
بخشی از متن:
پائولا رگو؛ عالم خیال یک نقاش عنوان مقاله ای از Marina Warner ماریا وارنر است. پیش از خواندن این مقاله، دانستن فرازهایی از دو داستان ضروری مینماید. یکی داستان «جین ایر» که «رگو» تصویرگریاش نموده و این مقاله به بهانۀ نمایش آن تصاویر نگاشته شده است. دیگری اسطورۀ «پسیشه»و «کوپیدو» که در این متن اشاراتی فراوان به آن شده است. (مترجم)
منعی که پسیشه از آن سرباز میزند. هنگامی که چراغ را روشن میکند و به معشوق خفتهاش چشم میدوزد. تنها در نظام روایتی شاعرانه معنا مییابد. آیا هرگز چنین ظلماتی حتی در دل تاریکترین شبها قابل تصور خواهد بود؟ سیاهی قیرگونی که در آن «پسیشه » نمیتواند جوانی خوشرو را با موهای مجعد و طلایی رنگ که در پرتو چراغ ممنوعهاش نمایان میشود، از فرضا دیوی کریه المنظر تمیز دهد. حتی اگر دریافتهای حواس دیگرش را هم کناری بگذاریم بهرحال مختصری از همسر اسرار آمیزش باید دیده باشد.
پس شاید تاریکی بیشتر از آن خود اوست. سایههای تاریکی که ژرفای پنهان مخیلهاش را از گفتههای مغرضانه خواهرانش درباره داماد آکنده بود. سیاهیای که «پسیشه» را احاطه کرده بود، حاصل بیخبری او از قصه شخصیاش بود. و بدترین بیمها درباره سرنوشتاش به شدت درهم آمیخته بود.
وقتی که او صحنه را روشن میسازد. درست لحظهای که روغن از چراغ بر بازوی «کوپیدو» میچکد و او بیدار میشود. گرداگرد پسیشه و همه چیز نیست و نابود میشود. کاخ پرشکوه، پریان ملازمش، ضیافت خارقالعاده و تنپوشهای جادویی، سرگرمیها و همه آن افسونهای بصری. نابینایی پیشین او درباره هویت معشوقش، چشم دیگری را گشوده بود، چشم خیالآفرین درون. «پسیشه» در تمام وجوه زندگیاش با «کوپیدو» به واقع در عالمی خیالی به سر میبرد.
قصه «کوپیدو» و «پسیشه» در رمانس پیشگامانه «آپولیوس»،«استحاله» یا «الاغ طلایی» نقل شده است. شارلوت برونته متن ترجمه شده این قصه را در صفحات مجلة «بلک وودز مگزین» که پدرش مشترک آن بود، خوانده بود. داستانهای پریان بعدی اغلب از دَم این قصه سرشارند. خصوصا افسانه «زشت و زیبا» و شباهتهای زیاد میان آنها و «جین ایر» بارها خاطرنشان شده است، بیدلیل هم نیست. «شارلوت برونته» به کرات از آهنگ و قواعد رمانسهای کلاسیک و کودکانه بهره برده است. حتی نابینایی «آقای رچستر» در پایان داستان. چنانکه عدهای مطرح میکنند، نقش خدای کور عشق را به وی بخشیده است. ولی این پیوندهای روانی میان عناصر پیرنگ (طرح و توطئه داستان) و درونمایه، چنانکه باید و شاید به آن همنوایی حقیقی «جین ایر» و داستانهای پریان که «برونته» در دل اثرش نواخته است نمیپردازند. این همنوایی از سرزندگی مدام چشماندازهای درون ذهنی، در مقابل واقعیات ملالتبار، تاریک و خردکننده پیرامون قهرماناش برخاسته است.
همانطور که هستی «پسیشه» مادام که در تاریک بیخبری عالم خیالیاش به سر میبرد روشنی تابناکی دارد(پیش از آنکه با روشن کردن چراغ به عالم خاکی فرود آید). جین ایر نیز بواسطه حیات درونیاش، افکارش، خواندههایش، به یادآوردن داستانهایی که «بِسی» برایش تعریف میکرد، نقاشیهایی که میکشد و شگردهای متعددی که برای فرار از شرایط بیرونی تدبیر میکند، تسلی مییابد. پا به دنیایی میگذارد که بسی زندهتر و پرمعناتر است. «جین ایر» احتمالا اولین رمانی است که از زبان اول شخص یک کودک نگاشته شده است. جین ده ساله است که داستان آغاز میشود. در عین حال داستانی است که چون به سیاق شرح حال نوشته شده، آنچه را که در جهان بیرون میگذرد از دریچهی ذهن خلاق قهرمان زناش بازگو میکند.
در طول داستان «جین» بارها در گوشهای محبوس میشود. گاه برخلاف میلاش و گاه به دلخواه خود. در یکی از صحنههای اوایل داستان او در تاریکی که «جان رید» در آن از دنیا رفته است، زندانی شده و به قدری از حضور شبح مرد ترس شده است که دچار تشنج میشود.