معرفی مقاله:
مقالهی پلکان مهاجرت به هنرمندان مهاجر، بدون ذکر نامی از آنها، میپردازد. ثمیلا امیرابراهیمی در این مقاله علل و بستر مهاجرت را کانون توجه خود قرار داده و سعی کرده روندی که هنرمند را مجبور به ترک وطن میکند بررسی کند تا پرداختن به مکان و زمان زندگیشان. زیرا در کشور زادبودمی هرگونه فشاری ممکن است انگیزهی حرکت و مهاجرت شود؛ وقایع طبیعی چون سیل، فجایع انسانی چون مرگ، مشکلات اقتصادی و یا فرهنگی همچون تبعیضات قومی و سانسور. اما متناقضترین وضعیت مهاجرت به عقیدهی ثمیلا امیرابراهیمی مربوط به روشنفکران و هنرمندان است که خود نیز وابستگی و تعهدی به سرزمین و فرهنگشان دارند. ولی نبود آزادی و یا امینت آنها را مجبور به ترک سرزمینشان کرده. او بررسی خواهد کرد که چرا این روند در قبل از انقلاب بسیار کم ولی پس از انقلاب سیری صعودی گرفته است. جدا از مسائل کلی مهاجرت زندگی شخصی هنرمندان مهاجر، روند جذب شدن آنها در محیط بیگانهی بعدی و سرنوشت کار هنریشان هر کدام داستان خود را دارد. امیرابراهیمی سعی کرده علاوه بر هنرمندان قدیمی به دلایل مهاجرت هنرمندان جوان نیز در این مقاله بپردازد.
.
بخشی از مقاله:
“چهارمی” هنرمند جوانی است که با انقلاب بهدنیا میآید و بعد از پایان تحصیل هنر در اواخر دههی هفتاد آثارش را در نمایشگاههای گروهی به نمایش میگذارد. طنز و جسارت و سبکبالی ویژه جوانان در کارش موج میزند. در اوایل دههی هشتاد شمسی با آثار هزلآمیز و انتقادی خود از عجایب زندگی ایرانی، مورد توجه محافل هنری خارج قرار میگیرد و به نمایشگاههای معتبر گروهی در امریکا یا اروپا دعوت میشود. با هر نمایش موفقِ آثارش در خارج، به عنوان هنرمندِ منتقد یا سیاسی رادیکالتر میشود. در دورههای بعدیِ کارش به نحو آشکار با دُم شیر بازی میکند و نمادها و نشانههای بارز فرهنگی و جنسیتی را به کار میگیرد. نتیجه معلوم است. نقاش نشاندار میشود و به نظر میرسد که جز خروج از کشور راهی برای او باقی نمانده. شتر سواری دولا دولا نمیشود و کار هنری هم در داخل کشور دیگر ممکن نیست. از آن گذشته، چه بسا شرایط زودتر از آنچه فکر کنی تغییر کند. فعلاً فقط باید دور ماند.
“چهارمی” بعد از مدتی از یک کشور همسایه پناهندگی میگیرد و به گمان خود به طور موقت در آنجا ساکن و مشغول کار میشود. دیگر نیمهی بیشترِ راه را رفته و کار عمده را پشت سر گذاشتهاست. اوضاع زندگی در خانهی دوم زیاد بد نیست. در آتلیهی بزرگش هنوز به ایران می اندیشد و میخواهد افکار و فضاها و تجربههای زیستهی خود را در نقاشیهایش نشان بدهد. گالریها، کیوریتورها و کلکسیونرهای هنری به دنبال کارهای او میدوند. نمایشگاههای مهمی در پیش دارد که باید با کارهای تازه در آنها شرکت کند. او نقاشی است که میخواهد زمانه و زندگی نسل خودش را تصویر کند و برای بیان حس و حال جامعه بیشتر از هر هنرمند دیگر نیاز به لمس آن دارد. اما تکیه بر اخبار روزنامهها و شبکههای اجتماعی و نامههای دوستان برای او کفایت میکند؟ این دوری و فاصله از زندگی روزمرهی ایران چه تأثیری در کار او خواهد گذاشت؟ آیا نقد نظام اجتماعی ایران، جز موفقیت او در فضای هنری خارج از کشور، بازتاب یا تأثیری در جامعه ایران هم خواهد داشت؟ و آیا ایرانی که او در کارهایش به جهان امروز و فردا معرفی میکند فقط همین است و خواهد بود؟