معرفی مقاله:
متن حاضر دریافت از چند برهه یا دوره از زندگی گذشته پیروز کلانتری است از زبان خودش. با تلنگری بر وضع حال متن؛ و نه بیشتر. پیروز کلانتری کار هنری خود را با عکاسی آغاز نمود و سپس به فیلمسازی روی آورد. متن به سه دوره تاریخی تقسیم بندی شده است. دوره انقلاب که او معتقد است انقلاب ایران و دریافت آنچه به او و ما داده شده و مهمتر آنچه که هنوز میتواند بدهد ذهن را بسیار مشغول کرده است. او انقلاب را در وقایع و روزهای انقلاب نمیبیند در حولحالنایی میبیند که در زندگی و روزگار امروز ایرانیمان پیش آورده است. دوره بعدی اواسط دهه ۷۰ است و به این درک رسیده که اتصال نزدیک به نقاط عطف و بزنگاههای تاریخ ساز اجتماعی چهقدر مهم است. از آن زمان انقلاب و جنگ دو مشغله دائم ذهن او شده است.
پرویز کلانتری در دهه بعدی زندگی خود از اتصال نزدیکش به تهران در زندگی و فیلم سخن میگوید. در این دهه فیلمهای زیادی با دغدغه نگاه به تهران ساخته است، درباره تهران نوشته و مدافع این شهر شده در برابر مخالفانش. کلانتری میگوید: به ایران امروزمان نگاه میکنم. به جامعهمان که در گذر دههها آموخته صاحبخانه بماند ـ نفروشش و اجارهاش ندهد!ـ، خودش را باور کند، انقلاب نکند. صلح و صلاح بخواهد، زندگی بخواهد. قانع نباشد، نترسد. تأمل کند، موانع را دور بزند. خودگردانی کند، در بزنگاهها صدایش را بشنواند و درست انتخاب کند، مدارا کند، پایدار بماند. حاضر باشد ـ و نه ناظر، خسته شودـ اما وامانده نه، فقیر شود ـ اما گدا نه، درد بکشد ـ اما پوست کلفت کند، از دنیا دور نگه داشته شود ـ اما دنیا دوست بماند. قبول دارم؛ اینها ور امیدوارانهی حی حاضر ماست. ور بیمناکش هم در ما و با ما هست؛ میدانم.
.
اگر علاقهمند به مطالعهی بیشتر پیرامون بسترهای فرهنگی و اجتماعیِ مؤثر بر تحولات هنر پس از انقلاب هستید دو مقالهی «انقلاب فرهنگی؛ فرهنگ و انقلاب، سال صفر» به قلم مهدی حبیبزاده و «سرگذشت متمایز هنر طی چهل سال پس از انقلاب اسلامی» به قلم محمد بهشتی را به شما پیشنهاد میکنیم.
.
بخشی از مقاله:
در نظر داشتم نوشتۀ پر تفصیلتری بنویسم. با خودم گفتم ۶۰ سال عمر راه میدهد که سه دورۀ ۲۰ سالهاش کنی، یا چهار دورۀ ۱۵ ساله یا حتی شش دورۀ ۱۰ ساله و برای هرکدام تجربه و خوانش آن دوره را وسط بگذاری. به نظر میرسید چنین روایتی از شصت سالگی جذب و تأثیری درخور ایجاد کند.
شروع کردم و زود دریافتم که دارم بازیای راه میاندازم که متصنّع است و ” نمایش” اش بر “خوانش” اش میچربد. مشکل در این است که احساس و انگیزۀ خاصی در بارۀ ۶۰ سالگیام ندارم ـ هستم و میروم ـ و داشتم ایجاد احساس و انگیزه در خودم میکردم؛ که از آن کارهاست. چون یا هست یا نیست. بماند برای هشتاد سالگی!
آنچه میخوانید تنها چند دریافت از چند برهه یا دوره از زندگی گذشتهام (پیروز کلانتری) است. با تلنگری به وضع حالمان. و نه بیشتر. این را هم بگویم که هر نگاهی و هر ارجاعی به گذشته، خیلی زودپرتابم میکند به امروزم و امروزمان. اصلاً نمیتوانم خاطرهنگاری کنم، اما خاطرهخوانی، چرا. با نمایش مشکل دارم، با خوانش اما نه. انگار هر یادآوری و غوری در گذشته، برایم دعوت از گذشته برای حضور و گفتگو با زمان حال و امروز است. نثر پاکِ پرویز دوایی حالم را خوب میکند، اما خاطرهپردازیهایش کفرم را در میآورد. این چند خوانش هم پیگیر چنین گزارشی از گذشته برای آینده است.
***
احضار انقلاب ایران و دریافت آنچه به ما داده، و مهمتر، آنچه که هنوز میتواند بدهد، ذهنم را بسیار به خودش مشغول میکند. انقلاب را در وقایع و روزهای انقلاب نمیبینم. در حوّل حالنایی میبینم که در زندگی و روزگار امروز ایرانیمان پیش آورده است. انقلاب ایران، بیش از هر تصویر و چهرۀ دیگرش، برایم یک انقلاب اجتماعی است. معتقدم جامعه در دورۀ پهلوی تحویل گرفته نمیشد، چهره نداشت و حضور نداشت. انقلاب به جامعه چهره داد و جامعه حاضر شد.
احساسم این است که در دورۀ پهلوی شاه صاحبخانه بود و ما مهمانهای ناخوانده؛ و بعد از انقلاب، خانه مال ما شد با مهمانهای ناخواندۀ نو به نوعی که هنوز فکر میکنند صاحبِ این خانهاند. …