ایموجن کانینگهام بستر نامرتب imogen cunningham-1957

همه می‌خوابند/ یوریک کریم‌مسیحی

بخشی از مقاله:

آپو به سنجاق نگاه می‌کند و در مسیر نگاهش آن سوتر آپارنا را می‌بیند و انگار تصاویری در ذهنش می‌آیند و می‌‌روند. حالا، سنجاقِ سیاه بر زمینه‌ی سفیدِ بالش و تن پوشِ سفیدِ آپو و بستر روشن، گرم و اغواکننده است و نقاط  AوBای می‌سازد که وصل کردنِ آن دو به هم به ذهنِ تماشاگر، کاری آسان و بسیار دلچسب خواهد بود.

ری برای آفرینشِ چنین «پرده»‌ای در مناسب‌ترین و دقیق‌ترین جا ایستاد؛ چنان دقیق که تصویر خیال‌انگیز آن در ذهنِ بیننده‌ی نوجوان آن سال‌ها چنان نقش بست که سال‌ها بعد وقتی برای بارِ اول «بستر نامرتب» ایموجن کانینگهام را دید انگار داشت بستر آپو و آپارنا را می‌دید که اینک آپو نیز برخاسته و دارد به دیوانگی دامادِ پیشین درود می‌فرستد.

هر دو اثر بر مبنای نشان ندادن ساخته شده‌اند. اثرِ ری، که به طرزی خارق‌العاده توانسته شکوه و درخشندگی‌اش را پشتِ ظاهرِ ساده بودن «پنهان» کند، نشان می‌دهد و نشان نمی‌دهد؛ و عکس کانینگهام، که همچون «پرده»ی نقاشی انگار تمام اجزای نامرتبی بستر را یک به یک و جزءبه جزء ساخته و پرداخته است تا بهترین زمینه را فراهم آورد برای دیده شدنِ سوژه‌ی اصلی (سنجاق سر)، به طرزی خارق العاده توانسته نامرتب بودنِ تماماً کنترل شده‌ی بستر را پشتِ تصادفی بودنِ آن «پنهان» کند و به تماشاگر بباوراند.

ری در بیان نجیبانه‌ی اثرش توانسته با تصویر یک سنجاق سر، شبی یک‌باره را در ذهن مخاطبش به تصور آورد؛ توانستنی که به محدودیت‌های جغرافیایی و فرهنگی هند مربوط نبوده. این، نگاه ری بوده به تصویر، اثر هنری و بیان سینمایی. وقتی دو سال قبل از او، آن سوی دنیا در آمریکا، کانینگهام داشته پرده‌ی «بستر نامرتب» را می‌انداخته نه محدودیتی جغرافیایی و فرهنگی داشته و نه در نامحدود بودن خام دست و بی‌تجربه بوده، اما به نظرش آمده و این طور خواسته که با نشان ندادن، اغواگری تصاویرِ متحرکِ بسترِ زنده را نشان دهد؛ با حذف آدم‌های زنده. با باقی گذاردنِ سنجاق ها زندگی بیشتری را نشان می‌دهد؛ سنجاق سرتیره و روشن بر زمینه‌ی پارچه‌ی سفیدرنگی که دیگر فقط پارچه نیست و بدل به شخصیت شده است.

بستر مرتب عاری از تخیل است، عاری از زندگی و تحرک. آن را می‌توان در نمایشگاه‌ها دید، می‌توان در انبار کارخانه‌ها دید و در بروشورهای جلب مشتری. می‌توان در خانه‌های متروکه یافتشان و می‌توان سردی آن را حس کرد. در آن سنجاق سر نخواهیم یافت.

بستر نامرتب گرم است و پیداست تَن‌هایی از آن برخاسته‌اند و دوباره برخواهند گشت و گرمش خواهند کرد و صبح هنگام یکی‌شان یا سنجاق خود را خواهد یافت یا سنجاق دیگری را.

آپو به سنجاق نگاه می‌کند و به آپارنا و ما شاهد اوییم. زاویه‌ی نگاه دوربینِ ری زاویه‌ی شخص سوم است. ما، از همان سوراخ کلیدی که در تئاتر اهمیتی ویژه دارد و تماشاگر حضوری نامرئی در زندگی جاری  بر صحنه دارد، شاهد و ناظر زندگی آنانیم؛ اما در عکس کانینگهام خود در جریان زندگی درون عکس حضور داریم. انگار من بودم که از بستر برخاستم و حالا دارم به آوردگاهی نگاه می‌کنم که مرا به خود می‌خواند و با خلسه و کرخی لذت بخش پرهیز می‌کنم از مرتب کردنِ آن. بستر مرتب را باید برهم زد و بستر نامرتب را باید آزاد گذاشت

سبد خرید ۰ محصول