گفتگو با ابوالقاسم سعیدی، پیشگامان هنر نوگرای ایران، رویین پاکباز، نقاشی نوگرای ایران، ایمان افسریان

نمایشگاه نود سالگی ابوالقاسم سعیدی/ گفتگو با ابوالقاسم سعیدی

معرفی مقاله:

در این گفتگو با ابوالقاسم سعیدی، او مسیر تحول زندگی هنری‌اش را از آغاز اقامتش در فرانسه تا دوره‌ی متأخر کاری‌اش  شرح می‌دهد. گفتگو در قالب پاسخ به پرسش‌های رویین پاکباز، ایمان افسریان و مجید اخگر درباره‌ی ابعاد مختلف زندگی هنری‌ سعیدی است. در جریان گفتگو با ابوالقاسم سعیدی از سختی‌های سال‌های نخست اقامتش در پاریس و رفت و آمد به موزه‌ها بری آشنایی با زبان هنری غربی که پیشتر با آن بیگانه بوده است می‌گوید. از اولین نمایشگاه‌ها و جوایز هنری که دریافت کرده است. از تجربه‌اش به عنوان هنرمندی خارجی که در پاریس زندگی و فعالیت می‌کند. از تأسیس گروه ۵ همراه با سپهری، تناولی، زنده‌رودی و محصص.  سپس از سال‌های دهه ۶۰ و ارتباطش با فضای هنری ایران و همکاری با گالری‌های هنری مطرح تهران می‌گوید. او همچنین از تأثیرپذیری‌اش از هنرمندان فرانسوی و به ویژه برنار بوفه سخن می‌گوید. به پرسش‌های گفتگو کنندگان درباره‌ی ویژگی‌های سبک هنری و نظام زیباشناختی آثارش نیز به تفصیل پاسخ می‌دهد. او هم از حیث تکنیک‌ها و ابزار و هم از حیث ترکیب‌بندی‌ها، مضمون‌ها و موتیف‌ها سخن می‌گوید.

.

بخشی از مقاله:

ابولقاسم سعیدی: خارجی بودن، مورد چشم‌گیری در فضای فرهنگی و هنری آن زمان نبود. اولاً در محیط نقاشی، «اكل دو پاری» انگ خودش را زده بود. و بهترین و مشهورترین نقاشان آن دوره  هنرمندان خارجی مثل پیكاسو شاگال، مودیلیانی، سوتین ،كله وكاندینسكی بودند. اگر در محیط‌های جوان ازشخص خارجی بخاری بلند می‌شد، فوری دور و برش را می‌گرفتند. فراموش نكنیم كه بازار فوق‌العاده گرم بود. خود من پس از دریافت جایزه‌ی نقاشان جوان، عضو رسمی «اكل دو پاری» بودم. و این تیتر به شما شانسكی می‌داد كه اشكال مادی نداشته باشید. من در آن زمان یعنی سال‌های ۱۹۶۰ میلادی بهترین آتلیه را در محله‌ای شیک در پاریس داشتم كه بتوانم مشتری‌های كم ولی با شعوری را ببینم. گاهی هم منقدین شناخته‌شده به‌سراغم می‌آ‌مدند و تشویق می‌شدم. ولی در این فضای فعال توقع نبود كه نماینده‌ی فرهنگیِ جامعه‌ای باشیم. آنچه كه مطرح بود از هجوم  فعال و تأثیرگذار فرهنگ آمریكایی گفتگو جریان داشت. پر واضح است كه در بحث تأثیرپذیری، شخصی مثل من بیشتر نگاهش به انباشته و مخزن فرهنگ قدیمی اروپایی دوخته شده بود و حركت پرهیاهوی وارداتی آن زمان از آمریكا را نمی‌دید.

در ارتباط با فعالیت نقاشی با سهراب و تناولی آشنا و دوست شدم. زنده‌رودی را از دیرزمانی می‌شناختم. محصص هم با ما مراوده داشت و به تئاتر هم می‌پرداخت. با هم گروه ۵ را پایه‌گذاری كردیم. دوسه سالی فعالیت این گروه خوش می‌چرخید. می‌خواستیم كاری عرضه بداریم و پیشنهاد كنیم كه كالیته‌اش برابر كار همكاران مشهور خارج باشد. ما پنج نفر هركدام راه خود را می‌رفتیم ولی می‌دانستیم با وجود اختلاف شخصیت، شور و شعور آن‌ را داشتیم كه تشخیص داده بودیم در آن زمان كالیته‌ی كار باید بالا و والا باشد.

اگر عصاره‌ی كارم در همین فضاهای دسته‌جمعی ‌با روحیه‌ی همكارانم به قیاس می‌آمد، فقط برای آن بود بدانم كی و كجا هستم. شناخت «كی» بودنم درجه و نسبت ایرانی بودنم را مشخص می‌نمود. زمانی خود را میداندار گود می‌دیدم. گاهی نسبت به‌ هركس و همه‌چیز غریبه می‌شدم. مثلاً در گالری شارپانتیه كه بزرگ‌ترین و مطرح‌ترین مؤسسه‌ی آن زمان و سالی یكبار محل نمایش «اكل دو پاری» بود، تمام بزرگان از ماتیس و براك گرفته تا پیكاسو و شاگال و ده‌ها نقاش شركت داشتند. كار من هم به‌دیوار آویخته شده بود. ناگفته نباشد كه به‌جای آنكه از همسایگی در نمایشگاه با مشهورین‌ها به‌خود ببالم، چقدر نقاشی خود را كمرو و بیجان می‌دیدم. و این فضای كمپلكس دردناك و مازوشیستی بود كه هل داده می‌شدم‌ و پند هم می‌گرفتم كه از هدیه‌های كوچك راضی نشوم.

سبد خرید ۰ محصول