معرفی مقاله:
این كلمات را كه كلمات امروز است به یاد آنها مینویسم كه به خاطر هر چیز كوچك و هر چیز پاك رفتند. آیا این درك مختصری است از آزادی؟ اما آدم اگر آزاد است،آزاد هم هست كه درك مختصری داشته باشد از هر چیزی در این دنیا و از جمله از آزادی. حالا كه به هم نگاه میكنیم، ما رفتگان و ما ماندگان، غربت و تبعید از سر و روی هر دومان میبارد. صفی یزدانیان در نوشتهای کوتاه با یادی از دوستش که به گفتهی خود این روزها نام دگرباش را به آنها دادهاند از رفتن بیستسالههای سی سال پیش میگوید که اگر مانده بودند شاید اکنون در جامعه پذیرفته شده بودند.
.
بخشی از مقاله:
این گذشتهگویی نیست. یاد گرفتهام كه گذشته اصلاً چراغ راهِ آینده نیست؛ آینده اصلاً راهش كجا بود كه به چراغانی نیاز داشته باشد. آینده همین اكنونیست كه در محاسبه و ملال و حرص نان و تن از دستش میدهیم. همان صابون تركی هنوز هم در فروشگاهها هست، پس چیزی عوض نشده اگرچه جلدش را آنها هم زنی خندان گذاشتهاند. و پس این از گذشته نیست كه میگویم. چون اگر خیلی از بیست سالههای سی سال پیش به گورهای سرسری رفتند و خیلیها از ترس گور و از ناچاری به طرف پاكستان و تركیه گریختند هنوز هم اخبار پر است از كشتیهای بیلنگر باژگون و زنان و مردان سرگردان یا غریق آبهای میان قارهها.
اما نمیشود گفت در این سه ـ چهار دهه دلایل و انگیزهها همان است كه بود. این نادیده گرفتن تفاوتی است كه مثلاً و به قول ادبیاتِ آسانگیر، “دگرباشی” در آن سالها و این سالها با هم دارند. چون در آن یكی دوران چیز چندان شیک یا ابزارِ هنرمندی نبود و من میدیدم كه دوستم میخواست برود، فقط چون راهِ تنش راه مُجاز نبود، و رفت (نمیدانم از مرز تركیه یا پاكستان) كه به راه خودش برود و آخر هم خونش را همزمان با اشتهار آن بیماری به همان ویروس آغشت. تنی كه به خاطرش آن همه سختی كشید در همان چند سالِ اولِ تبعیدِ تنخواستهاش، پوسید و تمام شد. (خبر نداشت كه اگر میماند به امثال او میگویند دگرباش و میدانم كه میشد چقدر بخندیم از این كلمه. دگرباش نسبت به چه كسی “دگر” است؟ دگراندیش نسبت به چه كسی “دیگرگون” میاندیشد؟ این پذیرشِ آراستهی اقتدار و ادبیاتِ چیره نیست؟)