در این مقاله، مجید اخگر در پانزده بخش به تحلیل آثار علی گلستانه پرداخته است. او در تلاش است تا مهمترین ویژگیهای آثار او و شیوهی نقاشی گلستانه را بیان کند.
بخشی از مقاله:
۱. در كارهای علی گلستانه زيبايی چنان محض و بیواسطه و غيرقابلانكار است كه تقريباً میتوان گفت روی بدن ما كار میكند: به خود میآييم و میبينيم پيش از آنكه فكر كنيم لبمان به لبخند باز شده است.
۲. كارهای گلستانه بهرغم ظواهر امر چيزی از سزان در خود دارند: اكثر كارها ساختار محكمی دارند كه راحت درون چارچوب تصوير «نشسته» است و خيال بيننده را راحت میكند. اين در حالی است كه از جهتی ديگر میتوان گلستانه را نقاشی «رنگپرداز» دانست. در واقع گلستانه در اغلب كارها رنگها را كه لطف و زيبايی و لطافت كار را ايجاد میكنند بهدقت درون مرز تفكيككنندهی اشيا كه در خيلی از كارها با خطوط كنارهنما بهدقت مشخص شده است جا میدهد. به اين ترتيب گلستانه را بايد painterly دانست يا linerly؟
(اين مسئله در آبرنگهايش نمود بارزي پيدا میكند: او آبرنگها را به شيوهی مألوف «آبرنگانه» ــ روی هم گذاشتن لكههای رنگ، محو شدنِ مرز اشيا از طريق رنگمايه، اجازه دادن به بروز «لطافت» رنگ، چندباره كار نكردن آن روی هم، سفيد گذاشتنِ بخشهايی از مقوای زمينه ــ كار نمیكند، بلكه مرزها و سطوح و رنگها را با خطوط كنارهنما از هم تفكيك میكند.)
۳. به نظر میرسد گلستانه جايگاهی دارد كه از جهاتی قابل مقايسه با كسی مثل حسينعلی ذابحی است. اما گلستانه در پروراندنِ آن نوع نقاشیای كه ادامه میدهد خلاقيت شخصی بيشتری دارد و همين كارهايش را بهتر و ديدنیتر میكند. علیِ رضا و شايد كسانی ديگر را نيز بشود دارای جايگاه مشابهی دانست.
۴. پريروز نمايشگاهی از منظرههای جديد احمد وكيلی ديدم. ديدن منظرههای گلستانه بعد از او اين مسئله را كاملاً برجسته میكرد كه گلستانه چقدر نقاش بهتری است. البته وكيلی منظرههايی بهتر از اينها كه به نمايش گذاشته بود هم دارد ــ تا حدی كه اينجا و آنجا ديدهام. اما اينها آبرنگهايی مطلقاً قراردادی بودند كه بسياری از آنها تنه به بازاری بودن میزدند (فضای گالری هم البته تمام تلاشش را میكرد تا كارها را به اين جهت سوق دهد.)
۵. بسياری از كارها ــ مخصوصاً آبرنگها ــ ی علی گلستانه «رنگپريدهاند.» البته كه بايد اصل كارها را ديد كه كيفيتِ گاه پايينِ فايلهايی كه میبينيم در قضاوت ما تأثير نگذارند. اما فارغ از اين، انگار كه گلستانه از «بلند حرف زدن» ابا دارد، يا از زدنِ حرف آخر. نسبت به درستی اين حرف مطمئن نيستم: ولی آيا اين مرتبط نيست با اين واقعيت كه گلستانه بيش از آنكه كارِ كامل يا تقريباً كامل، بهاصطلاح «شاهكار»، داشته باشد، كارهايی دارد كه ما را به وجد میآورند ولی كمی قبل از رسيدن به اوج به حال خود میگذارند يا رهايمان میكنند؟ كارهای او برمیانگيزند، اما پيش از ارگاسم رهايمان میكنند.
۶. كارهای گلستانه به ما يادآوری میكنند كه نگاه و حساسيت نقاشانه بدون (پيش از) مداخلهی نگاه و حساسيت عكاسانه چه شكلی داشت. نوعی زيبايیشناسیِ پيشاعكاسانه در كارهای او حاكم است و از جمله به همين علت است جلوهی «قديمي» كارهای او.
۷. گلستانه در حضور طبيعت انگار نگاهش را مثل توری روی چشمانداز پهن میكند، يا درستتر اينكه بگوييم اين تور پيشاپيش او و چشمانداز را درون خود جا داده است (و نقاشیها از اين جايگاه ممكن شدهاند). او روی بومش جوری حاشيهی برفیِ كوهی در دوردست را كار میكند. با تاش ملايم قلم آن را نشانهگذاری میكند كه انگار روی خود منظره كار میكند، انگار دست دراز میكند و با انگشت تاش ملايمی روی يال كوه میگذارد. اينها حاكی از آن است كه آن نوع تفكيک قاطع نگاه عكاس از موضوع عكاسی، آن نوع حضور در طبيعت، در مورد او اساساً مصداق ندارد. او مقدم بر تفكيكِ نگرنده و نگريسته عمل میكند. همان «تور»ی كه گفتيم هر دو در آناند.