معرفی مقاله:
در مقالهی حاضر گفتوگو با گویدو گوییدی را خواهید خواند.
.
بخشی از مقاله:
والنتینا ریبولی: چرا و چگونه نور نه تنها موضوع اصلی که حتی هدف نهایی بعضی از کارهای شماست؟
گویدو گوییدی: سئوال بسیار پیچیدهای ست. خیلی ساده بگویم، همانطور که سنت آگوستینو (یکی از شخصیت های مقدس مسیحی) هم تأکید کرده، ما اشیاء وبه طور کلی دنیا را به واسطهی نور میبینیم اما متأسفانه خود نور را نمیبینیم.
کتاب مناجات و اعترافات سن آگوستینو را وقتی دبیرستانی بودم خریدم ، با دقت هم مطالعه اش نکردهام؛ ولی خب دوست ندارم خیلی هم بافرهنگ بهنظر بیآیم. (می خندد).
لطفاً در مورد نحوهی شکلگیری مجموعهی پرگانتسیول (Preganziol) توضیحاتی بدهید؟
شروع اینکار خیلی ساده صورت گرفت. تازه یک هاسلبلاد با لنز واید خریده بودم. دوربین فوق العاده ایست با یک لنزسوپرواید، نگاتیوش هم مربع شکل است. آنزمان هنوز در شهر پرگانتسیول، در داخل دانشگاه که دفتر مرکزیاش در ویلایی با چند عمارت کوچک پراکنده در پارک مستقر بود، به عنوان عکاس کار میکردم. میخواستم دوربین را آزمایش کنم و به همین دلیل شروع به قدم زدن در پارک کردم تا اینکه چشمم به اتاقکی کم و بیش مکعب شکل افتاد؛ دقیقا مثل دوربینی بود که میخواستم آزمایشش کنم. آنجا آپارتمان متروکهی نگهبان ویلا بود. نوری که وارد اتاق میشد نظرم را جلب کرد و بلافاصله دوربین را کار گذاشتم. با آن که واکر اونز میگفت: “طبیعت با دوربین عکاسی ـ و مشخصاً با دوربین من ـ سازگار نیست “، اما احساس میکردم آن اتاق با دوربین من بسیار سازگار است. اولین عکس هم همان عکسی ست که در کتاب با حرف D مشخص شده است؛ و بعد کارم را با عکس گرفتن از دیواری که با حرف A نامگذاری کردم، ادامه دادم. با خودم دوتا بک فیلم همراه داشتم؛ یکی با فیلم سیاه و سفید و دیگری با فیلم رنگی. شیوهی کاری ام این بود که یک عکس سیاه وسفید میگرفتم بعد آنرا عوض میکردم و عکس دیگری با فیلم رنگی میگرفتم. بدین شکل، وقفهای تکنیکی بین یک عکس و عکس بعدی بهوجود میآمد که همان فاصلهی زمانی تعویض بک سیاه وسفید به رنگی بود.در این میان، ناگهان ابری در حال گذر پدیدار شد و آن نور شدیدی را که از پنجره به دیوار میتابید کدر کرد. کمی بعد رد شد و من عکسی انداختم. بلافاصله ابر دیگری ظاهر شد و عملاً همه جا را تاریک کرد؛ در انتظار بهتر شدن شرایط چند دقیقه ای چشم به ساعت ماندم. نور داشت تغییر میکرد و من داشتم زمان را از دست میدادم. تصمیم گرفتم به دیوارهای دیگر بپردازم به امید اینکه نور دیوار A بازگردد، اما اینطور نشد. کار بر روی دیوارهای دیگر را هم تمام کردم و بعد از آنجا رفتم. همهی عکسهای رنگی را چاپ کردم که بهنظرم بی نظیر میآمدند. از روی تنبلی ولی فقط دوتا از سیاه و سفیدها را چاپ کردم. یکی از آنها در کتاب پرگانتسیول و دیگری در ورامنته (Veramente) منتشر شدند.
مدتی بعد نمایشگاهی در شهر ریمینی برگزار شد که در آن سکانسی از این عکسها را به نمایش گذاشتم؛ ولی چون پول تهیهی کاتالوگ را نداشتم و نمیتوانستم تمامشان را منتشر کنم؛ تصمیم گرفتم فقط چهارتا از آنها را بگذارم.
این عکسها برای مدتها خاک خوردند تا اینکه دو سال پیش در جریان فستیوال راونا (Ravenna) آنها را از من خواستند و به این ترتیب دوباره از قبر بیرونشان آوردم. آنجا بود که ناشری بهنام مایکل ماک (Michael Mack) به من پیشنهاد انتشار این کتاب را داد و منهم از هرآنچه که میتوانستم جمع و جور کنم استفاده کردم.
در یادداشتهای کاتالوگ Carlo Scarpa’s Tomba Brion (بنایی ساخت آرشیتکت ایتالیایی کارلو اسکارپا که آرامگاه خانوادهی بریون میباشد) گفتهاید:«تصمیم گرفتم عکسهایی از آستانهی در یا محل عبور از مکانی به مکان دیگر را بهچاپ برسانم چراکه فکر میکنم به اشکال بینهایت گوناگون «علامت ِ سمت و سو» و «تغییرات سیال وار ِ فضا» را بازگو میکنند. »امکان دارد این اندیشهی گذر را روشن کنید؟
کلیت کارهای من مستقیم و غیر مستقیم، تحت تأثیر کارهای اسکارپا (Scarpa) بودهاند. تم و موضوع اصلی همان «پروسه» یا «شدن» است. معماری خشک وتمام شده توجهام را جلب نمیکند. علاقه ای به عکسِ قیمتی و منحصر به فرد ولی ساکن ندارم، عکس ِدرحال گذر را دوست دارم؛ عکسی که به تفکر “دگرگون شدن” مربوط شود و یا به آن کمک کند. مثلاً در Tomba Brion (آرامگاه بریون)، مرز، بهصورت یک پیکانِ به سمت پایین ترسیم شده است. اما قسمت پایینی بهصورت نوک تیز نیست و قطع شده است. من از نوری که از هرم بالای محراب می تابد، عکس گرفتهام؛ لحظهای وجود دارد که در آن بازتاب نوری که بر دیوار غربی مثل یک متوازی الاضلاع نورانی نقش میبندد، به دیوار شمالی منتقل میشود. این متوازی الاضلاع نورانی حرکت میکند. در لحظه ای معین، همانگونه که کارتیه برسون میگوید، یک پیکان رسم میشود یعنی دقیقاً زمانیکه دو بخش متوازی الاضلاع نورانی بر هر دو دیوار برابرند. من پیکان را در لحظهی تشکیلش تصویر نکردم بلکه یک لحظه قبل و یک لحظه بعدش را نشان دادم. میخواستم شدنش و دگرگون شدنش را تصویر کرده باشم؛ زمانیکه پیکان «کامل» نیست؛ این “گذرگاه” است. علاقه ای به نشان دادن چیزها در حالِ کمال ندارم، بیشتردوست دارم آنها را در لحظات عادی زندگیشان، لحظات در گذرشان به تصویر بکشم.