معرفی مقاله:
یورگ هایزر در این مقاله به زندگی و آثار زیگمار پولکه پرداخته است. او مقالهی خود را با بیینال ونیز که مهمان مجموعهنقاشیهای تأثیرگذار پولکه، «دورهی محوری» (۷-۲۰۰۵)، بود، آغاز میکند. تابلوهای این مجموعه به گونهای چیده شده بودند که بر مرکز غرفه سایه انداخته بودند.
بدین ترتیب که پارچهی نیمهشفافشان – که بر روی چارچوبهایی چوبی کشیده شده، آغشته به لاک الکل بود، و روی آن رنگمایهی بنفش یکدست ریخته شده بود – قزحسانی طلاییرنگ متصاعد میکرد، چنانکه گویی بر روی جورابهایی نازک عسل و مواد آرایشی مالیده شده – یا به عبارت دیگر، با توجه به اندازهی بزرگ تابلوها، گویی آسمان غروب در دریاچهای ژرف و تاریک منعکس شده است.
البته در آستانهی بیینال ونیز نیویورک تایمز مطالبی دربارهی کار و زندگی پولکه منتشر کرد – در چند سال گذشته چیزی قابل مقایسه با آن در نشریات آلمانی نوشته نشده بود. هایزر اما در این مقاله سعی دارد تا با تعریفی همهجانبه بر روی هنر پولکه تمرکز کند.
.
بخشی از مقاله:
البته از همان نیمهی دههی شصت، که پولکه برای نخستین بار از نقطهها استفاده کرد، آن نوع هنر پاپی که او به همراه گرهارد ریشتر، مانفرد کوتنر، و کونراد لوگ (که بعدها بیشتر با نام کونراد فیشر گالریدار مشهور شد) پیشگام آن بود فاقد رنگهای پاپ و جاذبهی کالاییِ چندبعدی بود، و در عوض آمیخته با رنگ خاکستری پالتوهای زمستانیای بود که در فرهنگ طبقهی متوسط آلمان غربی جا افتاده بودند.
آنها این رویکرد خود را «رئالیسم سرمایهداری» نامیدند، عبارتی که راهبردی طعنهآمیز داشت و سادگیِ تصنعیِ رئالیسم سوسیالیستی را – که به مردم و رهبرانشان جلوهای آرمانی میبخشید – بر ضد پیچیدگیِ تصنعیِ سبکهای انتزاعی متعلق به دههی پنجاه که در آن زمان همچنان غالب بودند – و چنان شکل میگرفتند که گویی مردم وجود ندارند – به بازی گرفت.
در سالهای بعد، پولکه، بیش از هر کس دیگر در گروه، از چارچوب آن طرح اولیه فراتر رفت، و وجوه طنزآمیز آثار او همچون ماشین برقیهای شهربازی به هم برخورد میکردند. او در مجموعه آثاری که عناوینشان به دستورات «موجودات برین» اشاره دارد سطوح متفاوتی را به بازی میگیرد به گونهای که به نظر میرسد تمسخر کلیشهی نبوغ هنری و الهام آسمانی سطح تقریباً کوچکی از آنها است.
در یکی از عکسهای مجموعهی «موجودات برین دستور میدهند» (۱۹۶۸)، که به شیوهی افست چاپ شده، هنرمند، با چشمانی بسته، درون شکاف تنهی درختی کهنسال ایستاده، و عنوان اثر، درخت بید، به خاطر من، توخالی رشد کرده است، حاکی از آن است که او خود همان موجود برین است.
وقتی از پولکه خواسته شد تا در نمایشگاه موزهی کونراد فیشر در لورکوزن با عنوان «مفهوم» (۱۹۶۹) شرکت کند، بر اساس همان شیوهی «ابتدایی»اش، پیشنهاد ساخت فیلمی را داد که در آن به خود چنگ میکشد و از یک پاندول استفاده میکند. در نتیجه، با همکاری کریستف کولهوفر، فیلم کل تن احساس سبکی میکند و میخواهد پرواز کند (۱۹۶۹) را ساخت.
این فیلم یک خیالپردازیِ سی و پنج دقیقهای است که در آن پولکه، به همان ترتیب، به خود چنگ میکشد و از یک پاندول استفاده میکند. او همچنین بخشهایی از کتاب جادوگری رازآمیز سده نوزدهم، کتابهای ششم و هفتم موسا، را میخواند (که تقریباً نامفهوم است زیرا در تمام مدت زیر لب میخندد) و، با توجه به خطوط موازی نخهای سفیدی که پاچههای شلوارش را به آستینهای پیراهناش وصل میکنند، به شکل حرف X درمیآید، مثل یک مرد عنکبوتی یا مثل یک ستاره. …