الیور دو ساگازان هنرمندی است که طی دو دههی اخیر با در آمیختن عکاسی، نقاشی، مجسمه و هنر اجرا ـ به شکلی که گاه طبقهبندی آثارش در رسانهای مستقل ناممکن مینمایدـ آثاری متفاوت و تأثیرگذار تولید کرده است. در این میان دو ساگازان بیش از هر چیز با سلسله اجرای تغییر چهرهاش مشهور است. اجراهایی که طی آن هنرمند در برابر مخاطبان مینشیند و با گلرس و رنگ آرامآرام از چهره و گاه بدنش چیزی تازه میسازد، سیماچهای که چندان برقرار نمیماند و در طول اجرا بارها و بارها دگرگون شده و شخصیتی تازه از دل آن بیرون میجهد. او چهرههایی میسازد که بیشباهت به نقاشیهای بیکن نیستند. نالهها و زمزمههای مبهمی که هنرمند به اثر ضمیمه میکند در کنار استفاده از رشتههای کنف به جای مو و شاخهی درختان به جای شاخ و دندان، چهرههای تازهی وی را بدل به هیولایی نیمهحیوان میسازد؛ هیولایی که حتی حضور خود را تاب نیاورده و در چشم بر هم زدنی خود را بدل به جانوری دیگر میسازد.
بخشی از مقاله:
هیولایی که بر صندلی نشسته و چهرهای مبهم دارد به روشنی مردان نقاشی های فرانسیس بیکن را به یاد میآورد؛ به ویژه پرترهی مشهور پاپ دهم با الهام از ولاسکز. محوریت مسئلهی تصادف یکی از مهمترین ویژگیهای سلسله اجراهای دنبالهدار ساگازان است. هنرمند چهرهیخود را دگرگون میکند در حالی که لایههای گل رس چشمهایش را پوشانده است و تصوری عینی از آنچه بر میسازد ندارد. از این راه تمرین پیش از اجرا نیز برای هنرمند سود چندانی نخواهد داشت.
بیکن نیز در باب نقش تصادف در ساخت آثارش طی گفتگویی با دیوید سیلوستر (گفتگوی بی بی سی ۱۹۶۲) چنین میگوید: «حالا به شیوهای نقاشی میکنم که کاملاً تصادفی است و پیوسته بیشتر و بیشتر تصادفی میشود و به نظر نمیرسد رفتار سابق را تکرار کند، چگونه میتوانم یک تصادف را بازآفرینی کنم؟ تقریباً غیر ممکن است.» بیکن در ادامه توضیح میدهد که به همین دلیل امکان تولید پیش طرح و برنامهریزی دقیق از پیش تعیینشده وجود ندارد. ساگازان در هر یک از اجراهای مجموعهی تغییر چهره ابتدا با ظاهری آراسته روی صندلی مینشیند، آرام آرام کلماتی زمزمه میکند که به درستی شنیده نمیشوند، پس از دقایقی با تکههای گِل و رنگ دست به کار تغییر چهره میشود ـ گاه پیش از از آغاز تغییر چهره کت و پیراهناش را از تن در میآورد. طی مراحل یادشده، مخاطب دگردیسی درونی شخصیت اجراگر را به موازات تغییرات ظاهریاش شاهد است. رفتار آرام اجراگر در طول اجرا، پرخاشجو، مضطرب و غیر قابل پیشبینی میشود! به بیانی دیگر ساگازان در مسیر اجرای اثر و به واسطهی ابزاری بدوی هیولاهای درون مردی آرام و موقر را بیرون میکشد؛ سازکاری که بیشباهت به رفتار آیینی شمنها نیست!
این هیولاها اما از کجا آمدهاند؟میتوان پرسشی از این دست را در تحلیل اثر بیکن تکرار کرد: پاپ معصوم دهم ( اثر ولاسکز ۱۶۵۰) چطور بدل به پرترهی پاپ دهم با الهام از ولاسکز (بیکن ۱۹۵۳) میشود؟ چگونه است که جامه و کلاه سرخ و قدسی پاپ جای خود را به تودهای تیره و هولناک میدهد؟ نگاه سرشار از تفرعن پاپ چرا بدل به فریاد آکنده از ترس و استیصال میشود؟ بیکن در درازای حیات خود شاهد مهمترین تحولات سدهی بیستم میلادی بود که جنگ جهانی اول، انقلاب اکتبر، نهضتهای رهایی بخش اروپا، جنگ دوم جهانی، جنبش فرهنگی ـ اجتماعی هیپیها ، جنگ ویتنام، فرو پاشی کمونیسم و اوج مدرنیسم هنری، آوانگاردیسم و تحولات هویتاجتماعی همجنس خواهان مهمترین آنها به حساب میآیند. زنجیرهی تحولات یاد شده و بسیاری دیگر که در این مختصر نمیگنجد هر یک چیزی به حافظهی جمعی انسان معاصر ضمیمه میکنند. پاپ دهم با الهام از ولاسکز درست در میانهی این راه خلق شده، هشت سال پس از بزرگترین جنگی که بشریت تجربه کرده است.