وحید حکیم در مقالهی حاضر به نقاشیهای منظرهی علی گلستانه پرداخته است. او بر آن است تا بیشتر به شیوهی بازنمایی گلستانه و نسبت نقاش با واقعیت اطرافش بپردازد. در منظرههای گلستانه چشم نقاش همچون دوربین عکاسی عمل نمیکند بلکه طرحهای او بیانی تأملی و ادراکی از جهان پیرامون اوست. به زعم حکیم، این تصاویر حاصل «دیالکتیک بیرون و درونِ» نقاش است. حکیم با تحلیل منظرهها نگاه مخاطب را به جزئیاتی سوق میدهد که اتفاقاً همین جزئیات عامل اصلی موفقیت این دسته آثار شمرده میشوند. جزئیاتی همچون ستیغ کوهها، برگهای انبوه درختان که نور خورشید با طرح مدادرنگیهای ماهرانهی گلستانه بر روی کاغذ پدیدار میشود.
بخشی از مقاله:
اما در مرز میان بینایی و ادراک چه روی میدهد، و چرا بر این نکته در آثار گلستانه پای میفشاریم؟ چرا بر این نظریم که چشم هنرمند آستانهی درون و بیرون اوست؟ این همه حاصل تجربهی نگاه کردن به تصویرهای اوست و نه تفحصاتی بیواسطه و صرفاً ذهنورزانه. همانگونه که اشاره شد چشمان نقاش توأمان اندامی برای دیدن و اندیشیدناند، اندامی برای درک و رؤیت آهنگ و شیوهی بودن پدیدارها، درک و رؤیت سبکی و سنگینی نیروی آنها در محیط، و در نهایت اندامی برای دریافتی دیداری – عاطفهای که گاه نوساناتش پر افت و خیز است. چشمانداز در طرحهای علی گلستانه حاصل نگاه کردن با چنین اندامی است. او با قلمضربههای مدادرنگی گویی به آهنگ محیط نزدیک شده است، قلمضربههایی که صراحت و وضوح را به تموجی بدل میسازد، به گونهای ارتعاش، به آهنگی که در تکثر چیزها به گوش نمیرسد اما نقاش حجم صدای آن را برای ما قابل شنیدن میسازد، همچون آنگاه که صوت ممتد و بیوقفهی حشرات در ظهری تابستانی درهای را از جا میکند و ما احساس میکنیم ذهن مان نیرومندتر و هشیارتر میشود.
حال، چرا تصویرهایی چنین ساده، که نقاش در آنها تنها به مشاهدهی محیط اطراف خود پرداخته است، تصویرهایی که در وانفسای هنر امروز گاه از فرط عادی بودنشان شانس زیادی برای ارتباط نمییابند، این چنین میتوانند در جهانی که یکسانسازی و تولید انبوه تمامی چهرههایش را به یک چهره بدل کرده است، چنین پرنیرو و تأثیرگذار از تمایزات اقلیمیای که در آنها به سر میبریم سخن بگویند؟ در ابتدا باید بگوییم که «صدقی» در کنش بودن نقاش در مکان به چشم میخورد. او از ورای صناعت و یکسانی شهرها در پی هالهی از دست رفتهی آنهاست. توجه نقاش به میزان نور موجود در هوا و نشسته بر چیزها، کوتاهی و بلندی سقف آسمان، تری و خشکی محیط، شفافیت یا غبار آلودگی، خلوت و جلوت و میزان فشردگی نیروی حیات، حتى حرارت و صدا در اقاليم مختلف حاکی از درک عمیق او از لحن آهنگ مکان است.
علی گلستانه در زمره¬ی نقاشان رئالیستی امروز به شمار می¬آید که گویی از کمند دوربین عکاسی رهایی یافته¬اند. قاب¬بندی نزد او به واسطه¬ی زوم، واید و تله انجام نمی¬پذیرد و هنگام خلق تصویر بُرش و الصاق¬های سرگرم¬کننده دغدغه¬ی خاطر او نیست. حتی برای یافتن پرسپکتیوی مشابهِ چشم انسان، به خودِ چشم پناه می¬برَد. به عبارت دیگر، در تجربه¬ی دیداری او از جهان، چشم، همان چشم باقی می¬ماند. پیش از آنکه بخواهم به اختلالات احتمالی که مداخله¬ی دوربین عکاسی در چشم، و به تبع آن آگاهیِ نقاش ایجاد می¬کند بپردازم، بر آنم تا به شیوه¬ی بازنمایی علی گلستانه و نسبت او با واقعیت اطرافش اشاره کنم. تصویرهای او نشان می¬دهند که رویارویی او با جهان، از طریق توسلِ صرف به زبان، یا به واسطه¬ی واپیچش در امر واقع و از ریخت انداختن اغراق¬آمیز واقعیت نیست. او با چشمی طبیعی به دیدن جهان پیش رویش می¬آغازد، جهانی که به واسطه¬ی درک نقاش از محیط در تارهای مرتعش مدادهای رنگی، یا لکه¬رنگ¬های ریز و درشتِ حرکت و سکونِ آنچه پیش روست می¬نشیند. او کیفیات جهان پیش رویش را از طریق «نگاه کردن» جست¬وجو می¬کند، نگاه کردنی که خود کنشِ ادراک به حساب می¬آید و در ادامه از دلایل آن سخن خواهم گفت.