بخشی از متن:
شاید فضای حاکم بر دانشکده هنرهای زیبا بهترین معلم هنری بود. چرا که حتی از مخالفين هنر نقاشی هم میشد چیزهایی یاد گرفت. البته در آن زمان کمی فضا آزاد شده بود و این فضای آزاد خیلی کمککننده بود. بحث بین دانشجویان بسیار گرم بود. حتی بین اساتید نیز این بگومگو وجود داشت. من هیچوقت صحنهای را که در حیاط دانشکدهی هنرهای زیبا دیدم، فراموش نمیکنم؛ آقای دکتر میرفندرسکی معتقد بود که نقاشی مرده است و آقای الخاص، که همیشه یکی از مدافعین نقاشی در ایران بوده، طبعاً خیلی از نقاشی دفاع میکرد و به آن ارزش میداد. من از همهی اساتید چیزهایی یاد گرفتم. فکر میکنم هنرمند همیشه باید آنتنهایش در زوایای مختلف کار کند. هنرمندانی که این قابلیت را نداشتند، پیشرفت نکردند. من تجربه کردم که هنر یک بخشاش تکنیک است و یک بخش دیگرش خلاقیت، که باید باورش کرد.
به آمریکا رفتم و پس از مدتی ساکن نیویورک شدم که مهد هنر تجسمی بود. با امکانات بسیاری از آن طرف فضای فکری خودم را هم داشتم. در آنجا متوجه شدم که یک رگههایی از فرهنگ و هنر ایران در کارم دارد پدیدار میشود. آن موقع بود که من گرایش به استفاده از مینیاتور ایران و فضای رنگی آن را پیدا کردم. فضای هنری آنجا طوری است که آدم را سوق میدهد به سمت اینکه خودش باشد. اما نکتهی مهم این است که، آدم چگونه هم بار فرهنگی خودش را داشته باشد و از فضای شرقی بهره ببرد و از آن طرف هم از دانش هنر امروزی و بینالمللی استفاده کند. اگر این دو با هم جمع شوند آن وقت خیلی بهتر میشود کار کرد. یافتن آن نقطهی حساس برای من مدتی طول کشید. کار هنری مانند یک زندگی است که البته آدم باید آگاهانه زندگی کند. برای مثال اگر من یک دفعه تصمیم بگیرم که هنرمند آبستره شوم خیلی بیمعنیست. باید زمانش بگذرد، تا به کار آبستره برسید. تمام هنرمندان آبستره همینطور بودهاند. این برای اوریجینال بودن کار مهم است.
نهضت «ترانس آوانگارد» در ایتالیا با بحثهای منتقد هنری بونیتو اولیوا شروع شد و شاخصترین هنرمندانش هم کیا، کلمنته، کوکی و پالادینو هستند. و با کار اینان دوباره نقاشی زنده شد و مفهوم پیدا کرد. البته هنرمندان دیگری در نقاط دیگر دنیا هم به طور حسی به همین نتیجه رسیده بودند. من عاشق نقاشی هستم. بازی قلمو روی بوم برای من همیشه جذابیت داشته است. در نتیجه وقتی این نهضت را شناختم دیدم به طور طبیعی و خودبهخود کارم همسو با آن است. شدیداً هم این جریان برایم با ارزش بود و به آن احترام میگذارم. به هر صورت جریانی بود که من خودم را در آن دیدم. و تأثیرش هم بر همهی جهان مشخص است. خیلی از منتقدین سعی داشتند نقاش و نقاشی را منزوی نگه دارند، اما من به تجربه در شهری مانند نیویورک دیدم که هنوز هم از ۱۰۰ تا گالری هنری، ۹۰ تا به نمایش نقاشی میپردازند. پس نقاشی چیزی نیست که از بین برود یا بمیرد.