری میتواند بهمثابهی پژوهشی در تاریخ هنری و سبکشناختی مشاهده شود. علاوهبراین، مصاحبت این دو «نظرگاه» و همنشینی حسابشدهی آثار در کنار هم، بهرغم وجوه مشترک در موضوعات، وجوه افتراقِ سبکشناختی و رویکردی دو هنرمند را بهخوبی نشان میدهد.
اولین تفاوت اساسی میان دو هنرمند در اینجا پدیدار میشود. یکتایی، برخلاف اغلب همقطارانش در جنبش اکسپرسیونیسم انتزاعی، بازنمایی فیگور و اشیا را رها نکرد و البته به اسلوب «نقاشی کنشی» تماماً وفادار ماند؛ درنتیجه، باید به این مسئله پاسخ داد که چگونه ساختار نقاشی بازنمایانه را درقالب «نقاشی کنشی» اجرا کنیم؟ پاسخ یکتایی این است که آنچه پیشتر به ژرفا و عمقِ پرسپکتیوی نقاشی متعلق بود و بهطور سنتی تابلوی نقاشی را همچون «صحنهی نمایش» شکل میداد تا حد ممکن به «سطح» تابلو منتقل شود؛ بنابراین در کار او با نوعی «برونریزی» رنگ روبهرو میشویم. عناصری که در سنت نقاشی غربی به «ژرفا»ی تابلو پس مینشینند در کار یکتایی به سطح٬ در فیزیکیترین معنایش، آورده میشوند تا جایی که نقشی سهبعدی را شکل میدهند. این تنش درونی میان انتزاعِ رنگی و شکل بازنمایانه نیروی پویای نقاشی یکتایی است.
درمقابل، متیندفتری کار خود را از مسیر رئالیسم غربی آغاز نمیکند و درنتیجه، با مسئلهی گفتهشده نیز مواجه نمیشود. نقاشی متیندفتری، پیشاپیش، در فضای دوبعدی شکل میگیرد و عنصر عمق یا منظر پرسپکتیوی بهسادگی کنار گذاشته میشود، اما این صرفاً فرایندی «فنی» نیست، بلکه گواه تفاوتی در بینش است. نقاشی یکتایی وارث معنویتگرایی خاصِ اکسپرسیونیسم انتزاعی است و او نمیخواهد نقاشِ «نمود» اشیا باشد، بلکه به «حفاری» فرم میپردازد تا به هستهی شیء یا «امر مطلقِ» ورایِ محسوس دست پیدا کند. چهبسا «مطلق» همین سیلان و فوران نیرویی است که نقاشیهای او را درمینوردد. اگرچه متیندفتری نیز مانند یکتایی نقاشی را در سطح دوبعدی حفظ میکند، فرم برخلاف کار یکتایی ماهیتی آرام و صلحجو دارد. در اینجا دیگر قرار نیست نقاشی به حقیقتی جوهری نائل شود؛ برعکس٬ در کار متیندفتری «نمود» یا ظاهر شیء اصالت دارند، بیآنکه چیزی را در ورای خود پنهان کند. حتی نمود اشیا چنان اصیل است که تا جای ممکن پالوده و صاف شود.
آثار یکتایی صدایی بلند و قاطع دارند و ما آنها را مانند ضربهای جاندار بر قوای حسانیمان تجربه میکنیم. هر تابلو بهمانند مانیفستی بصری است که قدرت تزلزلناپذیر نقاش را یادآوری میکند؛ مشابه فیگور مقتدرانه و پرتبوتاب او؛ اما آثار متیندفتری حسوحال حوزهی خصوصی را تداعی میکنند. نمایشدادن یا نمایشِندادن عمومی برای آنها علیالسویه است. گفتهای از او نقل شده است مبنی بر اینکه برای نمایش کارهایش انگیزهای نداشته و فقط میخواسته است نقاشی بکشد. میتوان تصور کرد هر تابلو همنوا با شیء و برای چشمانی مأنوس ساخته شده است؛ چشمانی سرد با سایهی آبی روی پلک که بههمراه سرخی لبها ویژگیِ صورتهای صامت زنانهی او است.