کوبیسم؛ از نقاش سینما مایاک اصفهان تا پیکاسو: فرشید مثقالی
یادم نیست در بچگی بود و یا نوجوانی؛ سینما مایاک اصفهان تعمیراتی انجام داد و شکل و شمایل سینما را سعی کردند در رقابت با سینماهای جدید، به شکل نوینی آرایش کنند. سینما مایاک سالن انتظار نسبتا بزرگی داشت. و در این تغییرات از ارتفاع قد آدم به بالا و سقفها را نقاش به نوعی تازه نقاشی کرد. خطوطی مستقیم که در نقاطی همدیگر را قطع میکردند. اشکالی که در اثر برخورد این خطوط ایجاد میکردند را با رنگهای تندی مثل زرد، قرمز، آبی، سیاه و… پر کرده بود. گفتند این طرح کوبیستی است.
این اولین باری بود که من با این اصطلاح آشنا شدم. وقتی در دانشکده هنرهای زیبا قبول شدم و به تهران آمدم. در لابلای کتابهای کتابخانه دانشکده، با کوبیسم و بخصوص با پیکاسو آشنایی پیدا کردم. مثل اغلب نقاشیهای مدرن، همین مدرن بودن و جدید بودن و اینکه اینها محوطههای تازهای را کشف کرده بودند و مرزها را میشکنند و شکستهاند، مرا به هیجان میآورد. به نوعی کورکورانه به آنها علاقهمند بودم و هیپنوتیزم هنر مدرن در بهت و خلسهای لذتبخش مرا غوطهور کرده بود. بعد کم کم با انواع و اقسام نقاشی و نقاشان بیشتر آشنا شدم. و پیکاسو یکی از محبوبترین نقاشان مورد توجهم شد. کارهای او را در این کتاب و آن کتاب نگاه میکردم و از تنوع و تعداد کارهایش حیرت میکردم.
مگر یک انسان روزی چند ساعت میتواند کار کرده باشد که آن همه محصول داشته باشد. دوران صورتی، دوران آبی، دوران کوبیسم، طراحیهای صحنه تئاتر، مجسمههای رنگی، مجسمه برنزی ، اچینگ، سرامیکها، صدها و صدها طراحی… چه نبوغی، چه فوران خلاقیتی، چه پشتکار و چه نیروی خستگیناپذیری. بعدها در سفرهایم با اصل کارهای او آشنا شدم. و کم نبودند کارهایی از این مرد که احساس نزدیکی غریبی با آنها میکردم و ستایششان میکردم.
پیکاسو
پیکاسو یکی از محبوبترین نقاشانم بود تا همین چند سال گذشته در چند سال گذشته به نوعی طلبم و نظرم نسبت به او از هنر تغییر کرد. این تغییر طلب، ناگزیر مرا وادار کرد که کارها را دوباره و برای اولین بار از یک زاویه تازه نگاه کنم. در واقع متوجه مقولههای غیر از جوهر و فرم و شکل و رنگ موجود در آثار هنری شدم. اینکه چرا این فرم کشیده شده، چرا این اندازه، چرا این موضوع، چرایی موضوع و معنی موجود در کار متوجهم کرد (راجع به پیام اصلا حرف نمیزنم. چه معنیای میتواند زیر این پوشش شکلها و فرمها باشد؟
آیا معنی در این کارها هست و یا نیست؟ اصلا میتواند کار معنی داشته باشد یا نه؟ نه اینکه معنی مستقیمی، بلکه معنی غیرمستقیمی که هنرمند هم معمولا از وجود آن در حیطه آگاهیاش اطلاع ندارد و بعد متوجه تصویری شدم که نقاشی و هنر مدرن از انسان تصویر میکند… و پیکاسو، نقاش محبوبم زیر سئوال رفت!
از خودم سئوال کردم راستی چرا پیکاسو جای چشمها را تغییر داده. چرا یک بخش را چرخانده، چرا همهی اجزاء جابهجا شدهاند؟ این خطوط در هم شکسته از کجا آمدهاند. این تناسبات غیرمعمول، چه نسبتی را ملاحظه کردهاند؟ و بالاخره… این زشتی از کجا آمده؟ اکنون سئوال اولم این شده که پیکاسو انسان را چگونه دیده؟ زن را چگونه دیده؟ طبیعت را چگونه دیده؟ آیا این چه انسانی است که او کشیده؟
انسان در ذهن او چگونه منعکس شده، که به این شدت نسبتهای بدنش تغيير کرده و به این صورت در هم شکسته مصور شده؟ این کجای انسان است که او دیده. و یا ذهن او چگونه بوده که انسان این چنین در آن منعکس شده و طنین انداخته؟ کجاست که خراب شده؟ که طبیعتی به این زیبایی، بشری به این باارزشی، به این حد در هم شکسته شده، و پیکاسو نه فقط در او زیبایی ندیده. بلکه به جز عدم تعادل و زشتی چیزی ندیده. پیکاسو را هنوز به عنوان یکی از بهترین هنرمندان معاصر با درجهای خیلی بالا از خلاقیت قبول دارم، ولی دیگر از آنچه که او به تصویر کشیده چندان خوشم نمیآید!!